ای پیکر خجسته، چه نامی؟ فدیت لک

ای پیکر خجسته، چه نامی؟ فدیت لک دیگر سیاه چرده ندیدم بدین نمک خوبان سزد که بر درت آیند سر به سر وانگاه خاک پای…

ادامه مطلب

ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته

ای از دهان تنگت شهری شکر گرفته نام رخ تو گل را از خاک برگرفته آن روی را مپوشان، زیرا که در ممالک بنیاد فتنه…

ادامه مطلب

آن کس که دلیش بوده باشد

آن کس که دلیش بوده باشد و آن دل صنمی ربوده باشد آن ساده چه داند این حکایت؟ کو را ستمی نسوده باشد دود دل…

ادامه مطلب

امشب از پیش من شیفته دل دور مرو

امشب از پیش من شیفته دل دور مرو نور چشم منی، ای چشم مرا نور،مرو دیگری از نظرم گر برود باکی نیست تو، که معشوقی…

ادامه مطلب

آشنایی جمله را، با من چرا بیگانه‌ای؟

آشنایی جمله را، با من چرا بیگانه‌ای؟ خانه‌پرداز من و با دیگران هم‌خانه‌ای هر دو عالم در سر کار تو کردم، گر چه تو خود…

ادامه مطلب

آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا

آخر، ای ماه پری پیکر، که چون جانی مرا در فراق خویشتن چندین چه رنجانی مرا؟ همچو الحمدم فکندی در زبان خاص و عام لیک…

ادامه مطلب

یار ز پیمان ما گر چه سری می‌کشد

یار ز پیمان ما گر چه سری می‌کشد بار غمش را دلم بی‌جگری می‌کشد آن بر و آن دوش را هم به کنار آورم گر…

ادامه مطلب

همچو گل صد گونه رنگ آورده‌ای

همچو گل صد گونه رنگ آورده‌ای غنچه‌وارم دل به تنگ آورده‌ای سوی من هر دم ز زلف و خال و خط لشکری دیگر به جنگ…

ادامه مطلب

هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند

هر که او عاشق آن روی بود صبر نداند عاشق خویشتنست آنکه ازو صبر تواند گر ببینند رخ و قد ترا بید گل، ای بت…

ادامه مطلب

هر چه گویم من، ای دبیر، امروز

هر چه گویم من، ای دبیر، امروز نه به هوشم، ز من مگیر امروز قلم نیستی به من در کش که گرفتارم و اسیر امروز…

ادامه مطلب

نه بیگانه‌ای، ای بت خانگی

نه بیگانه‌ای، ای بت خانگی مکن با من خسته بیگانگی تو گر پایمردی نکردی به لطف چه سود این دلیری و مردانگی؟ پری‌زاده‌ای چون تو…

ادامه مطلب

نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن

نفسم گرفت ازین غم، نفسی هوای من کن گر هم فتاد بردم،بدهی دوای من کن دگری بهای خویش ار نستاند از تو بوسه تو ز…

ادامه مطلب

موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد

موسم گل دو سه روزست ،به سر خواهد شد می درآید، که گل زرد به در خواهد شد چون فلک روی زمین از سمن و…

ادامه مطلب

من به هر جوری نخواهم کرد زاری

من به هر جوری نخواهم کرد زاری زانکه دولت باشد از خوی تو خواری گفته‌ای خونت بریزم،سهل باشد بعد ازین گر بر سرم شمشیر باری…

ادامه مطلب

مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم

مسلمانان، سلامت به، چو بتوانید، من گفتم دل بیچارگان از خود مرنجانید، من گفتم به مال و جاه چندینی نباید غره گردیدن ز گرد این…

ادامه مطلب

مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی

مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی دلت چون بت‌پرست آمد به شهر ما گذر، کان جا…

ادامه مطلب

ما در به روی خلق فرو بسته‌ایم باز

ما در به روی خلق فرو بسته‌ایم باز در شاهد خیال تو پیوسته‌ایم باز دل جوش می‌زند ز تمنای وصل تو ما را مبین که…

ادامه مطلب

گفتم ز درد عشق تو گشتم چنین به حال

گفتم ز درد عشق تو گشتم چنین به حال گفتا منم دوای تو از درد من منال گفتم شبم چو سال شد از بار هجر…

ادامه مطلب

گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم

گر شبی چارهٔ این درد جدایی بکنم از شب طرهٔ او روز نمایی بکنم ور به دست آورم از شام دو زلفش گرهی تا سحر…

ادامه مطلب

گر به دست آوریم دامن دوست

گر به دست آوریم دامن دوست همه او را شویم و خود همه اوست آنکه او را در آب می‌جویی همچو آیینه با تو رو…

ادامه مطلب

کدامین نقشبند این نقش بستی؟

کدامین نقشبند این نقش بستی؟ همه یک دست و هر نقشی به دستی به نور جان شدست این نقش ممتاز و گرنه کی چنین در…

ادامه مطلب

فراق روی تو می‌سوزدم جگر، چه کنم؟

فراق روی تو می‌سوزدم جگر، چه کنم؟ ز کوی عافیت افتاده‌ام بدر، چه کنم؟ به دل کنند صبوری چو کار سخت شود دلم نماند، ز…

ادامه مطلب

عشق همان به که به زاری بود

عشق همان به که به زاری بود عزت عشق از در خواری بود دست بگیرد دل درویش را دوست که در مهد و عماری بود…

ادامه مطلب

عارت آمد که دمی قصهٔ ما گوش کنی؟

عارت آمد که دمی قصهٔ ما گوش کنی؟ قصهٔ غصه این بی‌سر و پا گوش کنی؟ پادشاهی تو، ازین عیب نباشد که دمی حال درویش…

