چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد

چون خط از چهره آن ماه لقا برخیزد زنگ از آیینه بینایی ما برخیزد بر دل از رهگذر خط تو چون خط غبار ننشسته است…

ادامه مطلب

وحدت سرای دل به جهانی برابرست

وحدت سرای دل به جهانی برابرست هر گوشه اش به کنج دهانی برابرست هر شعر آبدار که دل می برد ز جا هر مصرعش به…

ادامه مطلب

چون بود گلچهره ساقی باده رنگین گو مباش

چون بود گلچهره ساقی باده رنگین گو مباش ساعد سیمین چو باشد جام سیمین گو مباش دست رنگین می کند کار شراب لعل فام باده…

ادامه مطلب

هوا را گر به فرمان کرده باشی

هوا را گر به فرمان کرده باشی دو صد بتخانه ویران کرده باشی دل سنگین خود گر نرم سازی فرنگی را مسلمان کرده باشی ترا…

ادامه مطلب

چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند

چو عشق دشمن جان شد حذر چه کار کند قضا چو تیغ برآرد سپر چه کار کند به دست بسته چه گل می توان ز…

ادامه مطلب

همیشه از دل من آه سرد می خیزد

همیشه از دل من آه سرد می خیزد ازین خرابه شب و روز گرد می خیزد دلیر بر صف افتادگان عشق متاز که جای گرد…

ادامه مطلب

چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا

چو تار چنگ، فلک چون نمی نواخت مرا به حیرتم که چرا این قدر گداخت مرا اگر چه سوز محبت ز من اثر نگذاشت به…

ادامه مطلب

همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم

همان بیگانه ام با خلق هر چند آشنا باشم چو نور دیده در یک خانه از مردم جدا باشم ز گرد سرمه چشم غزالان است…

ادامه مطلب

چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای

چهره را صیقلی از آتش می ساخته ای خبر از خویش نداری که چه پرداخته ای ای بسا خانه تقوی که رسیده است به آب…

ادامه مطلب

هستی دنیای فانی انتظار مردن است

هستی دنیای فانی انتظار مردن است ترک هستی ز انتظار نیستی وارستن است تلخی مرگ طبیعی نیست جز ترک خودی بیخودی این زهر را بر…

ادامه مطلب

چه میان است که دایم چو دل من لرزد

چه میان است که دایم چو دل من لرزد اینقدر مور مگر بر سر خرمن لرزد؟ عجبی نیست ز تأثیر نظربازیها که دل چشمه خورشید…

ادامه مطلب

هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من

هرگز آهی سر نزد از جان غم فرسود من چشم مجمر روشن است از آتش بی دود من سوختم در دوزخ افسردگی، یارب که گفت…

ادامه مطلب

چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید

چه عجب گر ز بهاران به نوایی نرسید فیض خار سر دیوار به پایی نرسید هرچه از دست دهی بهتر ازان می بخشند مسی از…

ادامه مطلب

هرکه باریک شد از فکر، سخنور گردد

هرکه باریک شد از فکر، سخنور گردد رشته شیرازه جمعیت گوهر گردد بیش ازین تاب ندارم، به جنون خواهم زد شانه تا چند در آن…

ادامه مطلب

چه دل گشایدم از باغ و بوستان بی تو؟

چه دل گشایدم از باغ و بوستان بی تو؟ که شد ز تنگدلی غنچه گلستان بی تو خبر به آینه می گیرم از نفس هر…

ادامه مطلب

هربلبلی که زمزمه بنیاد می کند

هربلبلی که زمزمه بنیاد می کند اول مرابه برگ گلی یاد می کند از درد رو متاب که یک قطره خون گرم دردل هزار میکده…

ادامه مطلب

چه ثمر می دهد آن دل که نه آبش کردی؟

چه ثمر می دهد آن دل که نه آبش کردی؟ به کجا می رسد آن پا که به خوابش کردی؟ نگهی را که کمند گهر…

