غزلیات – صائب تبریزی
ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما
ناامیدی بردهد اشکی که می باریم ما رزق قانون می شود تخمی که می کاریم ما هر که پا کج می گذارد ما دل خود…
تا چه گل ریشه دوانیده در اندیشه ما؟
تا چه گل ریشه دوانیده در اندیشه ما؟ که رگ ابر بهارست رگ و ریشه ما کوه قاف از سپرانداختگان است اینجا که دگر تیغ…
می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی
می گزد راحتم ای خار مغیلان مددی پایم از دست شد ای خضر بیابان مددی تا به کی خواب گران پنبه نهد در گوشم؟ ای…
تا توان خاموش بودن دم نمی باید زدن
تا توان خاموش بودن دم نمی باید زدن عالم آسوده را بر هم نمی باید زدن می توان تا غوطه در سرچشمه خورشید زد خیمه…
می کند در پرده دل سیر دایم آه من
می کند در پرده دل سیر دایم آه من تا کسی واقف نگردد از غم جانکاه من نیست چون گوهر مرا امروز داغ بی کسی…
تا به کی در ته زنگار بود خنجر ما؟
تا به کی در ته زنگار بود خنجر ما؟ چند باشد چو زره زیر قبا جوهر ما؟ لاله با دامن صحرای قیامت چه کند؟ فارغ…
می کشد دل را ز دستم دلربای تازه ای
می کشد دل را ز دستم دلربای تازه ای در کشاکش داردم زورآزمای تازه ای افسر سرگرمیم از طرف سر افتاده است ساغری می گیرم…
تا به خون رنگین نسازی چون گل احمر جبین
تا به خون رنگین نسازی چون گل احمر جبین کی توانی شست در سرچشمه کوثر جبین؟ روز محشر سرخ رو چون لاله برخیزد ز خاک…
می شود در وسمه ابروی بتان خونخوارتر
می شود در وسمه ابروی بتان خونخوارتر درنیام این تیغ خونریزست بی زنهارتر دور عیش مرکز از پرگار میگردد تمام شد ز خط عنبرین آن…
حضور سوخته عشق در دل تنگ است
حضور سوخته عشق در دل تنگ است که آرمیده بود تا شرار در سنگ است ز خود چگونه برآیم، که آسمان بلند ز بار خاطر…
می زدم بر قلب هجران گرجگر می داشتم
می زدم بر قلب هجران گرجگر می داشتم دست بر دل می نهادم دل اگر می داشتم می توانستم رگ خواب حریفان را گرفت گر…
خراب حالی ما از درازی دست است
خراب حالی ما از درازی دست است ز همت است که دیوار ما چنین پست است ز نوبهار جهان رنگ اعتدال مجوی که عندلیب تهیدست…
می خورد خون فراغت تشنه آزار تو
می خورد خون فراغت تشنه آزار تو دست از دست مسیحا می کشد بیمار تو نیم جانی داشتم نزدیک لب آورده ام بر سر حرف…
خانه از خویش تهی کن که ز نظاره آب
خانه از خویش تهی کن که ز نظاره آب پرده چشم حباب است همان چشم حباب راه خوابیده رسانید به منزل خود را بخت ما…
می به جرأت در قدح در پای خم مینا کند
می به جرأت در قدح در پای خم مینا کند دخل دریا ابر را در خرج بی پروا کند از حجاب حسن شرم آلوده لیلی…
خال محتاج کمند زلف عنبرفام نیست
خال محتاج کمند زلف عنبرفام نیست دانه چون افتاد گیرا، احتیاج دام نیست از نسیمی می توان برداشتن ما را ز خاک چشم ما چون…
موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست
موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست آبش لعاب افعی، خارش زبان مارست خمیازه نشاط است گلهای خنده رویش سر جوش باده او ته جرعه خمارست تاجش…
خاکساری پشتبان ویرانه ما را بس است
خاکساری پشتبان ویرانه ما را بس است بی سرانجامی نگهبان خانه ما را بس است لشکر بیگانه ای این ملک را در کار نیست آمد…
مهر لب مرا می منصور نشکند
مهر لب مرا می منصور نشکند زنجیر موج باده پر زور نشکند از درد عشق چون دل رنجور نشکند چون زیر کوه قاف پر مور…
خاک با این رتبه تمکین، جناب آدمی است
خاک با این رتبه تمکین، جناب آدمی است چرخ با آن شان و شوکت در رکاب آدمی است هر جمالی را نقابی، هر گلی را…
منم آن سیل که دریا نکند خاموشم
منم آن سیل که دریا نکند خاموشم کوه را کشتی طوفان زده سازد جوشم از ملامت نکنم شکوه ز بی حوصلگی سخن تلخ می تلخ…
خار دیوارست چون از اشک شد مژگان تهی
خار دیوارست چون از اشک شد مژگان تهی ابر بی باران بود دستی که شد ز احسان تهی نیست چون در سر خرد، دستار بر…
منال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا
منال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجا که چشم بد به قدر نقش باشد در کمین اینجا اگر خواهی که نگذارد کسی انگشت…
حلقه هر در باغی نشود دیده ما
حلقه هر در باغی نشود دیده ما باغ دربسته بود دیده پوشیده ما در دل قانع ما نیست تزلزل را راه لنگر بحر بود گوهر…
من که دارم که گلم بر سر بالین ریزد؟
