غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران
به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران چنین شیرین نباشد در سپاه خسرو توران دلم نزدیک آن آمد که از درد تو…
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان
به ترک وصل آن تنگ شکر کردن، توان؟ نتوان چو او باشد بغیر از او نظر کردن، توان؟ نتوان ز سودای کنار او حذر میکردم…
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید
برین دل هر دم از هجر تو دیگر گونه خار آید ولی امید میدارم که روزی گل به بار آید رفیقان هر زمان گویند عاقل…
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی
ببر دل از همه خوبان، اگر خردمندی به شرط آنکه در آن زلف دلستان بندی هر آن نظر که به دیدار دوست کردی باز ضرورتست…
باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای
باز به رسم سرکشان راه جفا گرفتهای تیغ ستم کشیدهای، ترک وفا گرفتهای من طلب تو چون کنم؟ چون به تو در رسم؟ که تو…
با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی
با چنان شیوه و شیرینی و دلبندی و شنگی نتوان دل به تو دادن، که به جوری و به جنگی آهوی چشم تو، ای ترک…
ای مرغزار جانها لعل تو آب داده
ای مرغزار جانها لعل تو آب داده وی تب کشیده دل را زلف تو تاب داده رویت به یک لطیفه مه را سپر شکسته چشمت…
ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او
ای عید، بنمودی به من دی صورت ابروی او امروز قربان میشوم، گر مینمایی روی او عید من آن رخسار بس، تا درتنم باشد نفس…
ای ز چین و حلقهٔ زلف سیاه
ای ز چین و حلقهٔ زلف سیاه بسته شادروان خوبی گرد ماه در سر زلف تو صد لیلی اسیر در زنخدان تو صد یوسف به…
ای چراغ چشم توفان بار ما
ای چراغ چشم توفان بار ما بیش ازین غافل مباش از کار ما هر زمانی در به روی ما مبند گر چه کوته دیدهای دیوار…
ای آنکه پیشهٔ تو بجز کبر و ناز نیست
ای آنکه پیشهٔ تو بجز کبر و ناز نیست چون قامت تو سرو سهی سرفراز نیست روشن دل کسی که تو باز آیی از درش…
آن نه من باشم که چون میرم به تابوتم برند
آن نه من باشم که چون میرم به تابوتم برند یا به دوش و سر خراب و مست و مبهوتم برند مثل زر خالص برون…
آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو
آن چشم مست بین، که دلم گشت زار ازو ای دوستان، بسوخت مرا، زینهار ازو! گرد از تنم به قد برآورد و همچنان بر دل…
اگر هزار یکی زان جمال داشتمی
اگر هزار یکی زان جمال داشتمی رعایت دل مردم به فال داشتمی مرا اگر چو تو در حسن حالتی بودی چرا شکستهدلان را به حال…
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی
از چهره لاله سازی و از زلف سنبلی تا از خجالت تو نروید دگر گلی عاقل به آفتاب نکردی دگر نگاه گر در رخ تو…
وصف روی آن پسر خواهیم کرد
وصف روی آن پسر خواهیم کرد خدمت زلفش به سر خواهیم کرد جای او را جان خود خواهیم ساخت هر چه هست از دل به…
هر نفسی عشق او بیدل و دینم کند
هر نفسی عشق او بیدل و دینم کند آتش سودای او خاک زمینم کند نور بپاشد ز روی، باز بپوشد به موی بیدل از آن…
هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من
هر شب ز عشق روی تو این چشم لعبت باز من در خون نشیند، تا کند چون روز روشن راز من از دیده گر در…
نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما
نه هفتهایست، نه ماهی، که رفتهای زبر ما نهفته نیست کزین غم چه دیده چشم تر ما زمان ما به سر آورد درد عشق تو،…
نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان
نگارینا، به وصل خود دمی ما را ز ما بستان دل ما را به آن بالا ز دست این بلا بستان ز هجران تو رنجوریم،…
نالهٔ بلبل شوریده به جایی برسید
نالهٔ بلبل شوریده به جایی برسید گل به باغ آمد و دردش به دوایی برسید عمر بلبل چو وفا کرد به دوری بنمرد تا ز…
من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام
من که باشم؟ که به من نامه فرستند و سلام گو به دشنام ز من یاد کن از لب، که تمام از کجا میرسد این…
مگذر، ای ساربان، ز منزل یار
مگذر، ای ساربان، ز منزل یار تا دمی در غمش بگریم زار از برای کدام روز بود؟ اشک خونین و دیدهٔخونبار گر قیامت کنیم، شاید،…
مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما
مرادم ار چه نخواهد روا شدن ز شما به فال نیک ندارم جدا شدن ز شما مگر اجل برهاند مرا ز عشق، ارنه به زندگی…
ماهی، که لبش بجای جانست
