غزلیات عطار نیشابوری
عطار مفشان سر زلف خویش سرمست – عطار نیشابوری
مفشان سر زلف خویش سرمست دستی بر نه که رفتم از دست دریاب مرا که طاقتم نیست انصاف بده که جای آن هست تا نرگس…
عطار میی درده که در ده نیست هشیار – عطار نیشابوری
میی درده که در ده نیست هشیار چه خفتی عمر شد برخیز و هشدار ز نام و ننگ بگریز و چو مردان ز دردی کوزهای…
عطار نور ایمان از بیاض روی اوست – عطار نیشابوری
نور ایمان از بیاض روی اوست ظلمت کفر از سر یک موی اوست ذره ذره در دو عالم هر چه هست پردهای در آفتاب روی…
عطار هر روز غم عشقت بر ما حشر انگیزد – عطار نیشابوری
هر روز غم عشقت بر ما حشر انگیزد صد واقعه پیش آرد صد فتنه برانگیزد عشقت که ازو دل را پر خون جگر دیدم اندوه…
عطار هر که را دانهٔ نار تو به دندان آید – عطار نیشابوری
هر که را دانهٔ نار تو به دندان آید هر دم از چشمهٔ خضرش مدد جان آید کو سکندر که لب چشمهٔ حیوان دیدم تا…
عطار هرچه دارم در میان خواهم نهاد – عطار نیشابوری
هرچه دارم در میان خواهم نهاد بی خبر سر در جهان خواهم نهاد آب حیوان چون به تاریکی در است جام جم در جنب جان…
عطار همه عالم خروش و جوش از آن است – عطار نیشابوری
همه عالم خروش و جوش از آن است که معشوقی چنین پیدا، نهان است ز هر یک ذره خورشیدی مهیاست ز هر یک قطرهای بحری…
عطار دل ز عشق تو خون توان کردن – عطار نیشابوری
دل ز عشق تو خون توان کردن عقل را سرنگون توان کردن هرچه جز عشق توست از سردل تا قیامت برون توان کردن تا زبونگیری…
عطار در ره عشاق نام و ننگ نیست – عطار نیشابوری
در ره عشاق نام و ننگ نیست عاشقان را آشتی و جنگ نیست عاشقی تردامنی گر تا ابد دامن معشوقت اندر چنگ نیست ننگ بادت…
عطار در کنج اعتکاف دلی بردبار کو – عطار نیشابوری
در کنج اعتکاف دلی بردبار کو بر گنج عشق جان کسی کامگار کو اندر میان صفهنشینان خانقاه یک صوفی محقق پرهیزگار کو در پیشگاه مسجد…
عطار عاشق لعل شکربار توام – عطار نیشابوری
عاشق لعل شکربار توام فتنهٔ زلف نگونسار توام هیچ کارم نیست جز اندوه تو روز و شب پیوسته در کار توام بر من بی دل…
عطار دل درد تو یادگار دارد – عطار نیشابوری
دل درد تو یادگار دارد جان عشق تو غمگسار دارد تا عشق تو در میان جان است جان از دو جهان کنار دارد تا خورد…
عطار فرو رفتم به دریایی که نه پای و نه سر دارد – عطار نیشابوری
فرو رفتم به دریایی که نه پای و نه سر دارد ولی هر قطرهای از وی به صد دریا اثر دارد ز عقل و جان…
عطار در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست – عطار نیشابوری
در ده خبر است این که ز مه ده خبری نیست وین واقعه را همچو فلک پای و سری نیست عقلم که جهان زیر و…
عطار صبح دم زد ساقیا هین الصبوح – عطار نیشابوری
صبح دم زد ساقیا هین الصبوح خفتگان را در قدح کن قوت روح در قدح ریز آب خضر از جام جم باز نتوان گشت ازین…
عطار درد دل را دوا نمیدانم – عطار نیشابوری
درد دل را دوا نمیدانم گم شدم سر ز پا نمیدانم از می نیستی چنان مستم که صواب از خطا نمیدانم چند از من کنی…
عطار درین نشیمن خاکی بدین صفت که منم – عطار نیشابوری
درین نشیمن خاکی بدین صفت که منم میان نفس و هوا دست و پای چند زنم هزار بار برآمد مرا که یکباری ز دست چرخ…
عطار ای جان و جهان رویت پیدا نکنی دانم – عطار نیشابوری
