غزلیات رکنالدین اوحدی مراغهای
ای پیکر خجسته، چه نامی؟ فدیت لک
ای پیکر خجسته، چه نامی؟ فدیت لک دیگر سیاه چرده ندیدم بدین نمک خوبان سزد که بر درت آیند سر به سر وانگاه خاک پای…
ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته
ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته نام رخ تو گل را از خاک برگرفته آن روی را مپوشان، زیرا که در ممالک بنیاد فتنه…
آن کس که دلیش بوده باشد
آن کس که دلیش بوده باشد و آن دل صنمی ربوده باشد آن ساده چه داند این حکایت؟ کو را ستمی نسوده باشد دود دل…
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو
امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی…
آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟
آشنایی جمله را، با من چرا بیگانهای؟ خانهپرداز من و با دیگران همخانهای هر دو عالم در سر کار تو کردم، گر چه تو خود…
آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا
آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟ همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام لیک…
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد
یار ز پیمان ما گر چه سری میکشد بار غمش را دلم بیجگری میکشد آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم گر…
همچو گل صد گونه رنگ آوردهای
همچو گل صد گونه رنگ آوردهای غنچهوارم دل به تنگ آوردهای سوی من هر دم ز زلف و خال و خط لشکری دیگر به جنگ…
هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند
هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت…
هر چه گویم من، ای دبیر، امروز
هر چه گویم من، ای دبیر، امروز نه به هوشم، ز من مگیر امروز قلم نیستی به من در کش که گرفتارم و اسیر امروز…
نه بیگانهای، ای بت خانگی
نه بیگانهای، ای بت خانگی مکن با من خسته بیگانگی تو گر پایمردی نکردی به لطف چه سود این دلیری و مردانگی؟ پریزادهای چون تو…
نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن
نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن گر هم فتاد بردم،بدهی دوای من کن دگری بهای خویش ار نستاند از تو بوسه تو ز…
موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد
موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد می درآید، که گل زرد به در خواهد شد چون فلک روی زمین از سمن و…
من به هر جوری نخواهم کرد زاری
من به هر جوری نخواهم کرد زاری زانکه دولت باشد از خوی تو خواری گفتهای خونت بریزم،سهل باشد بعد ازین گر بر سرم شمشیر باری…
مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم
مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن ز گرد این…
مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی دلت چون بتپرست آمد به شهر ما گذر، کان جا…
ما در به روی خلق فرو بستهایم باز
ما در به روی خلق فرو بستهایم باز در شاهد خیال تو پیوستهایم باز دل جوش میزند ز تمنای وصل تو ما را مبین که…
گفتم ز درد عشق تو گشتم چنین به حال
گفتم ز درد عشق تو گشتم چنین به حال گفتا منم دوای تو از درد من منال گفتم شبم چو سال شد از بار هجر…
گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم
گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم از شب طرهٔ او روز نمایی بکنم ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی تا سحر…
گر به دست آوریم دامن دوست
گر به دست آوریم دامن دوست همه او را شویم و خود همه اوست آنکه او را در آب میجویی همچو آیینه با تو رو…
کدامین نقشبند این نقش بستی؟
کدامین نقشبند این نقش بستی؟ همه یک دست و هر نقشی به دستی به نور جان شدست این نقش ممتاز و گرنه کی چنین در…
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟
فراق روی تو میسوزدم جگر، چه کنم؟ ز کوی عافیت افتادهام بدر، چه کنم؟ به دل کنند صبوری چو کار سخت شود دلم نماند، ز…
عشق همان به که به زاری بود
عشق همان به که به زاری بود عزت عشق از در خواری بود دست بگیرد دل درویش را دوست که در مهد و عماری بود…
عارت آمد که دمی قصهٔ ما گوش کنی؟
عارت آمد که دمی قصهٔ ما گوش کنی؟ قصهٔ غصه این بیسر و پا گوش کنی؟ پادشاهی تو، ازین عیب نباشد که دمی حال درویش…
شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت
شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت حکایت تو به مرد و به زن بخواهم گفت حدیث چهره و قد و رخ تو سر تاسر…
سنت آنست که خاک کف پایش باشی
سنت آنست که خاک کف پایش باشی فرض واجب که به فرمان و برایش باشی گر نخواهی که به حسرت سر انگشت گزی در پناه…
سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من
سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من که فتحالباب هجرانست و تحویل نگار من مرا چون ماه در عقرب خوش آمد روی و زلف…
زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت
زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت از آن چون مهر زر دایم فرو بستست…
ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم
ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم خیال روی تو در چشم در فشان دارم تو آب دیدهٔ پیدا بهل، که…
روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده
روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده اقبال در کار آمده، دولت خریدار…
دیگی که پار پختم چون ناتمام بود
دیگی که پار پختم چون ناتمام بود باز آمدم که پخته شود هر چه خام بود امسال نام خویش بشویم به آب می کان زهدهای…
دوستی با دشمنان ما مکن
دوستی با دشمنان ما مکن سود ایشان و زیان ما مکن خون من خوردی، دلم را غم بخور دل ببری،قصد جان ما مکن چون میانت…
دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی
دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی که دارد چون کمر بستی و همچون زلف لالایی بدان کان پای من باشد به دام زلف…
دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی
دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی ز پایان و غایت چه دیدی؟ بگوی ازین چار لشکر چه داری؟ بیار و زان هفت آیت چه دیدی؟…
دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست
دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست دل را چه قدر و قیمت و…
درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش
درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش که ما صد بار گم گشتیم همچون سایه در نورش وجود بیدلان پست از سواد چین…
در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را
در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را گویا شود پیاپی با دل مسیح…
خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند
خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند گر چه در پای دلم…
چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟
چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟ دردم تو میفرستی، درمانم از که باشد؟ گفتی برو ز پیشم، خود میروم، ولیکن زین غصه…
چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن
چو دل نمیدهد از کوی دوست برگشتن ضرورتست در آن آستان به سر گشتن من از برای چنان آفتاب رخساری چو سایه عار ندارم ز…
چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت
چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم از…
جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند
جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند نقل منه، که او دگر کم سخن علف کند اشتر من به ناخوشی سر ننهد…
تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو
تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو تو ماهی، مهر نتوان دیدن از تو من آشفته دل را تا کی آخر میان خاک و…
ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو
ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو به حال من نظری کن، که مردم از ستم تو متاب روی و سر از من،مباش بیخبر از…
تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد
تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد ناله و زاری من بر در و بامت باشد در قیامت همه را چشم بسویی و مرا…
پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما
پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما تن همه جان گشت چو او باز به دل…
بی تو دل من دمی قرار نگیرد
بی تو دل من دمی قرار نگیرد پند نصیحت کنان به کار نگیرد هر چه در امکان عقل بود بگفتیم این دل شوریده اعتبار نگیرد…
به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
به دکان میفروشان گروست هر چه دارم همه خنبها تهی گشت و هنوز در خمارم ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد نتوان به…
بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست
بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدست باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب زان…
بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!
بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من! با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من! با تو نشست دشمنم روی به روی و…