ادامه مطلب

هر که می داند که برگردد سخن درکوهسار

هر که می داند که برگردد سخن درکوهسار کی به حرف سخت بگشاید دهن درکوهسار؟ تنگ خلقی لازم سنگین دلی افتاده است این پلنگ خشمگین…

ادامه مطلب

چه باک از عاشق بی باک آن طناز می دارد؟

چه باک از عاشق بی باک آن طناز می دارد؟ زکبک مست کی اندیشه ای شهباز می دارد؟ به تسخیر تو دستم نیست، ورنه جذبه…

ادامه مطلب

هر که دید از باده لعلی به سامان شیشه را

هر که دید از باده لعلی به سامان شیشه را می دهد ترجیح بر کان بدخشان شیشه را گر چه در ابر تنک خورشید را…

ادامه مطلب

چند سرگردان درین دریای بی لنگر شدن؟

چند سرگردان درین دریای بی لنگر شدن؟ چون حباب از پرده ای در پرده دیگر شدن لامکانی شو، ز دار و گیر چرخ آسوده شو…

ادامه مطلب

هر که دامن بر میان در چیدن گل می زند

هر که دامن بر میان در چیدن گل می زند آستین بر شعله آواز بلبل می زند هر که بر خود تلخ می سازد شکر…

ادامه مطلب

چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟

چند چون مردم کوتاه نظر خندیدن؟ در شبستان فنا همچو شرر خندیدن صبح جان بر سر یک چند دم سرد گذاشت عمر کوتاه کند همچو…

ادامه مطلب

هر که بیخود شد، قدم در آستان دل گذاشت

هر که بیخود شد، قدم در آستان دل گذاشت هر که دست افشاند بر جان، پای در منزل گذاشت بوستان از شاخ گل دستی که…

ادامه مطلب

چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟

چند امید به خوی تو ستمگر بندم؟ نخل مومین به هواداری اخگر بندم لب ز اظهار محبت نتوانستم بست من که با موم دو صد…

ادامه مطلب

هر که از درد طلب شکوه کند نامردست

هر که از درد طلب شکوه کند نامردست عشق دردی است که درمان هزاران دردست کثرت خلق به وحدت نرساند نقصان که علم غوطه به…

ادامه مطلب

چمن سبز فلک را چمن آرایی هست

چمن سبز فلک را چمن آرایی هست زیر این زنگ، نهان آیینه سیمایی هست مشو ای بیخبر از دامن فرصت غافل دو سه روزی که…

ادامه مطلب

هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود

هر کجا حرف شراب ارغوانی می رود از دهان خضر آب زندگانی می رود ناامیدی می دواند موسی ما را به طور دیگ شوق ما…

ادامه مطلب

چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست

چشمی که نظرباز به آن طاق دو ابروست دایم دو دل از عشق چو شاهین ترازوست بی نرگس گویا، به سخن لب نگشاییم ما را…

ادامه مطلب

هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد

هر سخنسازی به آن آیینه رو همخانه شد طوطی بی طالع ما سبزه بیگانه شد حلقه بیرون در گشتم حریم زلف را استخوانم گرچه از…

ادامه مطلب

چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت

چشم مخموری که ما را زهر در پیمانه ریخت می تواند از نگاهی رنگ صد میخانه ریخت اشک شادی عذر ما را آخر از صیاد…

ادامه مطلب

هر دلی را که محبت صدف راز کند

هر دلی را که محبت صدف راز کند زخمش از تیغ محال است دهن باز کند عاشق از سرزنش خلق چرا اندیشد؟ شمع جایی که…

ادامه مطلب

چشم روشن می دهد از کف دل بی تاب را

چشم روشن می دهد از کف دل بی تاب را صفحه آیینه بال و پر شود سیماب را از علایق نیست پروایی دل بی تاب…

ادامه مطلب

هر چند ترا دیده بدکرد زمن دور

هر چند ترا دیده بدکرد زمن دور درکنج قفس نیست زگل مرغ چمن دور با تلخی غربت چه کند مصرشکرخیز؟ از بهرعزیزی نتوان شدزوطن دور…

