چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم

چو بر سفینهٔ دل نقش صورت تو نبشتم حکایت دگران سر به سر زیاد بهشتم اگر چه نام مرا دور کرده‌ای تو ز دفتر به…

ادامه مطلب

چشم جان بر اثرت می‌دارم

چشم جان بر اثرت می‌دارم گوش دل بر خبرت می‌دارم میکنم جای تو در جان، گر چه گفتی از دل بدرت می‌دارم همچو خاکم بدر…

ادامه مطلب

جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت

جانا، دلم ز درد فراق تو کم نسوخت آخر چه شد، که هیچ دلت بر دلم نسوخت؟ نزد تو نامه‌ای ننوشتم، که سوز دل صد…

ادامه مطلب

تو آن گم کرده را مشنو که بی‌زاری پدید آید

تو آن گم کرده را مشنو که بی‌زاری پدید آید چو پیدا شد ز غیر اوت بیزاری پدید آید به اول فارغ فارغ نماید خویش…

ادامه مطلب

تخت شاهی دارد آن ترک ختن

تخت شاهی دارد آن ترک ختن کی کند رغبت به درویشی چو من؟ جان من چون پر شد از سودای او بعد ازین جانم نگنجد…

ادامه مطلب

تا به کی این بستن و بگسیختن؟

تا به کی این بستن و بگسیختن؟ سیر نگشتی تو ز خون ریختن؟ چیست چنین مست شدن وانگهی با من بیچاره بر آویختن؟ بر لب…

ادامه مطلب

پاکبازان را چه خارا و چه خز؟

پاکبازان را چه خارا و چه خز؟ گر به رنگی قانعی در خرقه خز جامه گه ازرق کنی، گاهی سیاه جامه خود دانی، تو مردم…

ادامه مطلب

به یک نظر دل شهری شکاردانی کرد

به یک نظر دل شهری شکاردانی کرد همیشه جور کنی و آشکاردانی کرد ز طره غالیه بر یاسمین توانی برد به شیوه معجزه با خنده…

ادامه مطلب

به خرابات گذارم ندهند از خامی

به خرابات گذارم ندهند از خامی سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی صوفی رندم و معروف به شاهدبازی عاشق مستم و مشهور به درد آشامی…

ادامه مطلب

بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی

بکوش و روی مگردان ز جور و بارکشی مگر مراد دل خویش در کنار کشی چو اختیار دلت عشق روی دلداریست ضرورتست که جورش به…

ادامه مطلب

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت

بد میکنند مردم زان بی‌وفا حکایت وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت بنیاد عشق ویران، گر می‌زنم تظلم ترتیب عقل باطل، گر می‌کنم…

ادامه مطلب

باز دوشم ز راه مهمانی

باز دوشم ز راه مهمانی به خرابی کشید و ویرانی داشت در پیش رویم آینه‌ای تا بدیدم درو به آسانی که جزو نیست هر چه…

ادامه مطلب

با زلف او مردانگی باد صبا را می‌رسد

با زلف او مردانگی باد صبا را می‌رسد وز روی او دیوانگی زلف دو تا را می‌رسد هست از میان او کمر بر هیچ، آری…

ادامه مطلب

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها

ای نرگس تو فتنه و در فتنه خوابها زلف تو حلقه حلقه و در حلقه تابها حوران جنت ار به کمالت نگه کنند در رو…

ادامه مطلب

ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده

ای فراق تو مرا عقل و بصارت برده دل من کافر چشم تو به غارت برده بر دل شیفته هجر تو جفاها کرده از تن…

ادامه مطلب

ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور

ای ساربان، که رنج کشیدی ز راه دور آمد شتر به منزل لیلی، مکن عبور اینست خارها که ازو چیده‌ایم گل وین جای خیمها که…

ادامه مطلب

ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده

ای داده روی خوب تو از حسن داد دیده ایزد ز آفرین فراوانت آفریده چون ذره در هوای تو خورشید آسمانی بسیار در فراز و…

ادامه مطلب

ای بر فلک از رخ علم نور کشیده

ای بر فلک از رخ علم نور کشیده زلف تو قلم در شب دیجور کشیده حسن از اثر مستی و ناخفتن دوشت صد سرمه در…

ادامه مطلب

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد صید ندیدم ز بند او، که رها شد با دگران سرکشی نمود و تکبر سرکش و…

ادامه مطلب

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم

آن دوست که می‌بینم، آن دوست که می‌دانم تا آنکه رخش دیدم، او من شد و من آنم در آینه جز رویی ننمود مرا، زین…

ادامه مطلب

آمده‌ام که صف این صفهٔ بار بشکنم

آمده‌ام که صف این صفهٔ بار بشکنم صدرنشین صفه را رونق کار بشکنم روی به سنت آورم، میوهٔ جنت آورم صورت حور بشکنم، سورهٔ نار…

ادامه مطلب

اشک ما آبیست روشن در هوات

اشک ما آبیست روشن در هوات خود به چشم اندر نیامد اشک مات در طوافت سعی خواهم کرد از آنک سعی‌ها کردست گردون در صفات…

ادامه مطلب

یا به نزد خویشتن راهم بده

یا به نزد خویشتن راهم بده یا مجال ناله و آهم بده از دهانت چون نمی‌یابم نشان بوسه‌ای زان روی چون ماهم بده تشنهٔ چاه…

ادامه مطلب

هم ز وصف لبت زبان خجلست

هم ز وصف لبت زبان خجلست هم ز زلف تو مشک و بان خجلست تا دهان و رخ ترا دیدند غنچه دل تنگ و ارغوان…

ادامه مطلب

هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست

هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست نتوان گفت که در قالب او جانی هست باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب…

