غزلیات – صائب تبریزی
عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد
عمرها مشق جنون هر کس که چون مجنون نکرد از خط دیوانی زنجیر سر بیرون نکرد جامه سرگشتگی بر قامت من راست است گردباد این…
بیگانه معنی لب خاموش ندارد
بیگانه معنی لب خاموش ندارد خالی بود آن ظرف که سرپوش ندارد دعوی ثمر پیشرس خامی فکرست می پخته چو گردید سر جوش ندارد آنجا…
عقل سدی است درین راه که برداشتنی است
عقل سدی است درین راه که برداشتنی است عشق خضری است که در مد نظر داشتنی است هر چه جز دامن سعی است بود بر…
بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم
بیخودی داشت ز فکر دو جهان آزادم تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم پای من بر سر گنج است چو دیوار یتیم…
عشق گهرشناس به دیوانه خوشترست
عشق گهرشناس به دیوانه خوشترست از بهر گنج، گوشه ویرانه خوشترست زین حاجیان که گرد حرم طوف می کنند بر گرد شمع گشتن پروانه خوشترست…
بی نیازست از دلیل و رهنما افتادگی
بی نیازست از دلیل و رهنما افتادگی می رود منزل به منزل جاده با افتادگی از تنزل می توان آسان ترقی یافتن بی رسن از…
عشق سرمایه تسکین دل زار من است
عشق سرمایه تسکین دل زار من است خانه پرداز جهان خانه نگهدار من است درد را طاقت من کسوت درمان پوشد صندل جبهه من زدی…
بی عشق، آه در جگر روزگار نیست
بی عشق، آه در جگر روزگار نیست بی درد، تاب در کمر روزگار نیست حیرانیان روی عرقناک یار را پروای بحر پر خطر روزگار نیست…
عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد
عشق دلهای به خاک افتاده را در بر کشد زال را سیمرغ می باید به زیر پر کشد از نسیم پیرهن می بایدش آغوش ساخت…
بی خواست بس که بار دل گلستان شدم
بی خواست بس که بار دل گلستان شدم بی اعتبار در نظر باغبان شدم نانم همان به خون شفق غوطه می زند چون صبح اگر…
عشق است غمگسار دل دردمند را
عشق است غمگسار دل دردمند را آتش گره ز کار گشاید سپند را همت به هیچ مرتبه راضی نمی شود یک جا قرار نیست سپهر…
بی پرده رو در آینه ما نکرده ای
بی پرده رو در آینه ما نکرده ای خود را چنان که هست تماشا نکرده ای در خلوتی که آینه بیدار بوده است هرگز ز…
عرق به چهره نشسته است آن پریوش را
عرق به چهره نشسته است آن پریوش را که دیده است به این آبداری آتش را؟ ز عکس خویش در آیینه روی می پوشد چگونه…
بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او
بوسه ریزد گاه حرف از لعل شکربار او جنگ باشد گوش و لب را بر سر گفتار او پاک می سازد ز دین و دل…
عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن
عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن نیست کنجی که قناعت نبود بهتر از آن طرف صحبت اگر خضر و مسیحا باشد صحبتی نیست…
بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد
بهشت و دوزخ ما هجر و وصل آن پسر باشد صراط مردم باریک بین موی کمر باشد به خط بردم پناه از آتش رویش، ندانستم…
عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش
عاشقان رامغز درسر گرنباشد گومباش کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش داغ در دل هست، اگر بر سر نباشد گو مباش حلقه بیرون…
بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر
بهار دربغل غنچه ریخت پنهان زر کند کریم به سایل نهفته احسان زر زهرکه دل بگشاید ترا گرامی دار که گل دهدبه نسیم سحر به…
عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند
عاشق حذر ز دیده اختر نمی کند از آتش احتراز سمندر نمی کند عارف ز شاهدان مجازست بی نیاز دریاکش التفات به ساغر نمی کند…
به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید
به همت کشتی تن را شکستم تا چه پیش آید درین دریای بی پایان نشستم تا چه پیش آید یکی صد شد زتسبیح ریایی عقده…
ظاهر و باطن مردان به صفا می باشد
ظاهر و باطن مردان به صفا می باشد پشت این آینه ها روی نما می باشد خودنمایی نبود شیوه روشن گهران چون زره جوهرشان زیر…
به هر حالی که باشد گرد گل همچون صبا گردم
به هر حالی که باشد گرد گل همچون صبا گردم نیم نگهت که از گل در پریشانی جدا گردم همین امید بر گرد جهان سرگشته…
طغیان نفس بیش به وقت غنا شود
طغیان نفس بیش به وقت غنا شود مار ضعیف بر سر گنج اژدها شود از بوی پیرهن گذرد آستین فشان از دست هر که دامن…
به می غم از دل افگار برنمی خیزد
به می غم از دل افگار برنمی خیزد به آب از آینه زنگار برنمی خیزد ز داغ نیست دل دردمند من خالی که شمع از…
صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا
