غزلیات سلیم تهرانی
تا چند دیر و کعبه، مخوان این فسانه را
تا چند دیر و کعبه، مخوان این فسانه را همچون کمان حلقه، یکی کن دو خانه را معشوق، پاسبانی ما عاشقان کند بلبل ز غنچه…
بیلب او باده بر طبع ایاغم میخورد
بیلب او باده بر طبع ایاغم میخورد نکهت گل بیرخ او بر دماغم میخورد در طریق عشقبازی هرکجا پروانهایست سرمهٔ خاموشی از دود چراغم میخورد…
بی سبب کی دامنم از گریه چون دریا پر است
بی سبب کی دامنم از گریه چون دریا پر است دل مرا چون کاسه ی دریوزه از صد جا پر است در دلم خوناب حسرت…
به هر چمن که دلم با فغان درون آید
به هر چمن که دلم با فغان درون آید ز داغ لاله ی او تا به حشر خون آید به شوق دیدن من سر به…
به عمر خضر تغافل ز بی نیازی کرد
به عمر خضر تغافل ز بی نیازی کرد چو شانه هرکه به آن زلف دستبازی کرد نمی شود به ظرافت کسی حریف او را توان…
به چهره خنده به گلهای باصفا زدهای
به چهره خنده به گلهای باصفا زدهای به نغمه طعنه به مرغانِ خوشنوا زدهای چو لاله چشم سیاه از خمار داری سرخ پیاله تا به…
بس که چین دارد خم ابروی او
بس که چین دارد خم ابروی او زلف دلگیر است در پهلوی او باد را ره نیست پیش او، مگر گل به ما گاهی رساند…
بجز نسیم که آن زلف تابدار شکست
بجز نسیم که آن زلف تابدار شکست نخورده است سپاهی ز یک سوار، شکست نمی شود به شکست کسی دلم راضی شکست رنگ به رویم،…
آیینه را چو نوبت دیدار میرسد
آیینه را چو نوبت دیدار میرسد فصل بهار سبزهٔ زنگار میرسد از بس که گل به باغ ز مستی شکفته است آواز خنده بر سر…
ای قناعت مژدهای ده شاه هفت اقلیم را
ای قناعت مژدهای ده شاه هفت اقلیم را از کلاه فقر و بردارش ز سر دیهیم را میدود گر جانب گرداب دایم همچو موج از…
ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما
ای تازه رو، ز زخم خدنگ تو داغ ما از روغن کمان تو روشن چراغ ما با نکهت تو صحبت ما درگرفته است ای کاش…
آنکه پیغامی به سوی او برد از ما، دل است
آنکه پیغامی به سوی او برد از ما، دل است نامهٔ بیطاقتان بر بال مرغ بسمل است بر کمر دامن زدم بر عزم رفتن همچو…
اضطراب شعله را داغم به گلخن میدهد
اضطراب شعله را داغم به گلخن میدهد پیچ و تاب رشته را زخمم به سوزن میدهد آسمان را سوخت برق آه من، اینش سزاست شعله…
از عکس رخش که تاب دارد
از عکس رخش که تاب دارد آیینه گلی در آب دارد از خال، بیاض گردن او صد نقطه ی انتخاب دارد خواهد گردید کشته در…
از چشم من خیال تو بیرون نمیرود
از چشم من خیال تو بیرون نمیرود لیلی ز پیش دیدهٔ مجنون نمیرود از بس دلم به تیر تو الفت گرفته است از خانهٔ کمان…
آب آتش تلاش یعنی می
آب آتش تلاش یعنی می شعلهٔ خوشقماش یعنی می حسن را جلوهٔ ظهور دهد آزر بتتراش یعنی می همچو لاله به آبرو دایم میکنم من…
یک تن به جهان خاطر وارسته ندارد
یک تن به جهان خاطر وارسته ندارد عیسی نتوان گفت دل خسته ندارد صد کوزه اگر چرخ فسون ساز بسازد چون کوزه ی دولاب، یکی…
همچو لاله روزگارم در قدح نوشی گذشت
همچو لاله روزگارم در قدح نوشی گذشت حیف ایامی که همچون گل به بیهوشی گذشت بعد ازین آتش زبانی را تماشا کن که چیست سوختم…
هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم
هرکه افتاد ز پا، خاک نشین من بودم هرکه آمد به زمین، نقش زمین من بودم شوق، سرخیل صف اهل نیازم کرده ست سجده ای…
نیستی عیش و طرب، بیگانگی کم یاد گیر
نیستی عیش و طرب، بیگانگی کم یاد گیر رسم آمیزش به اهل عالم از غم یاد گیر از طرب هرکس که خندد، گریه بر خود…
نهال ما که چو نی پر ز بند میروید
نهال ما که چو نی پر ز بند میروید از او چو غنچه دل مستمند میروید چنان ز عشق به دل داغ سوختن بردم که…
نخورند در گلستان، گل و لاله آب بیتو
نخورند در گلستان، گل و لاله آب بیتو به گلوی شیشهٔ می، نرود شراب بیتو چو دو یار مهربانی که ز هم جدا نگردند به…
می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست
می توان رفتن ز کویش، لیک حسرت در قفاست خار خار آرزو ما را درین ره خار پاست زینت آشفتگان باشد پریشانی چو زلف این…
من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است
من تشنه ی آن چشمه که آبش همه خون است سرگرم سبویی که شرابش همه خون است مستی که کند عیش ز پهلوی دل ما…
مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد
مشاطه خم گیسوی جانانه نسازد از پنجه ی خورشید اگر شانه نسازد روشن نشود دلبری شمع، کسی را تا سرمه ز خاکستر پروانه نسازد با…
مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا
