غزلیات – محمد فضولی
پیش تو گل از شرم سرانداخته در پیش
پیش تو گل از شرم سرانداخته در پیش گویا که پشیمان شده از آمدن خویش گل جای بسر دارد اگر بگسلد از خار ای گل…
بهترین سیرها سیر بیابان فناست
بهترین سیرها سیر بیابان فناست حالیا جمعیتی کانجاست در عالم کجاست گشت ویران ملک این عالم درو مردم نماند منزل پر مردم معمور حالا آن…
بطرف طره دستار زیبی بست یار از گل
بطرف طره دستار زیبی بست یار از گل چه سروست این که دارد برگ از نسرین و بار از گل چو غنچه صد گره بر…
بخاک بنده رحم ای دلربا از تو نمی آید
بخاک بنده رحم ای دلربا از تو نمی آید تو سنگین دل بنی کار خدا از تو نمی آید چه سنگین دل کسی کز ناله…
ای همه دم بزم تو جای رقیب
ای همه دم بزم تو جای رقیب بهر تو ناچار لقای رقیب امر محالست مرا از تو کام کام تو چون هست رضای رقیب جور…
ای جمالت ز گل گلشن جان رعناتر
ای جمالت ز گل گلشن جان رعناتر هر چه رعناتر ازان نیست ازان رعناتر سرو دیدیم بسی در چمن حسن ولی نیست سروی ز تو…
از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا
از زبانت می رسد هر لحظه آزاری مرا می خلد هر دم بدل زان برگ گل خاری مرا می تواند کرد پنهان از رقیبم ضعف…
هردم از شوق لب لعلت دلم خون میشود
هردم از شوق لب لعلت دلم خون میشود صورت حالم ز خون دل دگرگون میشود تا خطش سر زد ز رخ شد روز غم بر…
نهفتن در دل و جان درد و داغ آن پریوش را
نهفتن در دل و جان درد و داغ آن پریوش را توانم گر توان پوشید با خاشاک آتش را ز سینه آه حسرت می کشم…
نمود در دلم از آتش درون شرری
نمود در دلم از آتش درون شرری نهال عاشقیم داد عاقبت ثمری عذاب می کشم از نالهای دل آن به رهم ز درد سر آن…
میکنم اظهار غم ساقی شرابم میدهد
میکنم اظهار غم ساقی شرابم میدهد بیتوقف هرچه میگویم جوابم میدهد چون بیفشاند ثمر تحریک مییابد درخت چون نریزم اشک دوران اضطرابم میدهد من به…
من که باشم که مرا کوی تو مسکن باشد
من که باشم که مرا کوی تو مسکن باشد خاک کویت همه دم در نظر من باشد هیچ کس پیش تو نآرد بزبان حال دلم…
ما را هلاک غمزه خونریز کرده ای
ما را هلاک غمزه خونریز کرده ای تیغی عجب بکشتن من تیز کرده ای آزرده از جفای رقیب تو کی شوم چون فهم کرده ام…
گره از کار من جز نالهای زار نگشاید
گره از کار من جز نالهای زار نگشاید نبندم ناله را ره تا گره از کار نگشاید ز مژگان چشم دارم در رهت خون دلم…
کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد
کسی در عاشقی از سوی پنهانم خبر دارد که چون من آتشی در سینه داغی بر جگر دارد بزن دستی بدامان سرشک ای چشم ترک…
عمریست ای پری که رخت را ندیدهایم
عمریست ای پری که رخت را ندیدهایم ما را تو دیدهای و تو را ما ندیدهایم بسیار دیدهایم بتان کمالتفات کمالتفاتتر از تو قطعا ندیدهایم…
صیقل آیینه دلها نم چشم ترست
صیقل آیینه دلها نم چشم ترست هر کرا نمناک تر دیده دلش روشن ترست روز نومیدی مراد از قطرهای اشک جو رهبر گم گشتگان در…
سر می کند همیشه فدا بهر یار شمع
سر می کند همیشه فدا بهر یار شمع دارد درین روش قدم استوار شمع سودای کاکل صنمی هست در سرش کز دود دل شدست سیه…
ز سیر سایه همراه تو ای مه رشکها بردم
ز سیر سایه همراه تو ای مه رشکها بردم برای دیدنت گر چشم هم می داشت می مردم مرا بر چشم پر خون جمع گشته…
ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت
ذوق وصلت یافت دل از ساقی و ساغر گذشت شد خلیل خلوت خلت ز ماه و خور گذشت آب چشمم راست طوف آستانت آرزو هر…
دل بصد عقد بجعد سر زلفت بستم
دل بصد عقد بجعد سر زلفت بستم شکر الله ز غم گم شدن او رستم چشم دارم که شود هستی من صرف غمت غیر ازین…
در ره عشق بتانست رفیقم توفیق
در ره عشق بتانست رفیقم توفیق غیر توفیق درین راه مرا نیست رفیق اهل تقلید ندارند ثباتی در ذات صدق این واقعه از سایه خود…
خواهم چو سایه افتم دنبال آن سمنبر
خواهم چو سایه افتم دنبال آن سمنبر هر جا که او نهد پا من جای پا نهم سر او چون منی ندارد من نیز همچو…
چه گونه فاش نگردد غم نهانی ما
چه گونه فاش نگردد غم نهانی ما بشرح حال زبانیست بی زبانی ما برون مباد زمانی ز جان ما غم یار که در بلا غم…
جان را به لعل چون شکرت تا سپردهام
جان را به لعل چون شکرت تا سپردهام دیدست لذتی که من از رشک مردهام شوق تو رهنمای وجودم شد از عدم نی من به…