ادامه مطلب

چشم ترم که مشرق چندین ستاره است

چشم ترم که مشرق چندین ستاره است بر آفتاب روی که گرم نظاره است؟ از داغ تازه ای که به دست تو دیده ام چون…

ادامه مطلب

نیم خارج درین بستانسرا هر چند غمناکم

نیم خارج درین بستانسرا هر چند غمناکم اگر هم خنده گل نیستم هم گریه تاکم ز عشق است این که دارم در نظرها شوکت گردون…

ادامه مطلب

چشم اثر به گریه مستانه من است

چشم اثر به گریه مستانه من است خط نجات بر لب پیمانه من است چین شکست نیست بر ابروی عهد من معموره وفا دل ویرانه…

ادامه مطلب

نیست نقشی دلپذیر عشق غیر از سادگی

نیست نقشی دلپذیر عشق غیر از سادگی پیش صاحب فن نباشد فن به از افتادگی از سر بی حاصلان دست حوادث کوته است جامه فتح…

ادامه مطلب

چرخ را خون شفق در دل ز استغنای اوست

چرخ را خون شفق در دل ز استغنای اوست رنگ زرد آفتاب از آتش سودای اوست از علم غافل نگردد لشکری در کارزار فتنه روی…

ادامه مطلب

نیست معشوقی همین زلف چلیپا داشتن

نیست معشوقی همین زلف چلیپا داشتن دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن حسن عالمسوز یوسف چون برانداز نقاب نیست ممکن پاس عصمت از زلیخا داشتن…

ادامه مطلب

چرا از خم می فلاطون برآید

چرا از خم می فلاطون برآید ز دریای رحمت کسی چون برآید غزالان کنند آن زمان ته دو زانو که دیوانه ما به هامون برآید…

ادامه مطلب

نیست در دست مرا غیر دعا، خوش باشد

نیست در دست مرا غیر دعا، خوش باشد گر خوشی با من بی برگ و نوا خوش باشد گر سر صحبت یاران موافق داری منم…

ادامه مطلب

جوش گل شد باده سرجوش می باید کشید

جوش گل شد باده سرجوش می باید کشید حلقه از ساغر به گوش هوش می باید کشید گلشن از نازک نهالان یک تن سیمین شده…

ادامه مطلب

نیست تا پاک از غرضها در سخاوت سود نیست

نیست تا پاک از غرضها در سخاوت سود نیست در تلاش نام، سیم و زر فشاندن جود نیست خواب غفلت پرده چشم غلط بین می…

ادامه مطلب

جمعیت خاطر ز پریشانی عقل است

جمعیت خاطر ز پریشانی عقل است معموری این ملک ز ویرانی عقل است آسودگی ظاهر و جمعیت باطن در زیر سر بی سر و سامانی…

ادامه مطلب

نیست آسودگی از سیر و سفر مجنون را

نیست آسودگی از سیر و سفر مجنون را سنگ اطفال شود کوه و کمر مجنون را توشه از پاره دل، راحله دارد از شوق نیست…

ادامه مطلب

جمع دل در عالم اسباب کردن مشکل است

جمع دل در عالم اسباب کردن مشکل است حفظ خرمن در ره سیلاب کردن مشکل است رخنه ای از هر بن مو هست در ملک…

ادامه مطلب

نیابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من

نیابد ره به بزمش گر دل پر اضطراب من نخواهد ماند در بیرون در بوی کباب من گرفتم بیم رسوایی است دامنگیر در روزت چرا…

ادامه مطلب

جز گریه چشم اشک فشان را علاج نیست

جز گریه چشم اشک فشان را علاج نیست جز صبر عاشق نگران را علاج نیست درمانده ام به دست دل هرزه گرد خویش در دست…

ادامه مطلب

نهان کرده است رویت در نقاب حشر جنت را

نهان کرده است رویت در نقاب حشر جنت را فرو برده است فکر مصرع قدت قیامت را نمی اندیشد از زخم زبان چون عشق صادق…

ادامه مطلب