عطار کجا بودم کجا رفتم کجاام من نمی‌دانم – عطار نیشابوری

کجا بودم کجا رفتم کجاام من نمی‌دانم به تاریکی در افتادم ره روشن نمی‌دانم ندارم من درین حیرت به شرح حال خود حاجت که او…

ادامه مطلب

عطار گر از گره زلفت جانم کمری سازد – عطار نیشابوری

گر از گره زلفت جانم کمری سازد در جمع کله‌داران از خویش سری سازد گردون که همه کس را زو دست بود بر سر از…

ادامه مطلب

عطار گر در سر عشق رفت جانم – عطار نیشابوری

گر در سر عشق رفت جانم شکرانه هزار جان فشانم بی عشق اگر دمی برآرم تاریک شود همه جهانم تا دور فتاده‌ام من از تو…

ادامه مطلب

عطار گر نسیم یوسفم پیدا شود – عطار نیشابوری

گر نسیم یوسفم پیدا شود هر که نابینا بود بینا شود بس که پیراهن بدرم تا مگر بویی از پیراهنش پیدا شود گر برافتد برقع…

ادامه مطلب

عطار گفتم بخرم غمت به جانی – عطار نیشابوری

گفتم بخرم غمت به جانی بر من بفروختی جهانی مفروش چنان برآن که پیوست عشوه خرد از تو هر زمانی بنواز مرا که بی تو…

ادامه مطلب

عطار ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم – عطار نیشابوری

ما ز خرابات عشق مست الست آمدیم نام بلی چون بریم چون همه مست آمدیم پیش ز ما جان ما خورد شراب الست ما همه…

ادامه مطلب

عطار مرد یک موی تو فلک نبود – عطار نیشابوری

مرد یک موی تو فلک نبود محرم کوی تو ملک نبود ماه دو هفته گرچه هست تمام از جمال تو هفت یک نبود چون جمال…

ادامه مطلب

عطار می‌شد سر زلف در زمین کش – عطار نیشابوری

می‌شد سر زلف در زمین کش چون شرح دهم تو را که آن خوش از تیزی و تازگی که او بود گویی همه آب بود…

ادامه مطلب

عطار نه قدر وصال تو هر مختصری داند – عطار نیشابوری

نه قدر وصال تو هر مختصری داند نه قیمت عشق تو هر بی خبری داند هر عاشق سرگردان کز عشق تو جان بدهد او قیمت…

ادامه مطلب

عطار هر روز ز دلتنگی جایی دگرم بینی – عطار نیشابوری

هر روز ز دلتنگی جایی دگرم بینی هر لحظه ز بی صبری شوریده ترم بینی در عشق چنان دلبر جان بر لب و لب برهم…

ادامه مطلب

عطار هر زمان شوری دگر دارم ز تو – عطار نیشابوری

هر زمان شوری دگر دارم ز تو هر نفس دل خسته‌تر دارم ز تو بر بساط عشق تو هر دو جهان می ببازم تا خبر…

ادامه مطلب

عطار هر که دایم نیست ناپروای عشق – عطار نیشابوری

هر که دایم نیست ناپروای عشق او چه داند قیمت سودای عشق عشق را جانی بباید بیقرار در میان فتنه سر غوغای عشق جمله چون…

ادامه مطلب

عطار هرچه در هر دو جهان جانان نمود – عطار نیشابوری

هرچه در هر دو جهان جانان نمود تو یقین می‌دان که آن از جان نمود هست جانت را دری اما دو روی دوست از دو…

ادامه مطلب

عطار یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد – عطار نیشابوری

یک شرر از عین عشق دوش پدیدار شد طای طریقت بتافت عقل نگونسار شد مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت هرچه نه از…

ادامه مطلب

عطار عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست – عطار نیشابوری

عشق را اندر دو عالم هیچ پذرفتار نیست چون گذشتی از دو عالم هیچکس را بار نیست هر دو عالم چیست رو نعلین بیرون کن…

ادامه مطلب

عطار عمر رفت و تو منی داری هنوز – عطار نیشابوری

عمر رفت و تو منی داری هنوز راه بر ناایمنی داری هنوز زخم کاید بر منی آید همه تا تو می‌رنجی منی داری هنوز صد…

