یک آه اگر از دل صد چاک برآرم

یک آه اگر از دل صد چاک برآرم دود ازشرر دل ز نه افلاک برآرم چون دامن گلچین شده دامان من از بس خوناب دل…

ادامه مطلب

هرچه را می‌نگرم عکس رخ یار من است

هرچه را می‌نگرم عکس رخ یار من است هرکجا می‌گذرم قصه دلدار من است هر که دریافت که من عاشق دلدار شدم می بردرشک ودمادم…

ادامه مطلب

نه همی تنها دل ودین از کف من می بری

نه همی تنها دل ودین از کف من می بری دین ودل از دست هر شیخ وبرهمن می بری دین ودل تنها نه از تن…

ادامه مطلب

نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما

نامه ای قاصد اگر آورد از دلبر ما زر چه باشد به نثار قدم او سر ما روزگاری است که هیچم خبری ازخود نیست که…

ادامه مطلب

من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی

من به پیش خویش می پنداشتم یارم توئی آزمایش کردمت یارم نیی بارم توئی کرده ای روز مرا صد باره از شب تیره تر خود…

ادامه مطلب

ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم

ما ز گیسوی پریشانی تو آشفته تریم زخیال لب چون لعل تو خونین جگریم نه ز خاکیم ونه از آب ونه از آتش وباد آدمی…

ادامه مطلب

گلگون چو روی یار من از غازه می شود

گلگون چو روی یار من از غازه می شود داغ دل من از غم اوتازه می شود از یادچشم وچهره او اشک وبخت من سرخ…

ادامه مطلب

گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک

گفتم ازهجر توخونین جگرم گفت چه باک گفتم از زلف تو آشفته ترم گفت چه باک گفتم آن دل که ز دستم به اسیری بردی…

ادامه مطلب

کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست

کس نگوید ختن وتبت وتاتاری هست به کف صبحدم از زلف تو تا تاری هست نه بجز ذکر تو در روز وشبم کاری هست نه…

ادامه مطلب

غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست

غمین مباش که چیزی ز عمر باقی نیست روا بود خوری ار غم که جام وساقی نیست مرا به زاهد این شهر دوستی نبود که…

ادامه مطلب

عجب از چشم سیه راهزنی

عجب از چشم سیه راهزنی آفت جان ودل مرد و زنی هم به خد عبرت ماه فلکی هم به قد غیرت سروچمنی نه چه گفتم…

ادامه مطلب

سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا

سودای عشق کرده زخود بی خبر مرا آسوده دل نموده زهر خیر وشر مرا بر هر چه بنگرم همه بینم جمال تو عشق رخ تو…

ادامه مطلب

زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی

زنی از غمزه ای شوخ ار به نیشکر شکرخندی کشدمانند نی افغان به آهنگی زهر بندی مگر کردی اسیر سرو قد خویش قمری را که…

ادامه مطلب

ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم

ز سوز عشق تودرسینه آتشی داریم در آتشیم وعجب حالت خوشی داریم شودنصیب دل ما هر آن بلا که رسد دل شکسته زار بلاکشی داریم…

ادامه مطلب

روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب

روشن چراغ کس نکند پیش آفتاب ای آفتاب پیش رخ ماه من متاب گفتار نگار من که به خواب آیمت شبی آخر شبی چوبخت من…

ادامه مطلب

دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم

دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم مست بودم پنجه در چنگ پلنگی می زدم می زدم بر سینه گاهی خنجر از ابروی…

ادامه مطلب

دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست

دلبر ما نه همی طره پر خم با اوست هر چه حسن است در آفاق مسلم با اوست مشمر ای دل صفت حسن که دارد…

ادامه مطلب

دل تومایل جفا است هنوز

دل تومایل جفا است هنوز دل من بر سر وفا است هنوز ای به بالا بلا مرا دل وجان به بلای تومبتلا است هنوز ای…

ادامه مطلب

در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام

در رخ دلبر لبی شیرین چو شکر دیده ام وندر آن شکر عجب قندی مکرر دیده ام از شکر قند مکرر می شود پیدا بلی…

ادامه مطلب

داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز

داد آن هفته ز بس یار شرابم دو سه روز کرد چون نرگس بیمار خرابم دوسه روز باز آن ماه گراید به وثاقم دو سه…

ادامه مطلب

چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی

چون پریشانی به زلف یار دارد عالمی در پریشانی دل ما زآن نمی آرد غمی گر کسی بر هر چه یزدان داده روزی قانع است…

ادامه مطلب

چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت

چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت بود شهبازی وخود رابه کبوتر زد و رفت آن مه چارده آیا ز کجا کردطلوع…

ادامه مطلب

جز رخ یار آتشی سوزنده باشد کی در آب

جز رخ یار آتشی سوزنده باشد کی در آب ماهیان را کرد بریان عکس روی وی درآب در دل وچشم من از یاد میان وقد…

ادامه مطلب

تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم

تو راگمان که مناز دوری تو جان دارم کجا ز هجر تو جان یا به تن توان دارم مگر نه نی کندافغان وجسم بی جان…

ادامه مطلب

پیش شیرین لب او وصف ز شکر نکنید

پیش شیرین لب او وصف ز شکر نکنید وصف شکر به بر قند مکرر نکنید دسترس هست اگر بر سر گیسوی نگار هوس مشک تر…

