غزلیات بلند اقبال
تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم
تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم کجا ز هجر تو جان یا به تن توان دارم مگر نه نی کندافغان وجسم بی جان…
پیش شیرین لب او وصف ز شکر نکنید
پیش شیرین لب او وصف ز شکر نکنید وصف شکر به بر قند مکرر نکنید دسترس هست اگر بر سر گیسوی نگار هوس مشک تر…
بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است
بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است یار ما وهمدم ما روز و شب درد وتب است کرده شب ها خواب…
بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند
بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند خواب خلقی راحرام از دیده هر شب می کند چون رخت بینم به زلفت میشوم گریان بلی…
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من که چو نی می کشد امشب همی افغان دل من دگر اندیشه ز دوزخ ننماید دل من…
ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی
ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی از مشک زلف عطار از لب شکرفروشی هنگام رزم ای ترک مژگان وزلف داری خنجر به کف چه گیری…
ای دل ار یار منی با دگران کارت چیست
ای دل ار یار منی با دگران کارت چیست مرو از خانه برون کوچه وبازارت چیست همنشینی به سر زلف بتان تا کی وچند به…
التفاتی به ما ندارد یار
التفاتی به ما ندارد یار که زما یاد می نیارد یار یار ما ابرر حمت است ودریغ هیچ برکشت ما نبارد یار اینکه دایم ز…
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را
افزوده غم عشق تو درد وتب ما را کرده است سیه هجر توروز وشب ما را ما عاشق ومستیم و به جز یار ندانیم زاهد…
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود در دل خونین من دوش از غم محبوب بود همچو نوح از اشک چشمم کردطوفانی به پا…
یک آه اگر از دل صد چاک برآرم
یک آه اگر از دل صد چاک برآرم دود ازشرر دل ز نه افلاک برآرم چون دامن گلچین شده دامان من از بس خوناب دل…
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است
هرچه را مینگرم عکس رخ یار من است هرکجا میگذرم قصه دلدار من است هر که دریافت که من عاشق دلدار شدم می بردرشک ودمادم…
نه همی تنها دل ودین از کف من می بری
نه همی تنها دل ودین از کف من می بری دین ودل از دست هر شیخ وبرهمن می بری دین ودل تنها نه از تن…
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما
نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما زر چه باشد به نثار قدم او سر ما روزگاری است که هیچم خبری ازخود نیست که…
من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی
من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی آزمایش کردمت یارم نیی بارم توئی کرده ای روز مرا صد باره از شب تیره تر خود…
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم
ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم زخیال لب چون لعل تو خونین جگریم نه ز خاکیم ونه از آب ونه از آتش وباد آدمی…
گلگون چو روی یار من از غازه می شود
گلگون چو روی یار من از غازه می شود داغ دل من از غم اوتازه می شود از یادچشم وچهره او اشک وبخت من سرخ…
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک
گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی…
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست
کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست به کف صبحدم از زلف تو تا تاری هست نه بجز ذکر تو در روز وشبم کاری هست نه…
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست
غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست مرا به زاهد این شهر دوستی نبود که…
عجب از چشم سیه راهزنی
عجب از چشم سیه راهزنی آفت جان ودل مرد و زنی هم به خد عبرت ماه فلکی هم به قد غیرت سروچمنی نه چه گفتم…
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا
سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو عشق رخ تو…
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی
زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی کشدمانند نی افغان به آهنگی زهر بندی مگر کردی اسیر سرو قد خویش قمری را که…
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم
ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم در آتشیم وعجب حالت خوشی داریم شودنصیب دل ما هر آن بلا که رسد دل شکسته زار بلاکشی داریم…
