یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر

یک شبم دادی به عمری پیش خود بار، ای پسر بعد از آن یادم نکردی، یاد می‌دار، ای پسر نیک بد حالم ز دست هجر…

ادامه مطلب

وجود حقیقت نشانی ندارد

وجود حقیقت نشانی ندارد رموز طریقت بیانی ندارد به صحرای معنی گذر، تا ببینی بهاری که بیم خزانی ندارد جمال حقیقت کسی دیده باشد که…

ادامه مطلب

هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد

هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد هیچ سال این دردم اندر جان وغم در دل نشد نیست سنگی کان ز آه آتشین…

ادامه مطلب

هر دم برم به گریه پناه از فراق یار

هر دم برم به گریه پناه از فراق یار آه! از جفای دشمن و آه از فراق یار! نشگفت! اگر شکسته شوم در غمش، که…

ادامه مطلب

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده

نوای عشق بلبل را دلی باید بلا دیده ز سوز و آه خود بسیار سرد و گرمها دیده طریق جان‌گذاری را ز راه شوق واجسته…

ادامه مطلب

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟

نگارا، یاد می‌داری که یاد ما نمی‌کردی؟ سگان را در بر خود جای و جای ما نمی‌کردی؟ چو جانت می‌سپرد این تن بجز خونش نمی‌خوردی؟…

ادامه مطلب

نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم

نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم دامن ز هوی و هوسش دور گرفتم زین حجرهٔ ویرانه چو شد سیر دل ما راه در آن خانهٔ معمور…

ادامه مطلب

من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر

من که خمارم، به مسجدها مده را هم دگر کین زمان میخوردم و در حال می‌خواهم دگر محنت من جمله از عشقست و رنج از…

ادامه مطلب

معراج ما به روح و روان بود صبح دم

معراج ما به روح و روان بود صبح دم دیدار ما به دیدهٔ جان بود صبح دم آن دلفروز پرده برانداخت همچو روز از چشم…

ادامه مطلب

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد

مرد این ره آن باشد کو به فرق سر خیزد با غمش چو بنشیند از دو کون برخیزد من غلام رندی، کو، چون به باده…

ادامه مطلب

ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام

ماهرویا، عاشق آن صورت پاک توام بندهٔ قد خوش و رفتار چالاک توام قرص خورشیدی، که چون بر رویت اندازم نظر روشنایی باز می‌دارد ز…

ادامه مطلب

گلت بنده گردید و شمشاد نیز

گلت بنده گردید و شمشاد نیز غلام تو شد سرو آزاد نیز که صد رحمت ایزدی بر رخت هزار آفرین بر لبت باد نیز ز…

ادامه مطلب

گرد مغان گرد و بادهای مغانه

گرد مغان گرد و بادهای مغانه تا به کجا می‌رسد حدیث زمانه؟ هر چه بجز می، بلاشناس و مصیبت هر چه بجز عشق، باد دان…

ادامه مطلب

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش

گر دستها چو زلف در آرم به گردنش کس را بدین قدر نتوان کرد سرزنش دیگر بر آتش غم او گرم شد دلم آن کو…

ادامه مطلب

کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟

کیست کز آن بت بمن خبر برساند؟ گر نبود نامه‌ای، زبر برساند گرم روی کو؟ که پیش این نفس سرد خشک سلامی به چشم تر…

ادامه مطلب

قلندران تهی سر کلاه دارانند

قلندران تهی سر کلاه دارانند به ترک یار بگفتند و بربارانند نظر به صورت ایشان ز روی معنی کن که پشت لشکر معنی چنین سوارانند…

ادامه مطلب

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو

عمر که بی‌او گذشت، ذوق ندیدیم ازو دل بر شادی نخورد، تا ببریدیم ازو دست تمنای ما شاخ امیدی نشاند لیک به هنگام کار میوه…

ادامه مطلب

عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست

عشرت خلوت و دیدار عزیزان شاهیست وین نداند، مگر آن دل که درو آگاهیست آن شناسد که چه بر یوسف مسکین آمد از غم روی…

ادامه مطلب

صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم

صبا، چو برگذری سوی غمگسار دلم خبر کنش که زهی بیخبر ز کار دلم! شکستهٔ غم عشقت ز روزگار، ای دوست دل منست، که شادی…

ادامه مطلب

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی

سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی گفتی چو کارت افتد من دستگیر باشم خود با…

ادامه مطلب

سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید

سر زلف خود بگیری همه پیچ و خم برآید دل ریش من بکاوی همه درد و غم برآید تو ازآن سخن که گویی و از…

ادامه مطلب

زین دایره تا بدر نیفتی

زین دایره تا بدر نیفتی در دایرهٔ دگر نیفتی سودی کن ازین سفر، که هرگز در بهتر ازین سفر نیفتی صاحب نظر ار نمیشوی سهل…

ادامه مطلب

زاهدان را گذاشتیم به جنگ

زاهدان را گذاشتیم به جنگ ما و جام شراب و نغمهٔ چنگ نه پی مال می‌رویم و نه جاه نی غم می خوریم و نه…

ادامه مطلب

روی در پرده و از پرده برون می‌نگری

روی در پرده و از پرده برون می‌نگری پرده‌بردار، که داریم سر پرده‌دری خلق بر ظاهر حسن تو سخنها گویند خود ندانند که از کوی…

ادامه مطلب

رخت دل بدزدد نهان شود

رخت دل بدزدد نهان شود دلم بر تو زین بد گمان شود چو زلف تو جستم کمند شد گر ابروت جویم کمان شود به وصل…