ادامه مطلب

نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد

نیشکر آن روز دل ز بند بر آرد کو چو لبت پسته‌ای به قند بر آرد صید چو آن زلف چون کمند ببیند پیش رود،…

ادامه مطلب

نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم

نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم اگر دردت رها کردی که من درمان خود سازم مکن جور، ای بت سرکش، مزن در جان من…

ادامه مطلب

نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم

نبودم مرد این میدان و آورد او به میدانم چو گویم کرد سرگردان و می‌بازد به چوگانم بنازم در بغل گیرد، چو جان خویشتن، لیگن…

ادامه مطلب

منازل سفرت پیش دیده می‌آرم

منازل سفرت پیش دیده می‌آرم اگر چه هیچ به منزل نمی‌رسد بارم گیاه مهر بروید ز خاک منزل تو که من ز دیده برو آب…

ادامه مطلب

من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟

من از آن که شوم کو نه ازان تو بود؟ یا چه گویم که نه در لوح و بیان تو بود؟ سخن لب، که تو…

ادامه مطلب

مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم

مست آمدم امشب، که سر راه بگیرم یک بوسه به زور از لب آن ماه بگیرم دانم که دهد عقل نکوخواه مرا پند لیکن عجب…

ادامه مطلب

مدتی من به کار خود بودم

مدتی من به کار خود بودم با خود و روزگار خود بودم صورتی چند نقش می‌بستم گر چه صورت نگار خود بودم به دیدار کسان…

ادامه مطلب

گو هر که در جهان به تماشا روید و گشت

گو هر که در جهان به تماشا روید و گشت ما را بس این قدر که به ما دوست بر گذشت تا او ز نقش…

ادامه مطلب

گفتم از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟

گفتم از عشق توسرگشته چو گویم، تو چه گویی؟ گفت چوگان که زد آخر؟ که تو سر گشته چو گویی گفتم آرام دلم نیست ز…

ادامه مطلب

گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم

گر درد سر نباشدت، ای باد صبحدم روزی به دستگیری ما رنجه کن قدم پیش آی و تازه کن به سر آهنگ آن سرا بر…

ادامه مطلب

گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد

گدایی را که دل در بند یار محتشم باشد دلش هم‌خوابهٔ اندوه و جانش جفت غم باشد حرامست ار کند روزی دلش میلی به بستانی…

ادامه مطلب

کام دل تنگ از آن تنگ دهانم بده

کام دل تنگ از آن تنگ دهانم بده بوسه‌ای، ار آشکار نیست، نهانم بده خانه جدا میکنی،طاقت اینم ببخش بوسه بها میکنی، مکنت آنم بده…

ادامه مطلب

غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا

غم عشقت، ای پسر، بسوزد همی مرا ترا گر خبر شدی نبدی غمی مرا دمم می‌دهی که من بیابم دمی دگر گره بر دمم زدی،…

ادامه مطلب

عشق بی‌علت ترنج دوستی بار آورد

عشق بی‌علت ترنج دوستی بار آورد گر به علت عشق ورزی رنج و تیمار آورد چیست پیش پاکبازان کام دل جستن؟ غرض وین غرض در…

ادامه مطلب

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم

صنما، به دلنوازی نفسی بگیر دستم که ز دیدن تو بی‌هوش و ز گفتن تو مستم دل من به دام عشق تو کنون فتاد و…

ادامه مطلب

شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان

شب قدرست و روز عید زلف و روی این ترکان نمی‌باشد دل ما را شکیب از روی این ترکان به چشم روزه‌داران از کنار بام…

ادامه مطلب

سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم!

سرم سودای او دارد، زهی سودا که من دارم! از آن سر گشته می‌باشم که این سوداست در بارم سرم در دام این سودا بهل،…

ادامه مطلب

ساقیا، خیز و یک دو جام بده

ساقیا، خیز و یک دو جام بده می گلرنگ لاله فام بده دهن همچو قند را بگشای بی‌دلان به بوسه کام بده دلم از شربت…

ادامه مطلب

زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را

زخمی، که بر دل آید ، مرهم نباشد او را خامی که دل ندارد این غم نباشد او را گفتی که دل بدوده، من جان…

ادامه مطلب

ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت

ز پاسبانی همسایه گرد بام و درت بدان رسید که دزدیده می‌کنم نظرت درون خانه چو ره نیست، چاره آن دانم که آستانه پرستی کنم…

ادامه مطلب

روز هجران آن نگار این بود

روز هجران آن نگار این بود منتهای وصال یار این بود روی او لالهٔ بهارم بود عمر آن لالهٔ بهار این بود هست از اندیشه…

ادامه مطلب

دیوانه می‌شد از غم او گاه گاه دل

دیوانه می‌شد از غم او گاه گاه دل زان بستم اندر آن سر زلف سیاه دل دل را درین حدیث ملامت نمی‌کنم این جرم دیده…

ادامه مطلب

دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را

دود از دلم برآمد، دادی بده دلم را در بر رخم چه بندی؟ بگشای مشکلم را پایم به گل فروشد، تا چند سر کشیدن؟ دستی…

ادامه مطلب

دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت

دلم بر آتش هجران کباب کرد و برفت تنم به درد جدایی خراب کرد و برفت مرا به وصل خود آهسته وعده‌ای می‌داد ولی چه…

ادامه مطلب

دل من دردمند تست درمانش نمی‌سازی

دل من دردمند تست درمانش نمی‌سازی دلت بر وی نمی‌سوزد به فرمانش نمی‌سازی تنم را خون دل خوردی و ترکش می‌کنی اکنون عجب دارم ز…

ادامه مطلب