صوفیان بردند از ره چشم جادوی ترا در کمند وحدت آوردند آهوی ترا آستین افشانی بی جای این تردامنان کرد محتاج شراری شعله روی ترا…
به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را
به مژگان خارخار از سینه می رویاند آتش را به یاقوت لب از رخ رنگ می گرداند آتش را کبابم می کند آن مست بی…
صدای پا نبود در خرام درویشان
صدای پا نبود در خرام درویشان زمین به خواب رود زیر گام درویشان چو نی اگر چه بود خشک، کام درویشان شکر به تنگ بود…
به کمان پشت و به شمشیر دهن بخشیدند
به کمان پشت و به شمشیر دهن بخشیدند سینه گرم چو خورشید به من بخشیدند جام خورشید زیاد از دهن گردون بود به لب تشنه…
صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی
صبر کن بر آب تلخ و شور تا گوهر شوی سرمپیچ از ترک سر تا صاحب افسر شوی هستی هر کس درین دیوان به قدر…
به غیر خشم که در خوردنش وبالی نیست
به غیر خشم که در خوردنش وبالی نیست درین بساط دگر روزی حلالی نیست به نور زنده دلی دار خانه را روشن که آفتاب دل…
صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ما
صبح بر خورشید می لرزد ز آه سرد ما کوه می دزدد کمر در زیر بار درد ما از رگ خامی نباشد میوه ما ریشه…
به صبر مشکل عالم تمام بگشاید
به صبر مشکل عالم تمام بگشاید که این کلید به هر قفل راست می آید به قسمت ازلی باش از جهان خرسند که آب بحر…
صاف گشتن ز خودی باده ناب است اینجا
صاف گشتن ز خودی باده ناب است اینجا دست شستن ز جهان عالم آب است اینجا همه از درد طلب نعل در آتش دارند کوه…
به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند
به زیر چرخ مقوس که جاودان ماند کدام تیر شنیدی که در کمان ماند نصیب من ز جوانی دریغ وافسوس است ز گلستان خس وخاری…
شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد
شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد آتشم بال و پر از دامن محشر دارد سخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟ جوش دریا…
به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد
به روی خوب تو هرکس ز خواب برخیزد اگر ستاره بود آفتاب برخیزد چنین که چشم ترا خواب ناز سنگین است عجب که صبح قیامت…
شورش دیوانه گردد از بیابان بیشتر
شورش دیوانه گردد از بیابان بیشتر می شود وحشت فزون چون گشت میدان بیشتر نیست ممکن دل شود ساکن زدست رعشه دار وحشت مجنون شد…
به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش
به دم چوآتش سوزان، به چهره چون زرباش بر آسمان سخن آفتاب انور باش صدف به دست تهی صد یتیم را پرورد تو هم ز…
شوخی که عرض حسن به اغیار می دهد
شوخی که عرض حسن به اغیار می دهد آب خضر به صورت دیوار می دهد زودا که رخ به خون جگر لاله گون کند آن…
به داغی عشق کار مردم دیوانه می سازد
به داغی عشق کار مردم دیوانه می سازد خوش آن ساقی که کار بحر از پیمانه می سازد زبان برق عالمسوز کوتاه است از ان…
شمع فانوس خیال آسمان پیداست کیست
شمع فانوس خیال آسمان پیداست کیست شعله جواله این دودمان پیداست کیست آن به دل نزدیک دور از چشم، کز لطف گهر در جهان است…
به خاک و خون نکشد خصمی زمانه مرا
به خاک و خون نکشد خصمی زمانه مرا که تیر کج، گذرد راست از نشانه مرا درین ریاض من آن بلبل زمین گیرم که نیست…
شکوه بیهوده از ناسازی گردون مکن
شکوه بیهوده از ناسازی گردون مکن این جراحت را به شمشیر زبان افزون مکن تلخی ایام را بر خود گوارا کن به صبر تا ز…
به چشم شوخ رگ خواب تازیانه شود
به چشم شوخ رگ خواب تازیانه شود که خاروخس چوبه آتش رسد زبانه شود بهار رنگ خزان برکند در آخر حسن به تیغ غمزه خط…
مرگ عاشق بی شمار آن سیمبر دارد به یاد
مرگ عاشق بی شمار آن سیمبر دارد به یاد رشته بسیار این عقد گهر دارد به یاد با دل چون موم، شمع انجمن افروز ما…
به توبه راهنمون گشت باده نابم
به توبه راهنمون گشت باده نابم کمند دولت بیدار شد رگ خوابم مرا به گوشه ظلمت سرای خود ببرید که زخم دیده نمکسود شد ز…
مردان ز جان خویش نه آسان گذشته اند
مردان ز جان خویش نه آسان گذشته اند خون خورده اند تا ز سر جان گذشته اند گردیده است آب دل رهروان عشق تا از…
به این پستی فراز چرخ جای خویش می خواهی
به این پستی فراز چرخ جای خویش می خواهی سر افلاک را در زیر پای خویش می خواهی سلیمان یافت از ترک هوا زیر نگین…
مرا شکستگی پا به آن جناب رساند
مرا شکستگی پا به آن جناب رساند فتادگی سر شبنم به آفتاب رساند ندوختم نظر از آفتاب عارض او اگر چه خانه چشم مرا به…
به احسان خانه از سیل حوادث رسته می گردد
به احسان خانه از سیل حوادث رسته می گردد در بی خیر در اندک زمانی بسته می گردد تو از کوتاه بینی می کنی اندیشه…