ای جان و جهان رویت پیدا نکنی دانم تا جان و جهانی را شیدا نکنی دانم پشت من یکتا دل از زلف دوتا کردی و…
عطار آتش عشق آب کارم برد – عطار نیشابوری
آتش عشق آب کارم برد هوس روی او قرارم برد روزگاری به بوی او بودم روی ننمود و روزگارم برد عشق تا در میان کشید…
عطار از غمت روز و شب به تنهایی – عطار نیشابوری
از غمت روز و شب به تنهایی مونس عاشقان سودایی عاشقان را ز بیخ و بن برکند آتش عشقت از توانایی عشق با نام و…
عطار اشک ریز آمدم چو ابر بهار – عطار نیشابوری
اشک ریز آمدم چو ابر بهار ساقیا هین بیا و باده بیار توبهٔ من درست نیست خموش وز من دلشکسته دست بدار جام درده پیاپی…
عطار ای ذرهای از نور تو بر عرش اعظم تافته – عطار نیشابوری
ای ذرهای از نور تو بر عرش اعظم تافته از عرش اعظم در گذر بر هر دو عالم تافته آن ذره ذریت شده خورشید خاصیت…
عطار ای زلف تو دام ماه افکنده – عطار نیشابوری
ای زلف تو دام ماه افکنده ره بینان را ز راه افکنده زهاد زمانه را سر زلفت در معرض صد گناه افکنده دل پیش رخت…
عطار ای روی تو آفتاب کونین – عطار نیشابوری
ای روی تو آفتاب کونین ابروی تو طاق قاب قوسین بر روی جهان ندیده چشمی نقدی روشن چو چشم تو عین جز چشمهٔ کوثر لب…
عطار ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده – عطار نیشابوری
ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر ایمان به…
عطار ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی – عطار نیشابوری
ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی هرگز نتافت بر کس چون رویت آفتابی در پیش عکس رویت شمس و قمر خیالی در جنب طاق…
عطار بس نظر تیز که تقدیر کرد – عطار نیشابوری
بس نظر تیز که تقدیر کرد تا رخ زیبای تو تصویر کرد روی تو عقلم صدف عشق ساخت چشم تو جانم هدف تیر کرد نرگس…
عطار ای گشته نهان از همه از بس که عیانی – عطار نیشابوری
ای گشته نهان از همه از بس که عیانی دیده ز تو بینا و تو از دیده نهانی گر من طلبم دولت وصلت نتوانم گر…
عطار بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش – عطار نیشابوری
بنمود رخ از پرده، دل گشت گرفتارش دانی که کجا شد دل در زلف نگونسارش از بس که سر زلفش در خون دل من شد…
عطار ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی – عطار نیشابوری
ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی وی هر سخنی از لب جانبخش تو جانی نه هیچ فلک دید چو تو بدر منیری نه هیچ…
عطار بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد – عطار نیشابوری
بیچاره دلم در سر آن زلف به خم شد دل کیست که جان نیز درین واقعه هم شد انگشت نمای دو جهان گشت به عزت…
عطار تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت – عطار نیشابوری
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت خاک در چشم آفتاب انداخت سر زلفش چو شیر پنجه گشاد آهوان را به مشک ناب انداخت تیر…
عطار تو بلندی عظیم و من پستم – عطار نیشابوری
تو بلندی عظیم و من پستم چکنم تا به تو رسد دستم تا که سر زیر پای تو ننهم نرسم بر چنان که خود هستم…
عطار تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است – عطار نیشابوری
