غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم
گر مرغ این هوایی، بال و پرت بسوزم ور حال دل نمایی، دل در برت بسوزم من شمع گشتم و تو پروانه، تا به زاری…
گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز
گر تو گل چهره در آیی به چمن مست امروز ما بدانیم که در باغ گلی هست امروز گفتهای بر سر آنم که بگیرم دستت…
کمان مهر ترا چرخ چنبری نکشد
کمان مهر ترا چرخ چنبری نکشد فروغ روی ترا جرم مشتری نکشد چنین که چشم تو آهنگ دین من دارد حدیث من چه کند؟ گر…
قراری چون ندارد جانم اینجا
قراری چون ندارد جانم اینجا دل خود را چه میرنجانم اینجا؟ سر عاشق کلهداری نداند بنه کفشی، که من مهمانم اینجا مرا گفتی کز آنجا…
عقل صوفی را مهار اندر کشیم
عقل صوفی را مهار اندر کشیم عشق صافی را به کار اندر کشیم نفس منصب خواه جاه اندوز را از سمند فخر و عار اندر…
عارف چو بحر باید لب خشک و رخ گشاده
عارف چو بحر باید لب خشک و رخ گشاده بر جای خود چو بحری جوشان و ایستاده از خاک در گذشته، افلاک در نوشته یک…
شیرینتر از دلدار من دلدار نتوان یافتن
شیرینتر از دلدار من دلدار نتوان یافتن مسکینتر از من عاشقی غمخوار نتوان یافتن در دهر چون من بیدلی سرگشته کم پیدا شود در شهر…
سوز تو شبی بسازم آورد
سوز تو شبی بسازم آورد وندر سخنی درازم آورد زان دم که تو روی باز کردی از هر چه بجز تو بازم آورد گر تیغ…
سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند
سر نگردانم ازو، گر به سرم گرداند بنهم گردن، اگر خاک درم گرداند نه چنان بستهٔ مهرم که بپیچانم رخ وقت شمشیر زدن گر سپرم…
زهی! حسن ترا گل خاک کویی
زهی! حسن ترا گل خاک کویی نسیم عنبر از زلف تو بویی رخت بر سوسن و گل طعنهها زد که بود این ده زبانی، آن…
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست
ز عشق اگر چه به هر گوشه داستانی هست سری چنین نه همانا بر آستانی هست بیا، که با گل رویت فراغتی دارم ز هر…
روزی که از لب تو بر ما سلام باشد
روزی که از لب تو بر ما سلام باشد شادی قرار گیرد، عشرت مدام باشد گر جان من بخواهی، کردم حلال بر تو چیزی که…
رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟
رخ خوب خویشتن را بچه پوشی از نظرها؟ که به حسرت تو رفتن بدو دیده خاک درها برت آمدیم یک دم، ز برای دست بوسی…
دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟
دوشت به خواب دیدم، تعبیر این چه باشد؟ با من به خشم بودی، تاثیر این چه باشد گفتم که بوسهای ده، انگشت را به طیره…
دلها بربودند و برفتند سواران
دلها بربودند و برفتند سواران ما پای به گل در شده زین اشک چو باران او رفت، که روزی دو سه را باز پس آید…
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟
دلبرا، در دل سخت تو وفا نیست چرا؟ کافران را دل نرمست و ترا نیست چرا؟ بر درت سگ وطنی دارد و ما را نه،…
دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود
دل به خیالی دگر خانه جدا کرده بود ورنه چنان منزلی از چه رها کرده بود؟ رفت ز پند خرد در وطن دام و دد…
درون خود نپسندم که از تو باز آرم
درون خود نپسندم که از تو باز آرم بدین قدر که تو بیرون کنی به آزارم مرا به عمر خود امید نیم ساعت نیست به…
در خرابات عاشقان کوییست
در خرابات عاشقان کوییست وندرو خانهٔ پریروییست طوقداران چشم آن ماهند هر کجا بسته طاق ابروییست به نفس چون نسیم جان بخشد هر کرا از…
خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود
خسروم با لب شیرین به شکار آمده بود از پی کشتن فرهاد به غار آمده بود باده نوشیده شب و خفته سحرگاه به خواب روز…
حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد
حسن بدکان نشست، عشق پدیدار شد حسن فروشنده گشت، عشق خریدار شد خلوت دل چون ز دوست پر شد و پر کرد پوست واقعه انبوه…
چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مینهند
چون دو زلفش سر بر آن رخسار گلگون مینهند آه و اشک من سر اندر کوه و هامون مینهند از لب چون خون و آن…
چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟
چه دستها، که ز دست غم تو بر سر نیست؟ چه دیدها؟ که ز نادیدنت به خون تر نیست؟ کدام پشت، که در عهد زلف…
جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟
جفا بر کسی بیش ازین چون کنی؟ که هر دم به نوعی دلش خون کنی تو روزی ز دست غم خود مرا به صحرا دوانی…
توبه کردم ز توبه کردن خام
توبه کردم ز توبه کردن خام ببر این جامه و بیار آن جام چون بپوشیم راز؟ کاوردیم طبل در کوچه و علم بر بام پیر…
ترک ستم پرست من ترک جفا نمیکند
