غزلیات – صائب تبریزی
ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم
ز بیغمی نه ز مطرب ترانه می طلبم برای گریه چو طفلان بهانه می طلبم شده است سنگ نشان دل ز بی پر و بالی…
ز باده حالت فرزانه می توان دانست
ز باده حالت فرزانه می توان دانست حریف را به دو پیمانه می توان دانست فروغ حسن درین انجمن نمی ماند ز بیقراری پروانه می…
ز اشک، دیده تاریک شمع نورانی است
ز اشک، دیده تاریک شمع نورانی است دهان پسته پر از خون دل ز خندانی است به آب تیغ توان شست تا ز هستی دست…
ریخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمین
ریخت مژگان تر من رنگ گلشن بر زمین شد ز آه من چراغ لاله روشن بر زمین با سبکروحان گرانجانان نگیرند الفتی هست در جیب…
روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت
روی گرم مهر اگر ذرات عالم را نواخت داغ سودای تو هم دلهای پر غم را نواخت حسن را باغ و بهاری همچو چشم پاک…
روی آیینه دل تار نمی باید کرد
روی آیینه دل تار نمی باید کرد پشت بر دولت دیدار نمی باید کرد از پریشان سخنی عمر قلم شد کوتاه زندگی در سر گفتار…
روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟
روشن چسان شود به تو سوز نهان ما؟ چون شمع کشته است زبان در دهان ما در چشم ما ز گریه شادی نشان مجوی این…
روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت
روزگار ما به غفلت از تن آسانی گذشت عمر ما چون چشم قربانی به حیرانی گذشت ساحل مقصود داند موجه شمشیر را کشتی هر کس…
روح را جسم گران مانع شبگیر شده است
روح را جسم گران مانع شبگیر شده است جای رحم است به سیلی که زمین گیر شده است دامن دشت پر از آهوی آهوگیرست بس…
رنگین تر از حناست بهار و خزان ما
رنگین تر از حناست بهار و خزان ما بر دست خویش بوسه دهد باغبان ما چون صبح در محبت خورشید صادقیم این تب برون نمی…
رفتن گلزار کار مردم بیکاره است
رفتن گلزار کار مردم بیکاره است برگ عیش دردمندان از دل صد پاره است با دل روشن ز اسباب تنعم فارغم بستر و بالین من…
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش
رستم کسی بود که برآید به خوی خویش در وقت احتیاج بگیرد گلوی خویش آبی است آبرو که نیاید به جوی باز از تشنگی بسوز…
رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز
رخنه در دل می کند مژگان قتالش هنوز می کشد آب ازجگرها دانه خالش هنوز شاهبازغمزه اش راگرچه خط دربوته کرد در کمین سینه کبک…
رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من
رحیم شد دل دشمن ز ناتوانی من حصار آهن من گشت شیشه جانی من ز خار سبز به رهرو نمی رسد آسیب ز کامرانی خصم…
رانده درگاه حق را داغ محرومی سزاست
رانده درگاه حق را داغ محرومی سزاست ما نه از راه بخیلی رد سایل کرده ایم از دهان گاز صد زخم نمایان خورده ایم تا…
دیوانه را ز حلقه طفلان ملال نیست
دیوانه را ز حلقه طفلان ملال نیست هر جا جمال هست غمی از جلال نیست شبنم به آفتاب ز روشندلی رسید پرواز آسمان تجرد به…
دیده زنده دلان اشک فشان می باشد
دیده زنده دلان اشک فشان می باشد آب از قوت سرچشمه روان می باشد نیست در انجمن وصل اشارت محرم در حرم صورت محراب نهان…
اگرچه رنگ می گیرد زمه هر جا بود سیبی
اگرچه رنگ می گیرد زمه هر جا بود سیبی از ان سیب زنخدان ماه تابان رنگ می گیرد از ان سنگ ملامت نیست کم در…
دولت روشندلی زوال ندارد
دولت روشندلی زوال ندارد آب گهر بیم خشکسال ندارد سوخته را هیچ کس دوبار نسوزد اختر اهل سخن وبال ندارد نیست کم از وصل گل…
اگر کلام نه از آسمان فرود آید
اگر کلام نه از آسمان فرود آید چرا به هر سخنی خامه در سجود آید ز اهل دل تو همین نقش دیده ای از دور…
زلف دلها را به دور خط نگهبانی کند
زلف دلها را به دور خط نگهبانی کند چون شود معزول عامل سبحه گردانی کند دست گلچین می شود هر خار مژگانی که هست از…
اگر دو روز درین تیره خاکدان ماندم
اگر دو روز درین تیره خاکدان ماندم گمان مبر که ز پرواز لامکان ماندم به بازگشت رفیقان امیدها دارم اگر چه خفته به دنبال کاروان…
زصدق اگر نفس صبحگاه خواهی شد
زصدق اگر نفس صبحگاه خواهی شد ز چشم شور فلک مد آه خواهی شد بلند وپست جهان در قفای یکدگرست اگر به چرخ روی خاک…
اگر چه دورم از درگاه راه یاربی دارم
اگر چه دورم از درگاه راه یاربی دارم ندارم هیچ اگر در دست دامان شبی دارم ندارم در بساط آسمان گر اختر سعدی ز داغ…
شکوه از گردش گردون ز بصیرت دورست