پیش او با ناله اظهار غم دل کردهام
پیش او با ناله اظهار غم دل کردهام چون ننالم کام دل از ناله حاصل کردهام گر مرا با ناله میلی هست در دل دور…
بهار آمد صدایی برنمیآید ز بلبلها
بهار آمد صدایی برنمیآید ز بلبلها مگر امسال رنگ دلربایی نیست در گلها گل آمد نیست میل سیر گلشن نازنینان را پریشان کرد گلهای چمن…
بنایی از حباب اشک چشم خون فشان کردم
بنایی از حباب اشک چشم خون فشان کردم هوایت را درو از دیده مردم نهان کردم ز جان بیرون نمی شد لذت عشقت بآسانی مرا…
بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم
بدلبری سر و کاری درین دیار ندارم درین دیار چه مانم چو هیچ کار ندارم مرا نمی شمرد آن مه از سکان در خود برون…
ای مست غافل از من و خونین جگر مشو
ای مست غافل از من و خونین جگر مشو من از تو بی خودم تو ز من بی خبر مشو کارم بسوز و گریه فتادست…
ای بسته دانش تو زبان سوآل ما
ای بسته دانش تو زبان سوآل ما ناکرده شرح پیش تو معلوم مآل ما شام و سحر تصور آثار صنع تست نقش نگار خانه خواب…
آزارها ز یار جفا کار می کشم
آزارها ز یار جفا کار می کشم تا کار او جفاست من آزار می کشم غم می کشم ز یار و شکایت نمی کنم غم…
یارست فارغ از من و من بی قرار عشق
یارست فارغ از من و من بی قرار عشق کار منست ناله و اینست کار عشق نو عاشقم سزد که دل چاک من بود اول…
هر لحظه صد جفا ز بلای تو میکشم
هر لحظه صد جفا ز بلای تو میکشم عمریست جان من که جفای تو میکشم جور فلک نمیکشم از بهر کام خود گر میکشم برای…
نه همین قد من از بار غم دور خم است
نه همین قد من از بار غم دور خم است خمی قامت گردون هم ازین بار غم است ز سرور دل ما بی المان را…
نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او
نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او که می میرم ز غیرت گر کسی گوید سخن با او ز بیم آن که…
می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این
می نمایی رخ که خورشید جهان آراست این می زنی در عالمی آتش که رسم ماست این بر رهت افتاده ام یک ره نبینی سوی…
من بسربازی ز شمع مجلست کم نیستم
من بسربازی ز شمع مجلست کم نیستم چیست جرم من که در بزم تو محرم نیستم گر مقیم روضه کویت شدم منعم مکن ذره خاکم…
ما را ز وصل دوست جدا می کند فلک
ما را ز وصل دوست جدا می کند فلک باز این چه دشمنیست بما می کند فلک کار فلک همیشه بما نیست جز جفا آه…
گرد گلت کشید ز عنبر حصار خط
گرد گلت کشید ز عنبر حصار خط شد شاهد جمال ترا پرده دار خط بنشست گرد رشک بر آیینه ماه را تا ماه من نمود…
کرد ناصح منع من از گریه بی رخسار او
کرد ناصح منع من از گریه بی رخسار او خنده ام آمد میان گریه بر گفتار او او نه سرمست است من مدهوش محو حیرتم…
عمر دراز من که پریشان گذشته است
عمر دراز من که پریشان گذشته است در آرزوی گیسوی جانان گذشته است ذوق وصال اگر نشناسیم دور نیست اوقات ما همیشه به هجران گذشته…
شد درون سینه دل دیوانه از سودای او
شد درون سینه دل دیوانه از سودای او بستم از رگهای جان زنجیرها در پای او نیست از بی التفاتی گر نبیند سوی من آن…
سر مکش از من که از من درد سر خواهی کشید
سر مکش از من که از من درد سر خواهی کشید هر دم از آه من آزار دگر خواهی کشید چاره بیدرایم کن ور نه…
ز سروت سایه گر بر من اندوهگین افتد
ز سروت سایه گر بر من اندوهگین افتد به سر بردارم و نگذارم آن را بر زمین افتد مرا بالای هم صد تیغ اگر بر…
دی شنیدم جانب گلشن گذار افکنده ای
دی شنیدم جانب گلشن گذار افکنده ای در گل از رشک رخت صد خار خار افکنده ای عرض عارض کرده در باغ بر فصل بهار…
دل الفت تمام بآن خاک در گرفت
دل الفت تمام بآن خاک در گرفت خوش صحبتی میان دو افتاد در گرفت خونابه نیست بر مژه ام آتش دل است کز چاک سینه…
در دل زار غمی ز آن لب می گون دارم
در دل زار غمی ز آن لب می گون دارم چه کنم آه چه سازم دل پرخون دارم بر من ای شمع مزن خنده که…
خاک شد جسم و غمت مونس جانست هنوز
خاک شد جسم و غمت مونس جانست هنوز سوخت دل جان به جمالت نگرانست هنوز حسنت از زینت خط رنگ دگر یافت ولی در دل…
چه عجب گر به دل از تیغ تو بیداد رسد
چه عجب گر به دل از تیغ تو بیداد رسد شیشه را حال چه باشد که به فولاد رسد هر دم از هجر تو بر…