روزی نگاهم نا خود آگاهی به رویت شد

روزی نگاهم نا خود آگاهی به رویت شد
شغل دل بیچاره‌ی من  جستجویت شد
در تنگناهایی نبودت سخت دلتنگم
اندیشه در نقش قدم، راهی به کویت شد
سرگرم دامم حال من را خوب می‌فهمد
دستی که از روی نوازش لای مویت شد
با خنده ات گل غنچه ها بشگفت و یک عالم…
جذب نگاه مهربان و خلق و خویت شد
تقدیر هم شاید که هم پیمان شود با تو
در دست آری  هرکسی را  آرزویت شد
از سرنوشت تیره‌ی یک مرد تصویر است
رد قدم های که عریان سمت و سویت شد
بعد از عبورت دسته گل ها نیز پژمرده
یعنی که گلشن مثل من سرمست بویت شد
محمد خردمند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *