غزلیات اهلی شیرازی
سوختیم از غم و این آتش پنهان همه هیچ
سوختیم از غم و این آتش پنهان همه هیچ همه داغیم ز خوبان و بر ایشان همه هیچ غنچه بخت مرا هیچ گل آخر نشکفت…
سگ توییم و بر آن در شکسته حال خوشیم
سگ توییم و بر آن در شکسته حال خوشیم سبوی بخت شکستیم و باسفال خوشیم ترا شکست مباد ایمه تمام که ما به دلشکستگی خویش…
سرشک شادی وصل از چه جانگداز آمد
سرشک شادی وصل از چه جانگداز آمد خوشم که دیگرم آبی بجوی بازآمد چو شمع باتو بدعوی زبان کشد ترسم که سر بباد دهد چون…
سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو
سایم همه شب روی خود بر خاک دور از روی تو باشد شبی ای سیمتن آسایم از پهلوی تو دورم من و نزدیک تو نتوانم…
زلف قلابش ز کف دلها چو ماهی میبرد
زلف قلابش ز کف دلها چو ماهی میبرد قلاب در دل میزند خواهی نخواهی میبرد ای کاش بازآید که شد چشمم سفید اندر رهش آب…
ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست
ز قامت تو چگویم که فتنها برخاست قیامت است که در روزگار ما برخاست اگر صفا طلبی کام دل مجوی که یار چو در کنار…
ز آشنایی من کاخرش جدایی بود
ز آشنایی من کاخرش جدایی بود جدا ز جان شده ام این چه آشنایی بود بصبح وصل ندادم فلک امان ور نه شب سیاه مرا…
رقیب از کوی آن دهقان پسر رفت
رقیب از کوی آن دهقان پسر رفت بیا ساقی، که مرک از ده بدر رفت بده جام می صافی که از دل غبار غم بصد…
رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد
رخ تو داغ کهن تازه از ملاحت کرد ملاحت تو مرا تازه صد جراحت کرد طریق زنده دلان در غم تو بیداری است کسیکه مرد…
دی از نظر چو سرو و خرامان من گذشت
دی از نظر چو سرو و خرامان من گذشت من دانم از غمش که چه بر جان من گذشت سوزم چو شمع و بر همه…
دلم از شوق او مصحف چو بهر فال بگشاید
دلم از شوق او مصحف چو بهر فال بگشاید برویم مژده وصلش در اقبال بگشاید چو مجنون گر نه مشتی استخوان گردم ز هجرانش همای…
دل شکستند بسنگین دلیم سیمتنان
دل شکستند بسنگین دلیم سیمتنان آه از این سنگدلان وای ازین دلشکنان چشم من گر سپر ناوک مژگان سازی به که در دیده مردم گذری…
دل از غم زار و یارش صحبت اغیار میباید
دل از غم زار و یارش صحبت اغیار میباید هلاک جان عاشق را همین در کار میباید به لاف عاشقی نتوان ز خیل عشقبازان شد…
در غمت گر جان غمپرور نباشد گو مباش
در غمت گر جان غمپرور نباشد گو مباش چون تو باشی جان من جان گر نباشد گو مباش سجده روی تو ای بت کفر و…
اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم
اگر تو جان طلبی جان در آستین دارم وگر سرم سر تسلیم بر زمین دارم نعیم جنت و عیش جهان کمست بهم من از توهم…
از که نالم که فغان از دل ریش است مرا
از که نالم که فغان از دل ریش است مرا هر بلایی که بود از دل خویش است مرا شربت وصل تو بی زخم فراقی…
از خواب جامه چاک و پریشان برآمده
از خواب جامه چاک و پریشان برآمده صبح قیامتش ز گریبان برآمده ای مردم دو دیده به کشتی چشم من بنشین که از فراق تو…
از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم
از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت…
در عرق شد چو رخش ز آتش می تابی خورد
در عرق شد چو رخش ز آتش می تابی خورد وه که زان روی عرقناک دلم آبی خورد در خیال خم آن طاق دو ابرو…
در جان و دل بیک نگه آن شوخ راه کرد
در جان و دل بیک نگه آن شوخ راه کرد آنشوخ هرچه کرد هم از یک نگاه کرد ای شاه حسن در دل ویران ز…
خوشم به هجر تو گر وصل صد حضور آرد
خوشم به هجر تو گر وصل صد حضور آرد که این صفای دل افزاید آن غرور آرد درآ بصحبت مستان که شمع قامت تو بیکقدم…
خورشیدوار هرکه دلش سوخت داغ او
