غزلیات بلند اقبال
به وطن یار سفرکرده ما خوب آمد
به وطن یار سفرکرده ما خوب آمد یوسفی بودکه اندر بر یعقوب آمد عاشقان درطرب آئید که معشوق رسید طالبان در طلب آئید که مطلوب…
برده ای رونق زمشک تر ز زلف
برده ای رونق زمشک تر ز زلف نرخ را بشکستی از عنبر زلف داده ای یک شهر را مستی ز چشم کرده ای یک خلق…
با طلعتت به گلشن وصحرا چه حاجت است
با طلعتت به گلشن وصحرا چه حاجت است درخدمتت به سیر وتماشا چه حاجت است خود با خیال روی تومشغول صحبتم گلزار و صوت بلبل…
ای رخت آئینه انوار حق
ای رخت آئینه انوار حق ای دلت گنجینه اسرار حق نیست درعالم به غیر از مهر تو هیچ نقدی رایج بازار حق حق بنای خلق…
ای پادشاه خوبان رحمی بر این گدا کن
ای پادشاه خوبان رحمی بر این گدا کن از مکرمت دلم را از قید غم رها کن من خسته وغریبم شددردو غم نصیبم گفتی که…
اگر که تیغ کشی وکنی مرا مذبوح
اگر که تیغ کشی وکنی مرا مذبوح هنوز قوت جان و دلی و راحت روح وصال روی تومشکل تر آمده است از این که وفق…
از طلعت اگر ماهی گفتار چرا داری
از طلعت اگر ماهی گفتار چرا داری وز قامت اگر سروی رفتار چرا داری خون دل ما خوردی از لعل لبت پیداست حاشا نتوان کردن…
آتشی عشق زد به خرمن من
آتشی عشق زد به خرمن من که دل وجان بسوخت درتن من خون دل بسکه ریختم از چشم لاله زاری شده است دامن من غم…
یک یار وفادار دراین شهر ندیدیم
یک یار وفادار دراین شهر ندیدیم وز گلشن این دهر به جز خار نچیدیم از سفره این بزم به جز زهر نخوردیم وز ساغر این…
هر ناله ای که بربط وطنبور می کند
هر ناله ای که بربط وطنبور می کند پیغام دلبری است که مذکور می کند گوید که گر شوی توچوبهرام گورگیر ناگه شکار عاقبت گور…
نه مشک ختا بوی موی تو دارد
نه مشک ختا بوی موی تو دارد نه ماه سما حسن روی تودارد نسیم سحر زنده ساز دلم را از آن روکه بوئی ز موی…
ندیده روی دلبر را شدم از جان و دل عاشق
ندیده روی دلبر را شدم از جان و دل عاشق بلی عاشق چنین گردد اگر باشد کسی لایق ز هر جانب که آن خورشید تابد…
مگومرا ز چه دلبر ز برجدا کرده
مگومرا ز چه دلبر ز برجدا کرده که هرچه کرده و زاین پس کندخدا کرده رسد به ساحل اگر کشتیت وگر شکند خدای کرده مفرما…
ما به یاد آن پری دیوانه ایم
ما به یاد آن پری دیوانه ایم خلق پندارند ما فرزانه ایم تا به جانان آشنا گردیم ما از همه اهل جهان بیگانه ایم مرد…
گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر
گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر گفتمش دارم به کف هم جان وهم دل هان بگیر لب نهادم بر لبش تا…
گشودی زلف مشک افشان جهان رامشکبو کردی
گشودی زلف مشک افشان جهان رامشکبو کردی نمودی چهر مهر آسا خجل مه را ازاوکردی ندانم کاروان مشک تاتاری رسید از ره ویا چنگی به…
کس نظر بررخ جانان نکند
کس نظر بررخ جانان نکند که زدل ترک سر وجان نکند با دلم آنچه کندمژه تو نیشتر با رگ شریان نکند آنچه روی تو کند…
غم هجران به جان من زد آتش
غم هجران به جان من زد آتش به مغز استخوان من زدآتش سراپا سوختم از دوری یار چرا بر نیستان من زد آتش حدیثی گفتم…
طرز دیگر بنگرم امسال یار پار را
طرز دیگر بنگرم امسال یار پار را بینم اندر جلوه هر دم در لباسی یار را دیده ای یا رب عطا فرما که باشد حق…
سروها دیده ام به هر چمنی
سروها دیده ام به هر چمنی نیست همچون تو سرو سیم تنی همچو زلف ورخ وبرت نبود سنبل وارغوان ونسترنی با وجود تو نیست در…
زلف توگه سرکشی و گاه پستی می کند
زلف توگه سرکشی و گاه پستی می کند چشم تو می خورده وزلف تو مستی می کند عارفان را شد دهان تو دلیل نیستی لیک…
ز بو به چین شکنی قدر ناف آهو را
ز بو به چین شکنی قدر ناف آهو را کنی ز شانه پریشان چو عنبرین مو را به چهره یافتم از چیست خال مشکینت بلی…
رشک می آیدم ز پیرهنت
رشک می آیدم ز پیرهنت که زندبوسه هر زمان به تنت مده از پیرهن به تن آزار نکنم چاک دل چو پیرهنت می درد پیرهن…
دوش از برما یار نهان گشت وبری بود
دوش از برما یار نهان گشت وبری بود دل بردن و پنهان شدن آئین پری بود دیدیم به صید دل ما هست چو شهباز شوخی…
دلبر سیمین تن من دل ز آهن باشدش
دلبر سیمین تن من دل ز آهن باشدش با همه مهر آنچه داردکینه با من باشدش با دل من جنگ داردگویی آن مژگان سنان کابروی…