من که دارم که گلم بر سر بالین ریزد؟ قطره ای چند مگر دیده خونین ریزد بهله هر گاه کند بر کمرش دست انداز رشک…
دوزخ ارباب معنی صحبت قال است وبس
دوزخ ارباب معنی صحبت قال است وبس هست اگر دارالامانی صحبت حال است وبس داوری بیهوشی حیرت جهان را برده است نه همین سوسن درین…
ملامت از دل بیباک من فغان برداشت
ملامت از دل بیباک من فغان برداشت ز سخت جانی من سنگ الامان برداشت چو بار طرح گرانم همان به میزانش اگر چه جنس مرا…
دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم
دو عالم شد ز یاد آن سمن سیما فراموشم به خاطر آنچه می گردید شد یکجا فراموشم نمی گردد ز خاطر محو چون مصرع بلند…
مکن منع تماشایی ز دیدن
مکن منع تماشایی ز دیدن که این گل کم نمی گردد به دیدن کسی چون چشم بردارد ز رویی که مانع شد عرق را از…
دمید صبح تجلی به جان شتاب کنید
دمید صبح تجلی به جان شتاب کنید ز سردسیر جهان رو به آفتاب کنید درین محل که گشوده است صبح دفتر فیض ستاره ای ز…
مکن ای بی وفا ناآشنایی
مکن ای بی وفا ناآشنایی در آتش سوخت گل از بی وفایی نگیرد در دل عاشق شکستم فسون چرب نرم مومیایی به طوف کعبه انصاف…
دلم ز گریه مستانه هم صفا نگرفت
دلم ز گریه مستانه هم صفا نگرفت فغان که آب شد آیینه و جلا نگرفت نیامد از ته حرف شکوه ام به زبان شرر ز…
معشوق کی زاهل هوس یاد می کند
معشوق کی زاهل هوس یاد می کند شکر کجا ز مور ومگس یاد می کند مرغی که شد زکاهلی از دست دانه خوار در آشیان…
دلپذیرست چنان پسته شکرشکنش
دلپذیرست چنان پسته شکرشکنش که رسد پیشتر از گوش به دلها سخنش خط شبرنگ دمیده است ز لعل لب او؟ یا به خون چشم سیه…
مشو از نفس ایمن تا توانی آرمید آنجا
مشو از نفس ایمن تا توانی آرمید آنجا که بیم این جهانی، می شود یکسر امید آنجا مگیر آرام اینجا، تا توانی آرمید آنجا که…
دل نشکسته نتوان برد از ارض و سما بیرون
دل نشکسته نتوان برد از ارض و سما بیرون نمی آید مسلم دانه ای زین آسیا بیرون نیفتی تا ز پا، دست طمع در آستین…
مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی
مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی صد خم می داری و حسرت به مینا می کشی قهر خود را در لباس لطف…
دل ما سلطنت فقر به سامان ندهد
دل ما سلطنت فقر به سامان ندهد ده ویرانه ما باج به سلطان ندهد در ریاضی که دل سوخته من باشد باغبان آب به گلهای…
یاد ایامی که شور عشق بلبل داشتم
یاد ایامی که شور عشق بلبل داشتم از دل صد پاره دامانی پر از گل داشتم از نسیم شوق هر مو داشت رقصی بر تنم…
دل عبث چندین تقدیر الهی می تپد
دل عبث چندین تقدیر الهی می تپد می شود قلاب محکمتر چو ماهی می تپد ز اضطراب دل دمی در سینه ام آرام نیست بحر…
وقت ارباب دل آشفته به مویی گردد
وقت ارباب دل آشفته به مویی گردد صید وحشت زده آواره به هویی گردد بی تأمل مژه مگشای درین عبرتگاه که ترازوی مکافات به مویی…
دل شکسته بود گوهر یگانه عشق
دل شکسته بود گوهر یگانه عشق بود ز چهره زرین زر خزانه عشق به زور عقل گذشتن ز خود میسر نیست مگر بلند شود دست…
یاد ایامی که پیش او وجودی داشتم
یاد ایامی که پیش او وجودی داشتم در حریم او ره گفت و شنودی داشتم بود اقلیم جنون در حلقه فرمان من ناف سوز لاله…
دل ز وصل دوست طرف آن چشم خون آلود بست
دل ز وصل دوست طرف آن چشم خون آلود بست در صدف از اشک نیسان گوهر مقصود بست از نگاه خیره چشمان گشت نوخط عارضش…
یارنو خط زنگ از دل می زداید بیشتر
یارنو خط زنگ از دل می زداید بیشتر برگ عیش از نوبهاران می فزاید بیشتر مستی چشمش یکی صدگشت دردوران خط دربهاران آب ازسر چشمه…
دل رمیده ملول از سفر نمی گردد
دل رمیده ملول از سفر نمی گردد فتاد هرکه به این راه بر نمی گردد شده است خشک چنان چشم من ز بیدردی که از…
وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد
وسعت مشرب زدل اندیشه فردا نبرد این غبار از خاطر من دامن صحرا نبرد کی شود با ما طرف در عاشقی هر خام دست؟ کوهکن…
دل را ز قید جسم رها می کنیم ما
دل را ز قید جسم رها می کنیم ما این دانه را ز کاه جدا می کنیم ما عمر دوباره در گره روزگار نیست جان…
وحشتی داده ز اوضاع جهان دست مرا
وحشتی داده ز اوضاع جهان دست مرا که به زنجیر دو زلفش نتوان بست مرا بس که آشفته ز سودای توام، می گردد صفحه مشق…
دل خراب از خنده پنهان آن گل می شود
دل خراب از خنده پنهان آن گل می شود سنگ این مینای خالی پرتو مل می شود ساحل دریای آشوب است ترک اختیار موج بر…