ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم

ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم برای گریه چو طفلان بهانه می طلبم شده است سنگ نشان دل ز بی پر و بالی…

ادامه مطلب

ز باده حالت فرزانه می توان دانست

ز باده حالت فرزانه می توان دانست حریف را به دو پیمانه می توان دانست فروغ حسن درین انجمن نمی ماند ز بیقراری پروانه می…

ادامه مطلب

ز اشک، دیده تاریک شمع نورانی است

ز اشک، دیده تاریک شمع نورانی است دهان پسته پر از خون دل ز خندانی است به آب تیغ توان شست تا ز هستی دست…

ادامه مطلب

ریخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمین

ریخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمین شد ز آه من چراغ لاله روشن بر زمین با سبکروحان گرانجانان نگیرند الفتی هست در جیب…

ادامه مطلب

روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت

روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت داغ سودای تو هم دلهای پر غم را نواخت حسن را باغ و بهاری همچو چشم پاک…

ادامه مطلب

روی آیینه دل تار نمی باید کرد

روی آیینه دل تار نمی باید کرد پشت بر دولت دیدار نمی باید کرد از پریشان سخنی عمر قلم شد کوتاه زندگی در سر گفتار…

ادامه مطلب

روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟

روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟ چون شمع کشته است زبان در دهان ما در چشم ما ز گریه شادی نشان مجوی این…

ادامه مطلب

روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت

روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت عمر ما چون چشم قربانی به حیرانی گذشت ساحل مقصود داند موجه شمشیر را کشتی هر کس…

ادامه مطلب

روح را جسم گران مانع شبگیر شده است

روح را جسم گران مانع شبگیر شده است جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است دامن دشت پر از آهوی آهوگیرست بس…

ادامه مطلب

رنگین تر از حناست بهار و خزان ما

رنگین تر از حناست بهار و خزان ما بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما چون صبح در محبت خورشید صادقیم این تب برون نمی…

ادامه مطلب

رفتن گلزار کار مردم بیکاره است

رفتن گلزار کار مردم بیکاره است برگ عیش دردمندان از دل صد پاره است با دل روشن ز اسباب تنعم فارغم بستر و بالین من…

ادامه مطلب

رستم کسی بود که برآید به خوی خویش

رستم کسی بود که برآید به خوی خویش در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش آبی است آبرو که نیاید به جوی باز از تشنگی بسوز…

ادامه مطلب

رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز

رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز می کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد در کمین سینه کبک…

ادامه مطلب

رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من

رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من حصار آهن من گشت شیشه جانی من ز خار سبز به رهرو نمی رسد آسیب ز کامرانی خصم…

ادامه مطلب

رانده درگاه حق را داغ محرومی سزاست

رانده درگاه حق را داغ محرومی سزاست ما نه از راه بخیلی رد سایل کرده ایم از دهان گاز صد زخم نمایان خورده ایم تا…

ادامه مطلب

دیوانه را ز حلقه طفلان ملال نیست

دیوانه را ز حلقه طفلان ملال نیست هر جا جمال هست غمی از جلال نیست شبنم به آفتاب ز روشندلی رسید پرواز آسمان تجرد به…

ادامه مطلب

دیده زنده دلان اشک فشان می باشد

دیده زنده دلان اشک فشان می باشد آب از قوت سرچشمه روان می باشد نیست در انجمن وصل اشارت محرم در حرم صورت محراب نهان…

ادامه مطلب

اگرچه رنگ می گیرد زمه هر جا بود سیبی

اگرچه رنگ می گیرد زمه هر جا بود سیبی از ان سیب زنخدان ماه تابان رنگ می گیرد از ان سنگ ملامت نیست کم در…

ادامه مطلب

دولت روشندلی زوال ندارد

دولت روشندلی زوال ندارد آب گهر بیم خشکسال ندارد سوخته را هیچ کس دوبار نسوزد اختر اهل سخن وبال ندارد نیست کم از وصل گل…

ادامه مطلب

اگر کلام نه از آسمان فرود آید

اگر کلام نه از آسمان فرود آید چرا به هر سخنی خامه در سجود آید ز اهل دل تو همین نقش دیده ای از دور…

ادامه مطلب

زلف دلها را به دور خط نگهبانی کند

زلف دلها را به دور خط نگهبانی کند چون شود معزول عامل سبحه گردانی کند دست گلچین می شود هر خار مژگانی که هست از…

ادامه مطلب

اگر دو روز درین تیره خاکدان ماندم

اگر دو روز درین تیره خاکدان ماندم گمان مبر که ز پرواز لامکان ماندم به بازگشت رفیقان امیدها دارم اگر چه خفته به دنبال کاروان…

ادامه مطلب

زصدق اگر نفس صبحگاه خواهی شد

زصدق اگر نفس صبحگاه خواهی شد ز چشم شور فلک مد آه خواهی شد بلند وپست جهان در قفای یکدگرست اگر به چرخ روی خاک…

ادامه مطلب

اگر چه دورم از درگاه راه یاربی دارم

اگر چه دورم از درگاه راه یاربی دارم ندارم هیچ اگر در دست دامان شبی دارم ندارم در بساط آسمان گر اختر سعدی ز داغ…

ادامه مطلب

شکوه از گردش گردون ز بصیرت دورست

شکوه از گردش گردون ز بصیرت دورست گوی چوگان قضا در حرکت مجبورست ساخت هر زخم تو لب تشنه زخم دگرم آب تیغ تو هم…