دل ازتو بر نگیرم تا جان ز تن برآید
دل ازتو بر نگیرم تا جان ز تن برآید دست از تو بر ندارم تا عمر من سر آید بودی چو ماه اگر ماه چون…
در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا
در جوانی نه همی کرده غمت پیر مرا کرده عشق رخ تو صورت تصویر مرا ز ابرو ومژه گرفته است چرا تیر وکمان گر نخواهد…
خون به دل از بوی مویت نافه تاتار دارد
خون به دل از بوی مویت نافه تاتار دارد نافه تاتار کی مشکی چومویت بار دارد خال رخسار تورا خوانم خلیل الله زیرا کاندر آتش…
چومریخی ز خون چون ماهی از رو
چومریخی ز خون چون ماهی از رو چوتیر از قامتی چون قوس از ابرو منجم چهر و ززلفت را مگر دید که گوید ماه باشد…
چنانم ساقی ازمی کرده سرمست
چنانم ساقی ازمی کرده سرمست که می نشناسم از پا سر، سر از دست نمی دانم چه می در ساغرش بود که هشیاران شدنداز بوی…
جام می در دست بگرفت وبه من گفت آن پری
جام می در دست بگرفت وبه من گفت آن پری نور حق در دست من طالع شده است ار بنگری گفتم از اکسیر خودیک ذره…
تو راکه گفته ندانم که این چنین باشی
تو راکه گفته ندانم که این چنین باشی به خصم دوست وبا دوستان به کین باشی تورا چه غم اگرم کشته بینی اما من بمیرم…
تا به کی از دوری روی تو باید کرد صبر
تا به کی از دوری روی تو باید کرد صبر شد فغانم رعد وآهم برق وچشمم ز اشک ابر نیست جز مردن مرا دیگر علاجی…
به ما روز آور ای مه امشبی را
به ما روز آور ای مه امشبی را که سازیم از تو حاصل مطلبی را چه جای زر دهم جان گر فروشند وصال چون تو…
برآنند خلقی که من می پرستم
برآنند خلقی که من می پرستم نه از می من از چشم مست تو مستم تو آن عهدو پیمان خود را شکستی من آن عهدخودرا…
باشد دلم ز روی روی جناب دوست
باشد دلم ز روی روی جناب دوست آشفته تر ز طره پرپیچ وتاب دوست دادیم نقد هستی خود را که داشتیم اما نرفته هیچ به…
ای گیسوی توواللیل ای رویت آیه نور
ای گیسوی توواللیل ای رویت آیه نور از وصف روی و مویت ما را بدار معذور ما را چه حد که گوئیم وصفی ز روی…
ای ترک مشک طره کافور روی من
ای ترک مشک طره کافور روی من دور از رخ توگشته چو کافور موی من سازی مس وجود مرا زره ده دهی گرافکنی نظر ز…
اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری
اگر زآن زلف مشک افشان به چنگ افتدا مرا تاری نپندارم که باشد ملک چینی یا که تاتاری دلم را برده از کف سنگدل شوخ…
از غم عشق تو رسوای جهان گردیده ام
از غم عشق تو رسوای جهان گردیده ام بی دل و آشفته وآتش به جان گردیده ام نه خبر دارم ز دین ونه به دل…
یادگار از جم به جا نبود به غیر ازجام دیگر
یادگار از جم به جا نبود به غیر ازجام دیگر گر نبودی جام هم از جم نبودی نام دیگر از رخ وزلف تودیگرنور وظملت وام…
هر که را بدخو است یار آگه بود از حال من
هر که را بدخو است یار آگه بود از حال من دوزخی در قعر نار آگه بود ازحال من کس نداند چون بود حال دلم…
نه ماهی چورویت زخط هاله دارد
نه ماهی چورویت زخط هاله دارد نه قندی چولعل تو بنگاله دارد که از رنگ ورویت خبر داده اورا که داغی ز عشقت به دل…
می دهی درد سرم چند ای طبیب
می دهی درد سرم چند ای طبیب دردما را چاره باید ازحبیب دستم از دامان وصلش کوته است ای خدا یا وصل یا مرگ رقیب…
مگر گشتی اسیر سروقدی چون من ای قمری
مگر گشتی اسیر سروقدی چون من ای قمری که بندی چون دل خودبینمت بر گردن ای قمری به چوب از باغ سروت را نماید باغبان…
ما روز ازل عاشق رخسار توبودیم
ما روز ازل عاشق رخسار توبودیم آشفته تر از طره طرار تو بودیم زآن پیش که زلف تو شوددام دل ما از دانه خال توگرفتار…
گفتمش چون بینمت ای نازنین
گفتمش چون بینمت ای نازنین گفت رودر آینه خود در ببین گفتمش اندر کجا جویم تو را گفت در دلهای محزون غمین گفتمش گویند هستی…
گر کنی پیدا رهی ای شانه درگیسوی او
گر کنی پیدا رهی ای شانه درگیسوی او از زبان من بگو با عنبر افشان موی او سرکشی را ترک فرما رهزنی را توبه کن…
کس نگردد مبتلای درد وآزار فراق
کس نگردد مبتلای درد وآزار فراق کس مبادا در جهان یا رب فراق نوح از طوفان ویعقوب از غم یوسف ندید آنچه من می بینم…
عمر رفت و روزگار اندر فراقت صرف شد
عمر رفت و روزگار اندر فراقت صرف شد از غم روی تو موی قیرگونم برف شد باز عمر ما که صرف دوری دلدار گشت عمر…