غزلیات شیخ فخرالدین عراقی
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد
هر شب دل پر خونم بر خاک درت افتد باشد که چو روز آید بروی گذرت افتد زیبد که ز درگاهت نومید نگردد باز آن…
نگارا، کی بود کامیدواری
نگارا، کی بود کامیدواری بیابد بر در وصل تا باری؟ چه خوش باشد که بعد از ناامیدی به کام دل رسد امیدواری؟ بده کام دلم،…
من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟
من رنجور را یک دم نپرسد یار چتوان کرد؟ نگوید: چون شد آخر آن دل بیمار چتوان کرد؟ تنم از رنج بگدازد، دلم از غم…
ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان
ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان هان! به حذر شوید از غمزهٔ شوخ و شنگشان نالهٔ زار عاشقان، اشک چو خون بیدلان هیچ اثر…
کی از تو جان غمگینی شود شاد؟
کی از تو جان غمگینی شود شاد؟ کی آخر از فراموشی کنی یاد؟ نپندارم که هجرانت گذارد که از وصل تو دلتنگی شود شاد چنین…
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار میآید که بوی او شفای جان هر بیمار میآید نسیم خوش مگر از باغ جلوه میدهد گل را…
ساقی، ار جام می، دمادم نیست
ساقی، ار جام می، دمادم نیست جان فدای تو، دردیی کم نیست من که در میکده کم از خاکم جرعهای هم مرا مسلم نیست جرعهای…
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است
رخ نگار مرا هر زمان دگر رنگ است به زیر هر خم زلفش هزار نیرنگ است کرشمهای بکند، صدهزار دل ببرد ازین سبب دل عشاق…
درین ره گر به ترک خود بگویی
درین ره گر به ترک خود بگویی ببینی کان چه میجویی خود اویی تو جانی و چنان دانی که: جسمی تو دریایی و پنداری که…
در جام جهان نمای اول
در جام جهان نمای اول شد نقش همه جهان ممثل خورشید وجود بر جهان تافت گشت آن همه نقشها مشکل یک روی و هزار آینه…
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟ به چه عذر جان نبخشم به دو چشم شنگ او من؟ به کدام دل توانم که…
تا کی همه مدح خویش گوییم؟
تا کی همه مدح خویش گوییم؟ تا چند مراد خویش جوییم؟ بر خیره قصیده چند خوانیم؟ بیهوده فسانه چند گوییم؟ ای دیده بیا، که خون…
بیدلی را بی سبب آزرده گیر
بیدلی را بی سبب آزرده گیر خاکساری را به خاک اسپرده گیر خستهای از جور عشقت کشته دان والهای از عشق رویت مرده گیر گر…
بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد
بر من، ای دل، بند جان نتوان نهاد شور در دیوانگان نتوان نهاد های و هویی در فلک نتوان فکند شر و شوری در جهان…
با عشق قرار در نگنجد
با عشق قرار در نگنجد جز نالهٔ زار در نگنجد با درد تو دردسر نباشد با باده خمار در نگنجد من با تو سزد که…
ای که از لطف سراسر جانی
ای که از لطف سراسر جانی جان چه باشد؟ که تو صد چندانی تو چه چیزی؟ چه بلایی؟ چه کسی؟ فتنهای؟ شنقصهای؟ فتانی؟ حکمت از…
ای در میان جانم گنجی نهان نهاده
ای در میان جانم گنجی نهان نهاده بس نکتههای معنی اندر زبان نهاده سر حکیم ما را در شوق لایزالی در من یزید عشقش پیش…
آمد به درت امیدواری
آمد به درت امیدواری کو را بجز از تو نیست یاری محنتزدهای، نیازمندی خجلتزدهای، گناهکاری از گفتهٔ خود سیاهرویی وز کردهٔ خویش شرمساری از یار…
آخر این تیره شب هجر به پایان آید
آخر این تیره شب هجر به پایان آید آخر این درد مرا نوبت درمان آید چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟ آخر این گردش…
هر زمان جوری ز خوبان میکشم
هر زمان جوری ز خوبان میکشم هر نفس دردی ز دوران میکشم خون دل هر دم دگرگون میخورم جام غم هر شب دگرسان میکشم باز…
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟ چو شادم میتوانی داشت، غمگینم چرا داری؟ چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به…
من آن قلاش و رند بینوایم
من آن قلاش و رند بینوایم که در رندی مغان را پیشوایم گدای درد نوش می پرستم حریف پاکباز کم دغایم ز بند زهد و…
ما، کانده تو نیاز داریم
ما، کانده تو نیاز داریم دست از تو چگونه باز داریم؟ شادان به غم تو چون نباشیم؟ کز سوز غم تو ساز داریم با سوز…
کشیدم رنج بسیاری دریغا
کشیدم رنج بسیاری دریغا به کام من نشد کاری دریغا به عالم، در که دیدم باز کردم ندیدم روی دلداری دریغا شدم نومید کاندر چشم…
صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید
صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید که بوی او شفای جان هر بیمار میآید نسیم او مگر در باغ جلوه میدهد گل را…
ساقی قدحی شراب در دست