شکوه از گردش گردون ز بصیرت دورست گوی چوگان قضا در حرکت مجبورست ساخت هر زخم تو لب تشنه زخم دگرم آب تیغ تو هم…
اگر چنین سخن ما بلند خواهد شد
اگر چنین سخن ما بلند خواهد شد زبان جرأت منصور بند خواهد شد اگر بهار کند سبز تخم سوخته را مرا ستاره طالع بلند خواهد…
شکر این آب و علف ضایع کنان یک دم بجاست
شکر این آب و علف ضایع کنان یک دم بجاست شکر ارباب سخن باقی است تا عالم بجاست می کند اشک ندامت پاک، دل را…
اگر با ماه کنعان در ته یک پیرهن باشم
اگر با ماه کنعان در ته یک پیرهن باشم همان از شرم دوراندیش در بیت الحزن باشم همان از خار خار شوق بر خاشاک می…
شراب کهنه که روشنگر روان من است
شراب کهنه که روشنگر روان من است مصاحب من و پیر من و جوان من است ز فیض بیخودی از هر دو کون آزادم خط…
افشان خال بر رخ آن دلربا ببین
افشان خال بر رخ آن دلربا ببین در روز اگر ستاره ندیدی بیا ببین با غیر التفات نماید به رغم من در مدعی نظر کن…
شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست
شد مدتی که خشت سر خم کتاب ماست موج شراب، سرخی سرهای باب ماست مرغابی ایم و عالم آب است جان ما در مجلسی که…
آفاق روشن و مه تابان پدید نیست
آفاق روشن و مه تابان پدید نیست پر شور عالمی و نمکدان پدید نیست از مهر تا به ذره و از قطره تا محیط چون…
شد چو عالمگیر غفلت، جاهل و دانا یکی است
شد چو عالمگیر غفلت، جاهل و دانا یکی است خانه چون تاریک شد بینا و نابینا یکی است نیست مجنون را ز شور عشق پروای…
اشک در دیده غم دیده نگیرد آرام
اشک در دیده غم دیده نگیرد آرام دانه در تابه تفسیده نگیرد آرام بخیه مهر لب خوناب نگردد در زخم شکوه در خاطر رنجیده نگیرد…
شبی ستاره دولت به بام ما افتد
شبی ستاره دولت به بام ما افتد که از لب تو شرابی به جام ما افتد چنین که شرم گرفته است در میان او را…
آسمان ساغری از محفل مردان باشد
آسمان ساغری از محفل مردان باشد گردش چرخ به کام دل مردان باشد نیست انگشتری از حکم سلیمان بیرون دور گردون به مراد دل مردان…
شب فراق ز روز حساب خالی نیست
شب فراق ز روز حساب خالی نیست که از بیاض، سواد کتاب خالی نیست نظر به هر چه کنم تازه می شود داغم که هیچ…
ازان زلف یک مو جدایی ندارم
ازان زلف یک مو جدایی ندارم ازین دام فکر رهایی ندارم من آن معنی دور گردم جهان را که با هیچ لفظ آشنایی ندارم درین…
سینه را تیره هوا و هوسی می سازد
سینه را تیره هوا و هوسی می سازد وقت آیینه مکدر نفسی می سازد دل معشوق اگر بیضه فولاد بود ناله سینه شکافم جرسی می…
ازآب بازی مژه اشکبار خویش
ازآب بازی مژه اشکبار خویش کردیم همچو دامن صحرا کنار خویش راه سخن به محمل مقصود یافتیم همچون جرس ز ناله بی اختیار خویش ناموس…
سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش
سیراب درمحیط شدم ز آبروی خویش در پای خم زدست ندادم سبوی خویش درحفظ آبرو ز گهر باش سخت تر کاین آب رفته باز نیاید…
از نور وحدت آن که دلش بهره ور شود
از نور وحدت آن که دلش بهره ور شود کی از هجوم ذره پریشان نظر شود جایی که هفت پرده حجاب نظر نشد کی آسمان…
سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم
سوختم تا ره در آن زلف معنبر یافتم خشک چون سوزن شدم کاین رشته را سر یافتم می توانم از نگاهی ذره را خورشید کرد…
از نظر بازی من چشم سخنگو گردد
از نظر بازی من چشم سخنگو گردد پرده خواب ز شوخی رم آهو گردد چون حنا کز سفر هند شود غالیه رنگ خون دل مشک…
سنجد کسی که باده و تریاک را به هم
سنجد کسی که باده و تریاک را به هم نسبت کند سخاوت و امساک را به هم پای مرا به دامن عزلت شکسته است بسته…
از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی
از موج گریه ما بر فلک اختر کند بازی ز شور قلزم ما در صدف گوهر کند بازی عبث خورشید تابان می زند سرپنجه با…
سزای خواب بود دیده ای که گریان نیست
سزای خواب بود دیده ای که گریان نیست نفس و بال بود بر دلی که نالان نیست چه نسبت است به عمر ابد شهادت را؟…
از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند
از لبش آنها که خود را در شراب افکنده اند خویش را از آب حیوان در سراب افکنده اند تا گل رخسار شبنم خیز او…
سرو بستان حیا غنچه جبین می باید
سرو بستان حیا غنچه جبین می باید نرگس باغ ادب پرده نشین می باید شوخ چشمی که به صیادی دل می آید نگهش در پس…
از گرد خط، فزود محبت به دل مرا
از گرد خط، فزود محبت به دل مرا پای به خواب رفته فرو شد به گل مرا هر شکوه ای که هست، ز درمان بود…