ترک ستم پرست من ترک جفا نمیکند عهد به سر نمیبرد، وعده وفا نمیکند هندوی ترک آن صنم کرد بسی خطا ولیک ناوک چشم مست…
تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو
تا فاش گشت ذکر دهان چو قند تو رغبت نمیکند به شکر دردمند تو محتاج قید نیست، که زندانیان عشق بیرون نمیروند به جور از…
پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست
پیداست حال مردم رند، آن چنان که هست خرم دلی که فاش کند هر نهان که هست میخواره گنج دارد و مردم بر آن که…
بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم
بیا، بیا که ز مهرت به جان همی گردم به بوی وصل تو گرد جهان همی گردم تو خفتهای، خبرت کی بود؟ که من هر…
به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی
به روی خود نظر کن، تا بلای عقل و دین بینی گره بر مشکها زن، تا کساد مشک چین بینی سر و دل خواستی از…
بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست
بنمای روی خویش، که غیر از تو هر چه هست دیدیم و بیغروب نبودند و بیافول یا یک زمان به جانب ما نیز میل کن…
بر ما ستم و خواری، ای طرفه پسر تا کی؟
بر ما ستم و خواری، ای طرفه پسر تا کی؟ وندر پی وصلت ما پوینده بسر تا کی؟ بر ما ستمی کرده، خون دل ما…
باید که مال دنیا مسمار دل نباشد
باید که مال دنیا مسمار دل نباشد کین مارها که بینی، جز مار دل نباشد بیمار جهل گردد روزی هزار نوبت از عقل اگر زمانی…
باد سهند بین که برین مرغزارها
باد سهند بین که برین مرغزارها چون میکند ز نرگس و لاله نگارها؟ در باغ رو، که دست بهار از سر درخت بر فرقت از…
ای هر سر مویت را رویی به پریشانی
ای هر سر مویت را رویی به پریشانی صد روی خراشیده موی تو به پیشانی در سینه نهان کردم سودای تو مه، لیکن بس درد…
ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟
ای کون و مکان از تو، اندر چه مکانی خود؟ مثل تو نمییابم، آخر به چه مانی خود؟ هر کس که تو میبینی حالی بتو…
ای شب تیره فرع گیسیویت
ای شب تیره فرع گیسیویت اصل کفر از سیاهی مویت مه ز دیوان مهر خواسته نور وجه آن گشته روشن از رویت بیسخن دم ببسته…
ای ز زلفت عقل در دام آمده
ای ز زلفت عقل در دام آمده نرگست با فتنه همنام آمده نازکست اندام سیمینت چو گل ای سرا پایت به اندام آمده گر صبح…
ای ترک، دل ما را خوشدار به جان تو
ای ترک، دل ما را خوشدار به جان تو مگذار تن مارا لاغر چو میان تو چون سرو روان داری قدی به خرامیدن و آن…
اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند
اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند مهر رویت در میان جان شیرین بستهاند زان نمکدان لب شیرین شورانگیز تو دانهٔ خال سیه بر قرص…
آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را
آن سیه چهره که خلقی نگرانند او را خوبرویان جهان بنده به جانند او را دلبرانی که به خوبی بنشانند امروز جای آنست که بر…
آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم
آن پرده برانداز، که ما نور پرستیم مستور چرایی؟ چو نه مستورپرستیم غیری اگر آن روی به دوری بپرستید ما صبر نداریم که از دور…
اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد
اگر جان را حجاب تن ز پیش کار برخیزد ز خواب هجر چشم دل به روی یار برخیزد تنم برخیزد، ار گویی، ز بند جان…
از تو میسر نشد کنار گرفتن
از تو میسر نشد کنار گرفتن پیش تو داند دلم قرار گرفتن کعبهٔ من کوی تست و حج دل من حلقهٔ آن زلف تابدار گرفتن…
یارب! تو دوش با که به شادی نشستهای؟
یارب! تو دوش با که به شادی نشستهای؟ کامروز بیغم از در ما باز جستهای از روی عشوه بند قبا را گشاده باز وز راه…
هوست معتکف خانهٔ خمارم کرد
هوست معتکف خانهٔ خمارم کرد عشقت از صومعه و مدرسه بیزارم کرد خاطرم را ز حدیث دو جهان باز آورد لب لعل تو به یک…
هر که در حلقهٔ زلف تو گرفتار بماند
هر که در حلقهٔ زلف تو گرفتار بماند همچو من سوخته و خسته دل و زار بماند دل من، کو گرو مهر ببرد از همه…
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب
هر بامداد روی تو دیدن چو آفتاب ما را رسد، که بیتو ندیدیم روی خواب ما را دلیست گمشده در چین زلف تو اکنون که…
نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی
نه پیمان بستهای با من؟ که در پیمان من باشی من از حکمت نپیچم سر، تو در فرمان من باشی چو تن در محنتی افتد،…
نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهر و پیوندی
نگارا، گر چه میدانم که بس بیمهر و پیوندی سلامت میفرستم با جهانی آرزومندی بدان دل کت فرستادم نهای خرسند، میدانم که گر جان نیز…