ادامه مطلب

بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است

بی رخ وزلف تو روز ما سیه تر از شب است یار ما وهمدم ما روز و شب درد وتب است کرده شب ها خواب…

ادامه مطلب

بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند

بسکه درزلفت دل من ذکر یا رب میکند خواب خلقی راحرام از دیده هر شب می کند چون رخت بینم به زلفت میشوم گریان بلی…

ادامه مطلب

باز افتاده به یاد رخ جانان دل من

باز افتاده به یاد رخ جانان دل من که چو نی می کشد امشب همی افغان دل من دگر اندیشه ز دوزخ ننماید دل من…

ادامه مطلب

ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی

ای نازنین شمایل آشوب عقل وهوشی از مشک زلف عطار از لب شکرفروشی هنگام رزم ای ترک مژگان وزلف داری خنجر به کف چه گیری…

ادامه مطلب

ای دل ار یار منی با دگران کارت چیست

ای دل ار یار منی با دگران کارت چیست مرو از خانه برون کوچه وبازارت چیست همنشینی به سر زلف بتان تا کی وچند به…

ادامه مطلب

التفاتی به ما ندارد یار

التفاتی به ما ندارد یار که زما یاد می نیارد یار یار ما ابرر حمت است ودریغ هیچ برکشت ما نبارد یار اینکه دایم ز…

ادامه مطلب

افزوده غم عشق تو درد وتب ما را

افزوده غم عشق تو درد وتب ما را کرده است سیه هجر توروز وشب ما را ما عاشق ومستیم و به جز یار ندانیم زاهد…

ادامه مطلب

آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود

آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود در دل خونین من دوش از غم محبوب بود همچو نوح از اشک چشمم کردطوفانی به پا…

ادامه مطلب

یا مشو ازدردعشق ای دل علیل

یا مشو ازدردعشق ای دل علیل یاکه در پیش طبیبی برد دخیل یا مده خود را به دست دلبران یا فنا کن خویش را بی…

ادامه مطلب

هر صفائی که دارد آن مه رو

هر صفائی که دارد آن مه رو هست من را چون هستیم هست او هرکه همرنگ یار نیست بلی نیست عشقش به غیر رنگ وبو…

ادامه مطلب

نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم

نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم که در بر سر و قدی لاله رخ نسرین بدن دارم قمر دارد به سر سرو من…

ادامه مطلب

نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید

نخواهد آمد آن دلبر دگر در بر اگر آید مرا روحی به روح وقوتی اندر جگر آید نه عمر رفته باز آید نه تیر از…

ادامه مطلب

من از فراق توتاچندسوزم وسازم

من از فراق توتاچندسوزم وسازم بکن به وصل خود آخر دمی سرافرازم گهی چوباد صبا گر به سوی من گذری نثار پای تو راجای زر…

ادامه مطلب

ما عاشقان مست دل از دست داده ایم

ما عاشقان مست دل از دست داده ایم از دست رفته ایم وز پا اوفتاده ایم چشم ازجهان وهرچه در اوهست بسته ایم بر روی…

ادامه مطلب

گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم

گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم گفتمش ویرانه ام گفتا که تعمیرت کنم گفتم ازعشق توچون زلف توپرچین شد رخم گفت درعهدجوانی خواستم پیرت…

ادامه مطلب

گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم

گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم گفتمش پیشتر آ تا نمکت را بمکم زهره ای در بر من یا قمری یا خورشید دانم…

ادامه مطلب

کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد

کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد تنی که یار ندارد مگوکه جان دارد هر آن که گلرخی او را به بر بود شب وروز…

ادامه مطلب

علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است

علی الصباح نظر بر رخ توفیروز است شب وصال توخوشتر ز روز نوروز است عجب مدار که سوزم چوشمع سر تا پای که آتش غم…

ادامه مطلب

عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند

عاقلان گویند کس خودرا به دریا کی زند عاشقان گویند ما را آب اوتا پی زند مطرب اندرمجلس امشب هوش می خواران ببرد پا منه…

ادامه مطلب

سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی

سزد کز حسن در عالم کنی دعوی به یکتائی که از آدم نیامد چون توفرزندی به زیبائی دهانت عارفان را شد دلیل نیستی اما ز…

ادامه مطلب

زنده دور از روی آن سیمین تنم

زنده دور از روی آن سیمین تنم من عجب آهن دل وروئین تنم حال دل از من چه می پرسی زهجر کن به رخسارم نگاه…

ادامه مطلب

ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد

ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد چو بیند می شوم آزرده طرح آشتی ریزد بود هوش از سرم صبر از دلم…

ادامه مطلب

روشنی کف موسی همه ازروی تو بود

روشنی کف موسی همه ازروی تو بود تیرگی دل فرعون هم ازموی تو بود دم عیسی که از او عظم رمیم احیا شد رمزی از…

ادامه مطلب

دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد

دوش از بی مهری آن مه غمین بودم زیاد ناگهم تدبیری آمد بهر دیدارش به یاد سوی اوگفتم نویسم شرح حالی تا مگر از غم…

ادامه مطلب

دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی

دلبر ما را به حال ما اگر بود التفاتی می شدی حاصل ز بندغم دل ما را نجاتی معنی این را بگویم تا بدانی هجر…

ادامه مطلب