ادامه مطلب

عطار سرمست درآمد از سر کوی – عطار نیشابوری

سرمست درآمد از سر کوی ناشسته رخ و گره زده موی وز بی خوابی دو چشم مستش چون مخموران گره بر ابروی ترک فلکش به…

ادامه مطلب

عطار شمع رویت ختم زیبایی بس است – عطار نیشابوری

شمع رویت ختم زیبایی بس است عالمی پروانه سودایی بس است چشم بر روی تو دارم از جهان گر سوی من چشم بگشایی بس است…

ادامه مطلب

عطار دریاب که رخت برنهادم – عطار نیشابوری

دریاب که رخت برنهادم روی از عالم بدر نهادم هم غصه به زیر پای بردم هم پای به آن زبر نهادم نایافته وصل جان بدادم…

ادامه مطلب

عطار عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت – عطار نیشابوری

عشق جانان همچو شمعم از قدم تا سر بسوخت مرغ جان را نیز چون پروانه بال و پر بسوخت عشقش آتش بود کردم مجمرش از…

ادامه مطلب

عطار قدم درنه اگر مردی درین کار – عطار نیشابوری

قدم درنه اگر مردی درین کار حجاب تو تویی از پیش بردار اگر خواهی که مرد کار گردی مکن بی حکم مردی عزم این کار…

ادامه مطلب

عطار در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد – عطار نیشابوری

در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد نی نی که نیست…

ادامه مطلب

عطار شیر در کار عشق مسکین است – عطار نیشابوری

شیر در کار عشق مسکین است عشق را بین که با چه تمکین است نکشد کس کمان عشق به زور عشق شاه همه سلاطین است…

ادامه مطلب

عطار در راه تو هر که راهبر شد – عطار نیشابوری

در راه تو هر که راهبر شد هر لحظه به طبع خاک تر شد هر خاک که ذرهٔ قدم گشت در عالم عشق تاج سر…

ادامه مطلب

عطار ای جان جان جانم تو جان جان جانی – عطار نیشابوری

ای جان جان جانم تو جان جان جانی بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی پی می‌برد به چیزی جانم ولی نه…

ادامه مطلب

عطار از می عشق تو مست افتاده‌ام – عطار نیشابوری

از می عشق تو مست افتاده‌ام بر درت چون خاک پست افتاده‌ام مستیم را نیست هشیاری پدید کز نخستین روز مست افتاده‌ام در خرابات خراب…

ادامه مطلب

عطار ای جگرگوشهٔ جگرخواران – عطار نیشابوری

ای جگرگوشهٔ جگرخواران غم تو مرهم دل افکاران درد دردت علاج مخموران درد عشقت شفای بیماران در بیابان آرزومندیت سر فدا کرده صاحب اسراران غلغلی…

ادامه مطلب

عطار ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش – عطار نیشابوری

ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش دلبر تو دایما بر در دل حاضر است…

ادامه مطلب

عطار ای دو عالم پرتوی از روی تو – عطار نیشابوری

ای دو عالم پرتوی از روی تو جنت الفردوس خاک کوی تو صد جهان پر عاشق سرگشته را هیچ وجهی نیست الا روی تو صد…

ادامه مطلب

عطار ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته – عطار نیشابوری

ای روی همچو ماهت یک پرده بر گرفته جان های بی قراران فریاد در گرفته در پیش نور رویت پیران شست ساله با صد هزار…

ادامه مطلب

عطار آنکه سر دارد کلاهت نرسدش – عطار نیشابوری

آنکه سر دارد کلاهت نرسدش وانکه پر آب است جاهت نرسدش هر که پست بارگاه فقر نیست در بلندی دستگاهت نرسدش هر که در خود…

ادامه مطلب

عطار ای زلف تو دام و دانه خالت – عطار نیشابوری

ای زلف تو دام و دانه خالت هر صید که می‌کنی حلالت خورشید دراوفتاده پیوست در حلقهٔ دام شب مثالت همچون نقطی سیه پدیدار بر…

ادامه مطلب

عطار آه گر من زعشق آه کنم – عطار نیشابوری

آه گر من زعشق آه کنم همه روی جهان سیاه کنم آه من در جهان نمی‌گنجد در جهان پس چگونه آه کنم هر دو عالم…

ادامه مطلب

عطار ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود – عطار نیشابوری

ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود چه باک اگرم عقل و دل و جان…