ساقی قدحی شراب در دست آمد ز شراب خانه سرمست آن توبهٔ نادرست ما را همچون سر زلف خویش بشکست از مجلسیان خروش برخاست کان…
راحت سر مردمی ندارد
راحت سر مردمی ندارد دولت دل همدمی ندارد ز احسان زمانه دیده بردوز کو دیدهٔ مردمی ندارد از خوان فلک نواله کم پیچ کو گردهٔ…
دل در گره زلف تو بستیم دگر بار
دل در گره زلف تو بستیم دگر بار وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار جام دو جهان پر ز می عشق تو دیدیم خوردیم…
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
خوشا دردی!که درمانش تو باشی خوشا راهی! که پایانش تو باشی خوشا چشمی!که رخسار تو بیند خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی خوشا آن دل!…
چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری
چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری شراب شوق او در کام و نامش در زبان میری چو با تو شاد بنشیند ز…
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد جولانگه جلالت در کوی دل نباشد خلوتگه جمالت در جسم و…
بیرخت جان در میان نتوان نهاد
بیرخت جان در میان نتوان نهاد بییقین پا بر گمان نتوان نهاد جان بباید داد و بستد بوسهای بیکنارت در میان نتوان نهاد نیمجانی دارم…
بر من نظری کن، که منت عاشق زارم
بر من نظری کن، که منت عاشق زارم دلدار و دلارام به غیر از تو ندارم تا خار غم عشق تو در پای دلم شد…
با عشق عقلفرسا دیوانهای چه سنجد؟
با عشق عقلفرسا دیوانهای چه سنجد؟ با شمع روی زیبا پروانهای چه سنجد؟ پیش خیال رویت جانی چه قدر دارد؟ با تاب بند مویت دیوانهای…
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی بر در تو نشستهام منتظر عنایتی گر چه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر ور…
ای حسن تو بیپایان، آخر چه جمال است این؟
ای حسن تو بیپایان، آخر چه جمال است این؟ در وصف توام حیران، آخر چه کمال است این؟ رویت چو شود پیدا ابدال شود شیدا…
اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد
اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد وگر غمزهاش کمین سازد دل از جان دست بفشاند وگر…
آب حیوان است، آن لب، یا شکر؟
آب حیوان است، آن لب، یا شکر؟ یا سرشته آب حیوان با شکر؟ نی خطا گفتم: کجا لذت دهد آب حیوان پیش آن لب یا…
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا
هر سحر ناله و زاری کنم پیش صبا تا ز من پیغامی آرد بر سر کوی شما باد میپیمایم و بر باد عمری میدهم ورنه…
نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟
نگارا، بی تو برگ جان که دارد؟ سر کفر و غم ایمان که دارد؟ اگر عشق تو خون من نریزد غمت را هر شبی مهمان…
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟
من چه دانم که چرا از تو جدا افتادم؟ نیک نزدیک بدم، دور چرا افتادم؟ چه گنه کرد دلم کز تو چنین دور افتاد؟ من…
ما دگرباره توبه بشکستیم
ما دگرباره توبه بشکستیم وز غم نام و ننگ وارستیم خرقهٔ صوفیانه بدریدیم کمر عاشقانه بر بستیم در خرابات با می و معشوق نفسی عاشقانه…
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟ ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق ز سرنوشت قلم…
شوری ز شراب خانه برخاست
شوری ز شراب خانه برخاست برخاست غریوی از چپ و راست تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟ کز هر طرفی هزار غوغاست تا جام لبش…
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟
ساز طرب عشق که داند که چه ساز است؟ کز زخمهٔ آن نه فلک اندر تک و تاز است آورد به یک زخمه، جهان را…
روی ننمود یار چتوان کرد
روی ننمود یار چتوان کرد نیست تدبیر کار، چتوان کرد؟ بر درش هر چه داشتم بردم نپذیرفت یار، چتوان کرد؟ از گل روی یار قسم…
درین ره گر بترک خود بگویی
درین ره گر بترک خود بگویی یقین گردد تو را کو تو، تو اویی سر مویی ز تو، تا با تو باقی است درین ره…
خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم
خیزید، عاشقان، نفسی شور و شر کنیم وز های و هو، جهان همه زیر و زبر کنیم از تاب سینه آتشی اندر جگر زنیم وز…
چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد
چنین که غمزهٔ تو خون خلق میریزد عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست که در میانه یکی گرد برنمیخیزد ز…
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد
تا کی کشم جفای تو؟ این نیز بگذرد بسیار شد بلای تو، این نیز بگذرد عمرم گذشت و یک نفسم بیشتر نماند خوش باش کز…