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب
روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی آخر شبی چوبخت من…
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم مست بودم پنجه در چنگ پلنگی می زدم می زدم بر سینه گاهی خنجر از ابروی…
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست
دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست مشمر ای دل صفت حسن که دارد…
دل تومایل جفا است هنوز
دل تومایل جفا است هنوز دل من بر سر وفا است هنوز ای به بالا بلا مرا دل وجان به بلای تومبتلا است هنوز ای…
در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام
در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام وندر آن شکر عجب قندی مکرر دیده ام از شکر قند مکرر می شود پیدا بلی…
خیز ای بت من باده گلگون کهن ده
خیز ای بت من باده گلگون کهن ده گر باده به من می دهی امروز به من ده امروز بسی تنگدلم از غم ایام ده…
چون به پیش پای دلبر زلف سرافکنده شد
چون به پیش پای دلبر زلف سرافکنده شد دل هم انر پای اوفتاد واز جان بنده شد دل سر زلف تو را بگرفت و از…
چنگ این همه در طره طرار مینداز
چنگ این همه در طره طرار مینداز در چنبر این مار سیه چنگ مینداز بردی دلم از بر ز برم نیز ببر جان جانا به…
چرا به کار جهان روز و شب به تدبیری
چرا به کار جهان روز و شب به تدبیری مکن تلاش مگر بی خبر ز تقدیری ز بار پیری وغم خم شود قدت چون نخل…
توبه زلف از پی آزار دلم شانه کشی
توبه زلف از پی آزار دلم شانه کشی من از این شاد که دل را به سر شانه کشی ور زنی شانه به زلف از…
تا به زلف تو دلم ملحق شد
تا به زلف تو دلم ملحق شد این پریشانی از او مشتق شد تومگر روی به مه بنمودی که مه از نورجمالت شق شد بت…
بوی یار مهربان آیدهمی
بوی یار مهربان آیدهمی بر مشامم بوی جان آید همی خانه را ای دل ز آلایش بروب زآنکه سویت میهمان آید همی من نمی خواهم…
بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو
بسته دلم را به بند حلقه گیسوی تو کرده قدم را کمان حالت ابروی تو سرورود دررکوع گر تو درآئی به باغ مه ننماید طلوع…
بارم اندر کوی یارم درگل است
بارم اندر کوی یارم درگل است درگل است ار بارم اندر منزل است دادن جان باشد آسان درغمش زندگانی بی وجودش مشکل است شمع را…
ای مژه خونریز توچون ناوک دل دوز
ای مژه خونریز توچون ناوک دل دوز از چشم سیاه تو سیه گشته مرا روز برخیز وبیاور می وبنشین وبده جام وآتش به دلم ز…
ای ترک من ای آفت دین ودل وفرهنگ
ای ترک من ای آفت دین ودل وفرهنگ برخیز وبده باده و بیشین وبزن چنگ چون زلف پریشان توافتم زچه در تاب چون تنگ دهان…
آگه نیی که بیتو شب و روز چون کنیم
آگه نیی که بیتو شب و روز چون کنیم دل را کنیم خون وز چشمان برون کنیم جور وجفا هر آنچه توافزون کنی به ما…
از غم رویش مبین کز گریه چشمم نم بود
از غم رویش مبین کز گریه چشمم نم بود دامنم را بین که اندر هر کنارش یم بود در دل هر آدمی باشد در این…
از پریشانی ندام زلف مشتق گشته است
از پریشانی ندام زلف مشتق گشته است یا پریشانی به زلف یار ملحق گشته است بینی دلدار را بین جای انگشت نبی است کاین چنین…
یا مشو ازدردعشق ای دل علیل
یا مشو ازدردعشق ای دل علیل یاکه در پیش طبیبی برد دخیل یا مده خود را به دست دلبران یا فنا کن خویش را بی…
هر صفائی که دارد آن مه رو
هر صفائی که دارد آن مه رو هست من را چون هستیم هست او هرکه همرنگ یار نیست بلی نیست عشقش به غیر رنگ وبو…
نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم
نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم که در بر سر و قدی لاله رخ نسرین بدن دارم قمر دارد به سر سرو من…
نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید
نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید مرا روحی به روح وقوتی اندر جگر آید نه عمر رفته باز آید نه تیر از…
من از فراق توتاچندسوزم وسازم
من از فراق توتاچندسوزم وسازم بکن به وصل خود آخر دمی سرافرازم گهی چوباد صبا گر به سوی من گذری نثار پای تو راجای زر…
ما عاشقان مست دل از دست داده ایم
ما عاشقان مست دل از دست داده ایم از دست رفته ایم وز پا اوفتاده ایم چشم ازجهان وهرچه در اوهست بسته ایم بر روی…
گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم
گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم گفتمش ویرانه ام گفتا که تعمیرت کنم گفتم ازعشق توچون زلف توپرچین شد رخم گفت درعهدجوانی خواستم پیرت…