ادامه مطلب

عطار ای گرفته حسن تو هر دو جهان – عطار نیشابوری

ای گرفته حسن تو هر دو جهان در جمالت خیره چشم عقل و جان جان تن جان است و جان جان تویی در جهان جانی…

ادامه مطلب

عطار بار دگر پیر ما رخت به خمار برد – عطار نیشابوری

بار دگر پیر ما رخت به خمار برد خرقه بر آتش بسوخت دست به زنار برد دین به تزویر خویش کرد سیه‌رو چنانک بر سر…

ادامه مطلب

عطار ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده – عطار نیشابوری

ای هر دهان ز یاد لبت پر عسل شده در هر زبان خوشی لب تو مثل شده آوازهٔ وصال تو کوس ابد زده مشاطهٔ جمال…

ادامه مطلب

عطار بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد – عطار نیشابوری

بار دگر پیر ما مفلس و قلاش شد در بن دیر مغان ره زن اوباش شد میکدهٔ فقر یافت خرقهٔ دعوی بسوخت در ره ایمان…

ادامه مطلب

عطار پیر ما می‌رفت هنگام سحر – عطار نیشابوری

پیر ما می‌رفت هنگام سحر اوفتادش بر خراباتی گذر نالهٔ رندی به گوش او رسید کای همه سرگشتگان را راهبر نوحه از اندوه تو تا…

ادامه مطلب

عطار تا دل لایعقلم دیوانه شد – عطار نیشابوری

تا دل لایعقلم دیوانه شد در جهان عشق تو افسانه شد آشنایی یافت با سودای تو وز همه کار جهان بیگانه شد پیش شمع روی…

ادامه مطلب

عطار جانا دلم ببردی و جانم بسوختی – عطار نیشابوری

جانا دلم ببردی و جانم بسوختی گفتم بنالم از تو زبانم بسوختی اول به وصل خویش بسی وعده دادیم واخر چو شمع در غم آنم…

ادامه مطلب

عطار تو را در ره خراباتی خراب است – عطار نیشابوری

تو را در ره خراباتی خراب است گر آنجا خانه‌ای گیری صواب است بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی که خلق عالم و عالم سراب…

ادامه مطلب

عطار جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم – عطار نیشابوری

جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم در زاری و نزاری چون زیر چنگ زارم…

ادامه مطلب

عطار چه سازی سرای و چه گویی سرود – عطار نیشابوری

چه سازی سرای و چه گویی سرود فروشو بدین خاک تیره فرود یقین‌دان که همچون تو بسیار کس فکندست در چرخ چرخ کبود چه برخیزد…

ادامه مطلب

عطار دلی کز عشق جانان دردمند است – عطار نیشابوری

دلی کز عشق جانان دردمند است همو داند که قدر عشق چند است دلا گر عاشقی از عشق بگذر که تا مشغول عشقی عشق بند…

ادامه مطلب

عطار چون خط شبرنگ بر گلگون کشی – عطار نیشابوری

چون خط شبرنگ بر گلگون کشی حلقه در گوش مه گردون کشی گر ببینی روی خود در خط شده سرکشی و هر زمان افزون کشی…

ادامه مطلب

عطار دو جهان بی‌توام نمی‌باید – عطار نیشابوری

دو جهان بی‌توام نمی‌باید نه یکی بس دو ام نمی‌باید هرچه خواهم ز تو تو به زانی از توام جز توام نمی‌باید قبله‌ام چون جمال…

ادامه مطلب

عطار چون ز مرغ سحر فغان برخاست – عطار نیشابوری

چون ز مرغ سحر فغان برخاست ناله از طاق آسمان برخاست صبح چون دردمید از پس کوه آتشی از همه جهان برخاست عنبر شب چو…

ادامه مطلب

عطار چون کنم معشوق عیار آمدست – عطار نیشابوری

چون کنم معشوق عیار آمدست دشنه در کف سوی بازار آمدست دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است لاجرم خونریز و خونخوار آمدست همچنان کان پسته…

ادامه مطلب

عطار روی تو شمع آفتاب بس است – عطار نیشابوری

روی تو شمع آفتاب بس است موی تو عطر مشک ناب بس است چند پیکار آفتاب کشم قبلهٔ رویت آفتاب بس است روی چون روز…

ادامه مطلب