ادامه مطلب

اگر چنین سخن ما بلند خواهد شد

اگر چنین سخن ما بلند خواهد شد زبان جرأت منصور بند خواهد شد اگر بهار کند سبز تخم سوخته را مرا ستاره طالع بلند خواهد…

ادامه مطلب

شکر این آب و علف ضایع کنان یک دم بجاست

شکر این آب و علف ضایع کنان یک دم بجاست شکر ارباب سخن باقی است تا عالم بجاست می کند اشک ندامت پاک، دل را…

ادامه مطلب

اگر با ماه کنعان در ته یک پیرهن باشم

اگر با ماه کنعان در ته یک پیرهن باشم همان از شرم دوراندیش در بیت الحزن باشم همان از خار خار شوق بر خاشاک می…

ادامه مطلب

شراب کهنه که روشنگر روان من است

شراب کهنه که روشنگر روان من است مصاحب من و پیر من و جوان من است ز فیض بیخودی از هر دو کون آزادم خط…

ادامه مطلب

افشان خال بر رخ آن دلربا ببین

افشان خال بر رخ آن دلربا ببین در روز اگر ستاره ندیدی بیا ببین با غیر التفات نماید به رغم من در مدعی نظر کن…

ادامه مطلب

شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست

شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست موج شراب، سرخی سرهای باب ماست مرغابی ایم و عالم آب است جان ما در مجلسی که…

ادامه مطلب

آفاق روشن و مه تابان پدید نیست

آفاق روشن و مه تابان پدید نیست پر شور عالمی و نمکدان پدید نیست از مهر تا به ذره و از قطره تا محیط چون…

ادامه مطلب

شد چو عالمگیر غفلت، جاهل و دانا یکی است

شد چو عالمگیر غفلت، جاهل و دانا یکی است خانه چون تاریک شد بینا و نابینا یکی است نیست مجنون را ز شور عشق پروای…

ادامه مطلب

اشک در دیده غم دیده نگیرد آرام

اشک در دیده غم دیده نگیرد آرام دانه در تابه تفسیده نگیرد آرام بخیه مهر لب خوناب نگردد در زخم شکوه در خاطر رنجیده نگیرد…

ادامه مطلب

شبی ستاره دولت به بام ما افتد

شبی ستاره دولت به بام ما افتد که از لب تو شرابی به جام ما افتد چنین که شرم گرفته است در میان او را…

ادامه مطلب

آسمان ساغری از محفل مردان باشد

آسمان ساغری از محفل مردان باشد گردش چرخ به کام دل مردان باشد نیست انگشتری از حکم سلیمان بیرون دور گردون به مراد دل مردان…

ادامه مطلب

شب فراق ز روز حساب خالی نیست

شب فراق ز روز حساب خالی نیست که از بیاض، سواد کتاب خالی نیست نظر به هر چه کنم تازه می شود داغم که هیچ…

ادامه مطلب

ازان زلف یک مو جدایی ندارم

ازان زلف یک مو جدایی ندارم ازین دام فکر رهایی ندارم من آن معنی دور گردم جهان را که با هیچ لفظ آشنایی ندارم درین…

ادامه مطلب

سینه را تیره هوا و هوسی می سازد

سینه را تیره هوا و هوسی می سازد وقت آیینه مکدر نفسی می سازد دل معشوق اگر بیضه فولاد بود ناله سینه شکافم جرسی می…

ادامه مطلب

ازآب بازی مژه اشکبار خویش

ازآب بازی مژه اشکبار خویش کردیم همچو دامن صحرا کنار خویش راه سخن به محمل مقصود یافتیم همچون جرس ز ناله بی اختیار خویش ناموس…

ادامه مطلب

سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش

سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش در پای خم زدست ندادم سبوی خویش درحفظ آبرو ز گهر باش سخت تر کاین آب رفته باز نیاید…

ادامه مطلب

از نور وحدت آن که دلش بهره ور شود

از نور وحدت آن که دلش بهره ور شود کی از هجوم ذره پریشان نظر شود جایی که هفت پرده حجاب نظر نشد کی آسمان…

ادامه مطلب

سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم

سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم خشک چون سوزن شدم کاین رشته را سر یافتم می توانم از نگاهی ذره را خورشید کرد…

ادامه مطلب

از نظر بازی من چشم سخنگو گردد

از نظر بازی من چشم سخنگو گردد پرده خواب ز شوخی رم آهو گردد چون حنا کز سفر هند شود غالیه رنگ خون دل مشک…

ادامه مطلب

سنجد کسی که باده و تریاک را به هم

سنجد کسی که باده و تریاک را به هم نسبت کند سخاوت و امساک را به هم پای مرا به دامن عزلت شکسته است بسته…

ادامه مطلب

از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی

از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با…

ادامه مطلب

سزای خواب بود دیده ای که گریان نیست

سزای خواب بود دیده ای که گریان نیست نفس و بال بود بر دلی که نالان نیست چه نسبت است به عمر ابد شهادت را؟…

ادامه مطلب

از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند

از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند خویش را از آب حیوان در سراب افکنده اند تا گل رخسار شبنم خیز او…

ادامه مطلب

سرو بستان حیا غنچه جبین می باید

سرو بستان حیا غنچه جبین می باید نرگس باغ ادب پرده نشین می باید شوخ چشمی که به صیادی دل می آید نگهش در پس…

ادامه مطلب

از گرد خط، فزود محبت به دل مرا

از گرد خط، فزود محبت به دل مرا پای به خواب رفته فرو شد به گل مرا هر شکوه ای که هست، ز درمان بود…

ادامه مطلب