مدعی کو تا چراغ محفلم بیند ترا غافل از راه آید و در منزلم بیند ترا از ترحم سنگ را دل خون شود هر گه…
لطف این دلشکنان [در حق] ما معلوم است
لطف این دلشکنان [در حق] ما معلوم است هر که دارد کرمی، آن به گدا معلوم است می برد حسرت کوی تو ز دنیا خورشید…
گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ
گلی به رنگ رخش گلستان ندارد هیچ بهار گلشن حسنش خزان ندارد هیچ چه دست بر کمرش بردن و چه خمیازه که چون میان دو…
گر عاشقی، از گنه چه باک است
گر عاشقی، از گنه چه باک است خورشید به هرچه تافت پاک است داغ دلم از غبار خاطر چون حلقه ی دام، زیر خاک است…
کنم نهفته برین عالم دو رنگ نگاه
کنم نهفته برین عالم دو رنگ نگاه چو آهویی که کند جانب پلنگ نگاه نظر به ماست فلک را که چشم می پوشد کند چو…
کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی
کاسهٔ ما ز سفال است، خوش این مسکینی پنجهٔ ما نبود شانهٔ موی چینی راه شد بسته به حرفش، که به هم چسبیدهست دو لب…
فلک انجام کاروبار ما داند چه خواهد شد
فلک انجام کاروبار ما داند چه خواهد شد اگر دانه نداند، آسیا داند چه خواهد شد خزانی هست در دنبال هر فصل بهاری را درین…
عقل نگذارد مرا یک دم ز دردسر خلاص
عقل نگذارد مرا یک دم ز دردسر خلاص رهزنی کو تا مرا سازد ازین رهبر خلاص جان شود آسوده، هرگه دل قبول عشق کرد می…
طالع من شد ضعیف از بس غم افلاک خورد
طالع من شد ضعیف از بس غم افلاک خورد رنگ و روی اخترم زرد است از بس خاک خورد در تمام عمر، زاهد روزه نتوان…
شور عجبی در چمن از بلبل صبح است
شور عجبی در چمن از بلبل صبح است از دست منه جام که فصل گل صبح است از زلف شبم پنجه ی مژگان چه گشاید…
شراب همچو گل و لاله خور ز ساغر خویش
شراب همچو گل و لاله خور ز ساغر خویش پیاله همچو کدو کن ز کاسه ی سر خویش تعلق وطنم باعث صد آزار است اسیر…
سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است
سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است بر گل زخم شهیدان تو طوفان شبنم است دل درون سینه ی من کعبه ی ویرانه ای ست…
سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است
سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است خاستن از سر جان عشق ترا تعظیم است شوق دیدار به هرجا که شود حوصله سوز تیشه…
ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد
ساقی ما که بسی چشم و دل از پی دارد هم می و هم مژه دارد، دگری کی دارد کار جوشن ز حریر می گلگون…
زلفت ز من حزین گریزد
زلفت ز من حزین گریزد این خوشه ز خوشه چین گریزد در دست تو گل ز شرم رویت وقت است در آستین گریزد تیر تو…
ز من مپرس چه از روزگار میخواهم
ز من مپرس چه از روزگار میخواهم چه چیز دارد، از او وصل یار میخواهم ز لاله و گل این باغ، سادهلوحترم که من طراوت…
ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث
ز دیده اشک چکد روز وصل یار عبث که آب جوی رود موسم بهار عبث کنون که فصل خوشی های روزگار آمد پیاله گیر و…
روی نیکوی ترا تندی خو در کار است
روی نیکوی ترا تندی خو در کار است در چمن ایمنی از خار سر دیوار است تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک از…
رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند
رشکم ز گفتگوی تو خاموش می کند نامت نمی برم که دلم گوش می کند آیینه را وصال تو خوش روی داده است عشرت همیشه…
دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن
دهد به ذره چو خورشید آب و تاب، سخن مباد آن که کسی را کند خراب، سخن طلسم غم که شکستی؟ اگر ز حلقهٔ گوش…
دلم آن پر عتاب می طلبد
دلم آن پر عتاب می طلبد ترک مستی کباب می طلبد ساده لوح آنکه در ولایت حسن گرمی از آفتاب می طلبد آب خواهد ز…
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد
دل حزین عجبی نیست کز نوا افتد اگر شکسته شود، کوه از صدا افتد بهانه جوست خطر در قلمرو دل ها شود شکسته گر آیینه،…
درین حدیقه دل مستمند بسیار است
درین حدیقه دل مستمند بسیار است که دست کوته و شاخ بلند بسیار است هنوز از تو مرا چشم التفاتی هست وگرنه شکوه ی دشمن…
در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون
در غمت ناله ز مرغ چمن آید بیرون گر لب غنچه گشایی، سخن آید بیرون طرفه حالی ست که دیگر نکند رو به قفا هرکه…
در دل تنگم شراب ناب میگردد گره
در دل تنگم شراب ناب میگردد گره در گلویم آب چون گرداب میگردد گره طاعتم را نیست همچون خدمتم حسن قبول از سجودم ابروی محراب…