ادامه مطلب

دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد

دی رفتم اندر کوی او سرمست، ناگه جنگ شد امروز زانم تنگدل کان جای بر وی تنگ شد گوید به مستی سوی من، منگر، مرو…

ادامه مطلب

دلی، که میل به دیدار دوستان دارد

دلی، که میل به دیدار دوستان دارد فراغتی ز گل و باغ و بوستان دارد کدام لاله به روی تو ماند؟ ای دلبند کدام سرو…

ادامه مطلب

دلبرا، روز جدایی یاد ما می‌کرده‌ای

دلبرا، روز جدایی یاد ما می‌کرده‌ای یا چو از ما دور گشتی دل جدا می‌کرده‌ای اندرین مدت که روی اندر کشیدی زین دیار با که…

ادامه مطلب

دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله

دل جفت درد و غم شد زان دیلمی کلاله گل را قبول کم شد زان روی همچو لاله بس غصه داد و رنجم،زان منزل سپنجم…

ادامه مطلب

دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم

دست عشقت قدحی داد و ببرد از هوشم خم می گو سر خود گیر، که من در جوشم بر رخ من در می‌خانه ببندید امشب…

ادامه مطلب

در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت

در فراق تو مرا هیچ نه خوردست و نه خفت تا تو بازآیی از آنجا که نمی‌یارم گفت هیچ محتاج گرو نیست، که دل خواهد…

ادامه مطلب

خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد

خواهم شبی بر آن دهن تنگ میر شد کامشب مرا تعلق او در ضمیر شد این باد زلف اوست که باد بنفشه برد وین خاک…

ادامه مطلب

حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم

حال این پیکر از آن بتگر دانا پرسیم یا خود از پیش حکیمان توانا پرسیم چه طلسمست درین گنج و چه رسمست او را یا…

ادامه مطلب

چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد

چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد مشک را خوارتر از خاک به راه اندازد اگر آن چاه زنخدان به سر کوچه برد…

ادامه مطلب

چه عشقست این که در دل شد؟

چه عشقست این که در دل شد؟ کزو پایم درین گل شد به بند او در افتادم کشیدم بند و مشکل شد چه شربت بود…

ادامه مطلب

جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست

جنبیدن این پرده دل افروز گواهیست کندر پس این پرده پر از عربده ماهیست بر صورت این پرده بزرگان شده حیران وین خرده ندانسته که…

ادامه مطلب

تیر از کمان به من اندازد

تیر از کمان به من اندازد عشق از کمین چو برون تازد درکس نیوفتد این آتش کو را چو موم بنگدازد چون شاه ما سپه…

ادامه مطلب

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد

ترکم به خنده چون دهن تنگ باز کرد دل را لبش ز تنگ شکر بی‌نیاز کرد کافر، که رخ ز قبله بپیچیده بود و سر…

ادامه مطلب

تا کی به در تو سوکوار آیم؟

تا کی به در تو سوکوار آیم؟ در کوی تو مستمند و زار آیم؟ گر کار مرا تو غم رسی روزی غم نیست، که عاقبت…

ادامه مطلب

پیری که پریرم ز مناجات بر آورد

پیری که پریرم ز مناجات بر آورد دی مست و خرابم به خرابات برآورد یک جرعه به ذات خود ازان بادهٔ صافی در داد که…

ادامه مطلب

بیا، که صفهٔ ما بوریای میکده بس

بیا، که صفهٔ ما بوریای میکده بس بخور خانه نسیم هوای میکده بس ز میر و خواجه ملولیم، بعد ازین همه عمر حضور و صحبت…

ادامه مطلب

به غم خویش چنان شیفته کردی بازم

به غم خویش چنان شیفته کردی بازم کز خیال تو به خود نیز نمی‌پردازم هر که از نالهٔ شبگیر من آگاه شود هیچ شک نیست…

ادامه مطلب

به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم

به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم هنوز دولت آن آستانه می‌خواهم گرم کند ز جفا همچو ریسمان باریک از آنچه هست سر سوزنی…

ادامه مطلب

بریدن حیفم آید بعد از آن عهد

بریدن حیفم آید بعد از آن عهد چنین رویی نشاید آن چنان عهد گرفتم عهد ازین بهتر نداری به زودی تازه کن باری همان عهد…

ادامه مطلب

بخوابم دوش پرسیدی، ببیداری چه میگویی؟

بخوابم دوش پرسیدی، ببیداری چه میگویی؟ دلت را چیست در خاطر چه سرداری؟ چه میگویی؟ من از مستی نمیدانم حدیث خویشتن گفتن تو در باب…

ادامه مطلب

باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد

باز بالای تو ما را در بلا خواهد نهاد دود زلفت آتشی در جان ما خواهد نهاد دامنم پر خون دل گردد ز دست روزگار…

ادامه مطلب

این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست

این نوبت آب دیده ز هنجار دیگرست کار دلم نه بر نهج کار دیگرست از هیچ یار بر دلم این بار غم نبود یاران، مدد،…

ادامه مطلب

ای مردگان، کجایید؟ اینک مسیح زنده

ای مردگان، کجایید؟ اینک مسیح زنده هر دم لبش حیاتی در مرده‌ای دمنده زنار او کمندی در حلق جان کشیده ناقوس او خروشی در آسمان…

ادامه مطلب

ای صبا، حال من بدو برسان

ای صبا، حال من بدو برسان نه چنان سرسری، نکو برسان سخن من نه بیش گوی و نه کم آنچه من گویمت، بگو، برسان به…

ادامه مطلب

ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه

ای روشن از رخ تو زمین و زمان همه تاریک بی‌تو چشم همین و همان همه از خود ترا به چشم یقین دیده عاشقان و…

ادامه مطلب