تا چشم برندوزی از هرچه در جهان است در چشم دل نیاید چیزی که مغز جان است در عشق درد خود را هرگز کران نبینی…
عطار تیر عشقت بر دل و جان میخورم – عطار نیشابوری
تیر عشقت بر دل و جان میخورم زخم زیر پرده پنهان میخورم چون غم تو کیمیای شادی است چون شکر زهر غمت زان میخورم چون…
عطار جهان از باد نوروزی جوان شد – عطار نیشابوری
جهان از باد نوروزی جوان شد زهی زیبا که این ساعت جهان شد شمال صبحدم مشکین نفس گشت صبای گرمرو عنبرفشان شد تو گویی آب…
عطار چه مقصود ار چه بسیاری دویدیم – عطار نیشابوری
چه مقصود ار چه بسیاری دویدیم که از مقصود خود بویی ندیدیم بسی زاری و دلتنگی نمودیم بسی خواری و بی برگی کشیدیم بسی در…
عطار دم عیسی است که با باد سحر میگذرد – عطار نیشابوری
دم عیسی است که با باد سحر میگذرد وآب خضر است که بر روی خضر میگذرد عمر اگرچه گذران است عجب میدارم با چنان باد…
عطار ترسا بچهای شنگی زین نادره دلداری – عطار نیشابوری
ترسا بچهای شنگی زین نادره دلداری زین خوش نمکی شوخی، زین طرفه جگرخواری از پستهٔ خندانش هرجا که شکر ریزی در چاه زنخدانش هر جا…
عطار دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم – عطار نیشابوری
دوش از وثاق دلبری سرمست بیرون آمدم هیچم نبود از خود خبر تا بی خبر چون آمدم دستم چو از نیرنگ او آمد به زیر…
عطار چون زلف تاب دهد آن ترک لشکریم – عطار نیشابوری
چون زلف تاب دهد آن ترک لشکریم هندوی خویش کند هر دم به دلبریم چون زلف کافر او آهنگ دین کندم در حال بند کند…
عطار چون نام تو بر زبان برانم – عطار نیشابوری
چون نام تو بر زبان برانم صد میل به یک زمان برانم بر نام تو در میان خشکی کشتی روان روان برانم زین دریاها که…
عطار روی در زیر زلف پنهان کرد – عطار نیشابوری
روی در زیر زلف پنهان کرد تا در اسلام کافرستان کرد باز چون زلف برگرفت از روی همه کفار را مسلمان کرد دوش آمد برم…
عطار رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود – عطار نیشابوری
رهبان دیر را سبب عاشقی چه بود کو روی را ز دیر به خلقان نمینمود از نیستی دو دیده به کس مینکرد باز ور راستی…
عطار خال مشکین بر گلستان می زنی – عطار نیشابوری
خال مشکین بر گلستان می زنی دل همی سوزی و بر جان می زنی بر بیاض برگ گل عمر مرا هر زمان فال دگرسان می…
عطار خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم – عطار نیشابوری
خویش را چند ز اندیشه به سر گردانم وز تحیر دل خود زیر و زبر گردانم دل من سوختهٔ حیرت گوناگون است تا کی از…
عطار دلبرم رخ گشاده میآید – عطار نیشابوری
دلبرم رخ گشاده میآید تاب در زلف داده میآید در دل سنگ لعل میبندد کو چنین لب گشاده میآید شهسوار سپهر از پی او میرود…
عطار دل ز میان جان و دل قصد هوات میکند – عطار نیشابوری
دل ز میان جان و دل قصد هوات میکند جان به امید وصل تو عزم وفات میکند گرچه ندید جان و دل از تو وفا…
عطار گر رخ او ذرهای جمال نماید – عطار نیشابوری
گر رخ او ذرهای جمال نماید طلعت خورشید را زوال نماید ور ز رخش لحظهای نقاب برافتد هر دو جهان بازی خیال نماید ذرهٔ سرگشته…
عطار گر نکوییت بیشتر گردد – عطار نیشابوری
گر نکوییت بیشتر گردد آسمان در زمین به سر گردد آفتابی که هر دو عالم را کار ازو همچو آب زر گردد زآرزوی رخ تو…