تا چند دیر و کعبه، مخوان این فسانه را

تا چند دیر و کعبه، مخوان این فسانه را همچون کمان حلقه، یکی کن دو خانه را معشوق، پاسبانی ما عاشقان کند بلبل ز غنچه…

ادامه مطلب

بی‌لب او باده بر طبع ایاغم می‌خورد

بی‌لب او باده بر طبع ایاغم می‌خورد نکهت گل بی‌رخ او بر دماغم می‌خورد در طریق عشقبازی هرکجا پروانه‌ای‌ست سرمهٔ خاموشی از دود چراغم می‌خورد…

ادامه مطلب

بی سبب کی دامنم از گریه چون دریا پر است

بی سبب کی دامنم از گریه چون دریا پر است دل مرا چون کاسه ی دریوزه از صد جا پر است در دلم خوناب حسرت…

ادامه مطلب

به هر چمن که دلم با فغان درون آید

به هر چمن که دلم با فغان درون آید ز داغ لاله ی او تا به حشر خون آید به شوق دیدن من سر به…

ادامه مطلب

به عمر خضر تغافل ز بی نیازی کرد

به عمر خضر تغافل ز بی نیازی کرد چو شانه هرکه به آن زلف دستبازی کرد نمی شود به ظرافت کسی حریف او را توان…

ادامه مطلب

به چهره خنده به گل‌های باصفا زده‌ای

به چهره خنده به گل‌های باصفا زده‌ای به نغمه طعنه به مرغانِ خوش‌نوا زده‌ای چو لاله چشم سیاه از خمار داری سرخ پیاله تا به…

ادامه مطلب

بس که چین دارد خم ابروی او

بس که چین دارد خم ابروی او زلف دلگیر است در پهلوی او باد را ره نیست پیش او، مگر گل به ما گاهی رساند…

ادامه مطلب

بجز نسیم که آن زلف تابدار شکست

بجز نسیم که آن زلف تابدار شکست نخورده است سپاهی ز یک سوار، شکست نمی شود به شکست کسی دلم راضی شکست رنگ به رویم،…

ادامه مطلب

آیینه را چو نوبت دیدار می‌رسد

آیینه را چو نوبت دیدار می‌رسد فصل بهار سبزهٔ زنگار می‌رسد از بس که گل به باغ ز مستی شکفته است آواز خنده بر سر…

ادامه مطلب

ای قناعت مژده‌ای ده شاه هفت اقلیم را

ای قناعت مژده‌ای ده شاه هفت اقلیم را از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را می‌دود گر جانب گرداب دایم همچو موج از…

ادامه مطلب

ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما

ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما از روغن کمان تو روشن چراغ ما با نکهت تو صحبت ما درگرفته است ای کاش…

ادامه مطلب

آنکه پیغامی به سوی او برد از ما، دل است

آنکه پیغامی به سوی او برد از ما، دل است نامهٔ بی‌طاقتان بر بال مرغ بسمل است بر کمر دامن زدم بر عزم رفتن همچو…

ادامه مطلب

اضطراب شعله را داغم به گلخن می‌دهد

اضطراب شعله را داغم به گلخن می‌دهد پیچ و تاب رشته را زخمم به سوزن می‌دهد آسمان را سوخت برق آه من، اینش سزاست شعله…

ادامه مطلب

از عکس رخش که تاب دارد

از عکس رخش که تاب دارد آیینه گلی در آب دارد از خال، بیاض گردن او صد نقطه ی انتخاب دارد خواهد گردید کشته در…

ادامه مطلب

از چشم من خیال تو بیرون نمی‌رود

از چشم من خیال تو بیرون نمی‌رود لیلی ز پیش دیدهٔ مجنون نمی‌رود از بس دلم به تیر تو الفت گرفته است از خانهٔ کمان…

ادامه مطلب

آب آتش تلاش یعنی می

آب آتش تلاش یعنی می شعلهٔ خوش‌قماش یعنی می حسن را جلوهٔ ظهور دهد آزر بت‌تراش یعنی می همچو لاله به آبرو دایم می‌کنم من…

ادامه مطلب

یک تن به جهان خاطر وارسته ندارد

یک تن به جهان خاطر وارسته ندارد عیسی نتوان گفت دل خسته ندارد صد کوزه اگر چرخ فسون ساز بسازد چون کوزه ی دولاب، یکی…

ادامه مطلب

همچو لاله روزگارم در قدح نوشی گذشت

همچو لاله روزگارم در قدح نوشی گذشت حیف ایامی که همچون گل به بیهوشی گذشت بعد ازین آتش زبانی را تماشا کن که چیست سوختم…

ادامه مطلب

هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم

هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم هرکه آمد به زمین، نقش زمین من بودم شوق، سرخیل صف اهل نیازم کرده ست سجده ای…

ادامه مطلب

نیستی عیش و طرب، بیگانگی کم یاد گیر

نیستی عیش و طرب، بیگانگی کم یاد گیر رسم آمیزش به اهل عالم از غم یاد گیر از طرب هرکس که خندد، گریه بر خود…

ادامه مطلب

نهال ما که چو نی پر ز بند می‌روید

نهال ما که چو نی پر ز بند می‌روید از او چو غنچه دل مستمند می‌روید چنان ز عشق به دل داغ سوختن بردم که…

ادامه مطلب

نخورند در گلستان، گل و لاله آب بی‌تو

نخورند در گلستان، گل و لاله آب بی‌تو به گلوی شیشهٔ می، نرود شراب بی‌تو چو دو یار مهربانی که ز هم جدا نگردند به…