ماهی، که لبش بجای جانست گر ناز کند،به جای آن است از چشم دلم نمیشود دور هر چند ز چشم سرنهانست گر در طلبت هزار…
گمان مبر که به جور از بر تو برخیزم
گمان مبر که به جور از بر تو برخیزم به اختیار ز خاک در تو برخیزم نه چون کلاه توام، کین چنین بهر بادی چو…
گر وصل آن نگار میسر شود مرا
گر وصل آن نگار میسر شود مرا از عمر باک نیست، که در سر شود مرا تسخیر روی او به دعا میکند دلم تا آفتاب…
گر چه در پای هوی و هوست میمیرم
گر چه در پای هوی و هوست میمیرم دسترس نیست که روزی سر زلفت گیرم گر تو پای دل دیوانهٔ ما خواهی بست هم به…
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟
کو دیدهای که بیتو به خون تر نمیشود؟ یا رخ که از فراق تو چون زر نمیشود؟ زان طره باد نیست که نگرفت بوی مشک…
کار ما امروز زان رخ با نواست
کار ما امروز زان رخ با نواست شکر ایزد کان مخالف گشت راست گر چه یک چند از وفاداری بجست هم چنان وقت وفا داری…
عمریست تا ز دست غمت جامه میدرم
عمریست تا ز دست غمت جامه میدرم دستم بگیر، تا مگر از عمر برخورم یادم نمیکنی تو به عمر و نمیرود یاد تو از خیال…
عشرت بهار کن، که شود روزگار خوش
عشرت بهار کن، که شود روزگار خوش میدر بهار خور، که بود بی غبار و غش گفتی به روز شش همه گیتی تمام شد میبه،…
صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند
صبا، رمزی بگو از من به دلداری که خود داند و گر گوید کدامست این؟ بگو یاری که خود داند مگو از فرقتت چونست شیدایی…
شاخ ریحانی تو، یا برگ گل سوری؟ بگوی
شاخ ریحانی تو، یا برگ گل سوری؟ بگوی آفتابی؟ یا پری، یا چهرهٔ نوری؟ بگوی با چنان بالا و دیدار بهشتی کان تست از چه…
سر دل گویی، ز جان اندیشه کن
سر دل گویی، ز جان اندیشه کن در دلش دار، از زبان اندیشه کن لاف کشف و غیب دانی میزنی از خدای غیب دان اندیشه…
زهی! شب نسخهای از زلف و خالت
زهی! شب نسخهای از زلف و خالت تراز کسوت خوبی جمالت حروف نقش چین را نسخه کرده مسلسل گشتن زلف چو دالت به نام ایزد،…
ز ما بودی، جدا بودن روا نیست
ز ما بودی، جدا بودن روا نیست یکی گفتی، دویی کردن سزا نیست وجود خود ز ما خالی مپندار که نقش از نقشبند خود جدا…
روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته
روی زیبا نتوان داشت نهان پیوسته خاصه رویت که به روحست و روان پیوسته زلف از دست بدادیم و ز دل خون بچکید گویی آن…
روز عید آن ترک را دیدم پگاه آراسته
روز عید آن ترک را دیدم پگاه آراسته گشته از رویش سراسر عید گاه آراسته طاق ابرو را ز شوخی چون هلالی داده خم روی…
دوشم فغان و ناله به هفت آسمان رسید
دوشم فغان و ناله به هفت آسمان رسید دو دم به دل برآمد و آتش به جان رسید بر تن شنیدهای چه رسید از فراق…
دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی
دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی ز حسن طلعت این دلبران یغمایی ز تنگ شکر مصری برون نیاورند به لطف شکر تنگ تو…
دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم
دلبرا، قیمت وصل تو کنون دانستم که فراوان طلبت کردم و نتوانستم خلق گویند سخنهای پریشان بگذار چه کنم؟ چون دل شوریده پریشانستم گر چه…
دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی
دل سرای خاص داشت از مجلس عامش مگوی جان چو با جانان نشست از پیک و پیغامش مگوی مرغ جان ما، که از بار بدن…
دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم
دشمن از بهر تو گر طعنه زند بر دل و دینم دل من دوست ندارد که کسی بر تو گزینم گر چه با من نفسی…
در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین
در فراق روی جانان بر نتابد بیش ازین سینه داغ هجر آنان بر نتابد بیش ازین با چنین تلخی، که طبع ما کشید از دست…
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی
خواستم بوسی ز لعلت دست پیشم داشتی قصد کردم کت ببوسم دست و هم نگذاشتی بوی خون میآید از چاه زنخدانت، بلی بوی خون آید…
حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی
حال دل پیش تو گفتم، که تو یارم باشی نه بدان تا تو به آشفتن کارم باشی من که سوزنده چو شمعم خود ازین غصه…
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟…
چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟
چه شود کز سر رحمت به سرم باز آیی؟ در وصلی بگشایی ز درم باز آیی؟ از برم صبر و قرار و دل و دانش…
جهد بکن تا که به جایی رسی
جهد بکن تا که به جایی رسی درد بکش، تا به دوایی رسی بر سر آن کوچه بسی برگهاست خیز و برو، تا به نوایی…