ادامه مطلب

شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت

شبی به ترک سر خویشتن بخواهم گفت حکایت تو به مرد و به زن بخواهم گفت حدیث چهره و قد و رخ تو سر تاسر…

ادامه مطلب

سنت آنست که خاک کف پایش باشی

سنت آنست که خاک کف پایش باشی فرض واجب که به فرمان و برایش باشی گر نخواهی که به حسرت سر انگشت گزی در پناه…

ادامه مطلب

سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من

سر بارندگی دارد دو چشم تند بار من که فتح‌الباب هجرانست و تحویل نگار من مرا چون ماه در عقرب خوش آمد روی و زلف…

ادامه مطلب

زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت

زمانی خاطرم خوش کن به وصل روی گل رنگت که دل تنگم ز سودای دهان کوچک تنگت از آن چون مهر زر دایم فرو بستست…

ادامه مطلب

ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم

ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم خیال روی تو در چشم در فشان دارم تو آب دیدهٔ پیدا بهل، که…

ادامه مطلب

روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده

روزی ببینی زلف او در دست من پیچان شده لطفش تنم را داده دل، لعلش دلم را جان شده اقبال در کار آمده، دولت خریدار…

ادامه مطلب

دیگی که پار پختم چون ناتمام بود

دیگی که پار پختم چون ناتمام بود باز آمدم که پخته شود هر چه خام بود امسال نام خویش بشویم به آب می کان زهدهای…

ادامه مطلب

دوستی با دشمنان ما مکن

دوستی با دشمنان ما مکن سود ایشان و زیان ما مکن خون من خوردی، دلم را غم بخور دل ببری،قصد جان ما مکن چون میانت…

ادامه مطلب

دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی

دلم زخم بلا دارد ز چشم تیر بالایی که دارد چون کمر بستی و همچون زلف لالایی بدان کان پای من باشد به دام زلف…

ادامه مطلب

دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی

دلا، زین بدایت چه دیدی؟ بگوی ز پایان و غایت چه دیدی؟ بگوی ازین چار لشکر چه داری؟ بیار و زان هفت آیت چه دیدی؟…

ادامه مطلب

دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست

دل بسته شد به دام دو زلف چو دال دوست بر بوی دانها که بدیدم ز خال دوست دل را چه قدر و قیمت و…

ادامه مطلب

درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش

درین همسایه شمعی هست و جمعی عاشق از دورش که ما صد بار گم گشتیم همچون سایه در نورش وجود بیدلان پست از سواد چین…

ادامه مطلب

در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را

در چرخ کن چو عیسی زین جا رخ طلب را و آنجا درست گردان پیوند ابن و اب را گویا شود پیاپی با دل مسیح…

ادامه مطلب

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند

خانه خالی شد و در کوی دل اغیار نماند همه غم رفت و ه بغیر از غم آن یار نماند گر چه در پای دلم…

ادامه مطلب

چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟

چون من سر تو دارم سامانم از که باشد؟ دردم تو می‌فرستی، درمانم از که باشد؟ گفتی برو ز پیشم، خود می‌روم، ولیکن زین غصه…

ادامه مطلب

چو دل نمی‌دهد از کوی دوست برگشتن

چو دل نمی‌دهد از کوی دوست برگشتن ضرورتست در آن آستان به سر گشتن من از برای چنان آفتاب رخساری چو سایه عار ندارم ز…

ادامه مطلب

چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت

چندان نظر تمام، که دل نقش او گرفت از وی نظر بدوز چو دل را فرو گرفت بیرون رو، ای خیال پراکنده، از دلم از…

ادامه مطلب

جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند

جرعه مده، که وقت شد اشتر من که عف کند نقل منه، که او دگر کم سخن علف کند اشتر من به ناخوشی سر ننهد…

ادامه مطلب

تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو

تو سروی ، بر نشاید چیدن از تو تو ماهی، مهر نتوان دیدن از تو من آشفته دل را تا کی آخر میان خاک و…

ادامه مطلب

ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو

ترا گزید دل من،مرا گزید غم تو به حال من نظری کن، که مردم از ستم تو متاب روی و سر از من،مباش بی‌خبر از…

ادامه مطلب

تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد

تا دلم بر رخ چون ماه تمامت باشد ناله و زاری من بر در و بامت باشد در قیامت همه را چشم بسویی و مرا…

ادامه مطلب

پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما

پرده بر انداخت ز رخ یار نهان گشتهٔ ما نوبت اقبال برد بخت جوان گشتهٔ ما تن همه جان گشت چو او باز به دل…

ادامه مطلب

بی تو دل من دمی قرار نگیرد

بی تو دل من دمی قرار نگیرد پند نصیحت کنان به کار نگیرد هر چه در امکان عقل بود بگفتیم این دل شوریده اعتبار نگیرد…

ادامه مطلب

به دکان می‌فروشان گروست هر چه دارم

به دکان می‌فروشان گروست هر چه دارم همه خنب‌ها تهی گشت و هنوز در خمارم ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد نتوان به…

ادامه مطلب

بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست

بنگرید این فتنه را کز نو پدیدار آمدست خلق شهری از دل و جانش خریدار آمدست باغ رویش را ز چاه غبغبست امسال آب زان…

ادامه مطلب

بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من!

بر سر کویت ای پسر، پی سپرم، دریغ من! با غم رویت از جهان میگذرم، دریغ من! با تو نشست دشمنم روی به روی و…

ادامه مطلب