ادامه مطلب

می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست

می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف این…

ادامه مطلب

من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است

من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است سرگرم سبویی که شرابش همه خون است مستی که کند عیش ز پهلوی دل ما…

ادامه مطلب

مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد

مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد از پنجه ی خورشید اگر شانه نسازد روشن نشود دلبری شمع، کسی را تا سرمه ز خاکستر پروانه نسازد با…

ادامه مطلب

مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا

مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه…

ادامه مطلب

لطف این دلشکنان [در حق] ما معلوم است

لطف این دلشکنان [در حق] ما معلوم است هر که دارد کرمی، آن به گدا معلوم است می برد حسرت کوی تو ز دنیا خورشید…

ادامه مطلب

گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ

گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ بهار گلشن حسنش خزان ندارد هیچ چه دست بر کمرش بردن و چه خمیازه که چون میان دو…

ادامه مطلب

گر عاشقی، از گنه چه باک است

گر عاشقی، از گنه چه باک است خورشید به هرچه تافت پاک است داغ دلم از غبار خاطر چون حلقه ی دام، زیر خاک است…

ادامه مطلب

کنم نهفته برین عالم دو رنگ نگاه

کنم نهفته برین عالم دو رنگ نگاه چو آهویی که کند جانب پلنگ نگاه نظر به ماست فلک را که چشم می پوشد کند چو…

ادامه مطلب

کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی

کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیده‌ست دو لب…

ادامه مطلب

فلک انجام کاروبار ما داند چه خواهد شد

فلک انجام کاروبار ما داند چه خواهد شد اگر دانه نداند، آسیا داند چه خواهد شد خزانی هست در دنبال هر فصل بهاری را درین…

ادامه مطلب

عقل نگذارد مرا یک دم ز دردسر خلاص

عقل نگذارد مرا یک دم ز دردسر خلاص رهزنی کو تا مرا سازد ازین رهبر خلاص جان شود آسوده، هرگه دل قبول عشق کرد می…

ادامه مطلب

طالع من شد ضعیف از بس غم افلاک خورد

طالع من شد ضعیف از بس غم افلاک خورد رنگ و روی اخترم زرد است از بس خاک خورد در تمام عمر، زاهد روزه نتوان…

ادامه مطلب

شور عجبی در چمن از بلبل صبح است

شور عجبی در چمن از بلبل صبح است از دست منه جام که فصل گل صبح است از زلف شبم پنجه ی مژگان چه گشاید…

ادامه مطلب

شراب همچو گل و لاله خور ز ساغر خویش

شراب همچو گل و لاله خور ز ساغر خویش پیاله همچو کدو کن ز کاسه ی سر خویش تعلق وطنم باعث صد آزار است اسیر…

ادامه مطلب

سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است

سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است بر گل زخم شهیدان تو طوفان شبنم است دل درون سینه ی من کعبه ی ویرانه ای ست…

ادامه مطلب

سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است

سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است خاستن از سر جان عشق ترا تعظیم است شوق دیدار به هرجا که شود حوصله سوز تیشه…

ادامه مطلب

ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد

ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد هم می و هم مژه دارد، دگری کی دارد کار جوشن ز حریر می گلگون…

ادامه مطلب

زلفت ز من حزین گریزد

زلفت ز من حزین گریزد این خوشه ز خوشه چین گریزد در دست تو گل ز شرم رویت وقت است در آستین گریزد تیر تو…

ادامه مطلب

ز من مپرس چه از روزگار می‌خواهم

ز من مپرس چه از روزگار می‌خواهم چه چیز دارد، از او وصل یار می‌خواهم ز لاله و گل این باغ، ساده‌لوح‌ترم که من طراوت…

ادامه مطلب

ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث

ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث که آب جوی رود موسم بهار عبث کنون که فصل خوشی های روزگار آمد پیاله گیر و…

ادامه مطلب

روی نیکوی ترا تندی خو در کار است

روی نیکوی ترا تندی خو در کار است در چمن ایمنی از خار سر دیوار است تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک از…

ادامه مطلب

رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند

رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند نامت نمی برم که دلم گوش می کند آیینه را وصال تو خوش روی داده است عشرت همیشه…

ادامه مطلب

دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن

دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن مباد آن که کسی را کند خراب، سخن طلسم غم که شکستی؟ اگر ز حلقهٔ گوش…

ادامه مطلب

دلم آن پر عتاب می طلبد

دلم آن پر عتاب می طلبد ترک مستی کباب می طلبد ساده لوح آنکه در ولایت حسن گرمی از آفتاب می طلبد آب خواهد ز…

ادامه مطلب

دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد

دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها شود شکسته گر آیینه،…

ادامه مطلب

درین حدیقه دل مستمند بسیار است

درین حدیقه دل مستمند بسیار است که دست کوته و شاخ بلند بسیار است هنوز از تو مرا چشم التفاتی هست وگرنه شکوه ی دشمن…

ادامه مطلب

در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون

در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون گر لب غنچه گشایی، سخن آید بیرون طرفه حالی ست که دیگر نکند رو به قفا هرکه…

ادامه مطلب

در دل تنگم شراب ناب می‌گردد گره

در دل تنگم شراب ناب می‌گردد گره در گلویم آب چون گرداب می‌گردد گره طاعتم را نیست همچون خدمتم حسن قبول از سجودم ابروی محراب…

ادامه مطلب