خورشیدوار هرکه دلش سوخت داغ او عالم فروز تا به ابد شد چراغ او سلطان عشق مهر سلیمان دهد به دیو گر باد تخت و…
خواهم شبی بیایی و مهمان من شوی
خواهم شبی بیایی و مهمان من شوی تا حال من ببینی و حیران من شوی بیگانگی مکن که دل و جان خویشتن زان داده ام…
حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است
حیات تشنه لبان وصل آن مسیح دم است که با وجود لبش آب زندگی عدم است گناه کاسه زدن شیخ را چو غنچه نهان گناه…
چون گل روی تو را آتش می تاب دهد
چون گل روی تو را آتش می تاب دهد عارض پر عرقت چشم مرا آب دهد سوی مسجد مرو ای قبله من ورنه امام رو…
چو وقت گریه کردن رو نهم بر سوی دیوارش
چو وقت گریه کردن رو نهم بر سوی دیوارش شوم بهوش و باز آیم بهوش از بوی دیوارش چون مراغ بسملم گر افکند از کوی…
چو خستگان ز درد دل گشاد مییابند
چو خستگان ز درد دل گشاد مییابند ز نامرادی از این در مراد مییابند ز باغ روی تو عشاق گل کجا چینند همین بس است…
چنین حسن و ملاحت با ملک نیست
چنین حسن و ملاحت با ملک نیست ملک را حسن اگر هست این نمک نیست گل خوبان چو گل عنبر سرشت است ولی بوی وفا…
چشمه نوش نوخطان مهر گیابر آورد
چشمه نوش نوخطان مهر گیابر آورد چشمه چشم عاشقان خار بلا بر آورد چند نهیم بر زمین روی نیاز بهر او چند بر آسمان کسی…
جمال شمع چو خورشید عالم افروزست
جمال شمع چو خورشید عالم افروزست ستاره سوخت پروانه سیه روزست لبت که آب حیات است ببر تشنه لبان ببخت من چو رسید آتش جگر…
جان دادن از وفا هنر کوهکن بس است
جان دادن از وفا هنر کوهکن بس است حاجت بقصه نیست همین یکسخن بس است ساقی رواج مدرسه و خانقه شکست درصد هزار بتکده یک…
تو در چمن چو نباشی گل و سمن چکنم
تو در چمن چو نباشی گل و سمن چکنم کجا برم گل و نظاره چمن چکنم گل آتشی است پی سوز عاشقان بیتو منش بدامن…
تشریف کرامت اگر از لطف الهی است
تشریف کرامت اگر از لطف الهی است پشمینه مارا چه کم از اطلس شاهی است گر نامه سفیدی سببش توبه ز عشق است این نامه…
تا کی بغیر گویی من چشم و گوش باشم
تا کی بغیر گویی من چشم و گوش باشم من هم زبان برآرم تا کی خموش باشم من خاک آستانم گر مدعی غلامست این خاکساریم…
تا تو زیر پوست همچون گرگی ای پشمینه پوش
تا تو زیر پوست همچون گرگی ای پشمینه پوش دوری از یوسف بکش ای خرقه پشمین ز دوش از جوانان ما جوانمردی ز ساقی یافتیم…
پیش اغیار آن پریرخ تا دو سنبل شانه کرد
پیش اغیار آن پریرخ تا دو سنبل شانه کرد هردو عالم را پریشان بر دل دیوانه کرد روی و مویش فتنه اما چشم او مردم…
بیمارم و لب تشنه و از قافله مانده
بیمارم و لب تشنه و از قافله مانده آبی که بود در جگرم ز آبله مانده بگشا سر آن زلف چو زنجیر و نگه کن…
بود از ازلم درد تو وین درد همان است
بود از ازلم درد تو وین درد همان است عشقت ز ازل هرکه رقم کرد همان است هرچند بهار آمد و ایام خزان رفت عشاق…
به خلوت بهل شیخ دل مرده را
به خلوت بهل شیخ دل مرده را که دوزخ بهشت است افسرده را دل زاهد از می کجا بشکفد شکفتن محال است پژمره را اگر…
بصد کرشمه مهرم شکار خود کردی
بصد کرشمه مهرم شکار خود کردی کنون کناره گرفتی که کار خود کردی کس از بهار جوانی ندید در عالم جوانیی که تو در نوبهار…
بس گل شکفت و کرد خزان نوبهار خویش
بس گل شکفت و کرد خزان نوبهار خویش حسن تو همچو صورت چین برقرار خویش از بسکه بی تو شب همه شب گریه میکنم شرمنده…
بخدا که بزم ما را ز غم تو شامگاهی
بخدا که بزم ما را ز غم تو شامگاهی نفروخت هیچ شمعی که نکشتمش بآهی چه خوش آنکه میگذشتی سوی من بناز و کردی چه…
بازآمدی که شمع دل افروزیم دگر
بازآمدی که شمع دل افروزیم دگر کشتی و زنده کردی و می سوزیم دگر چرخم بروز هجر تو صد جام زهر داد یارب مباد روزی…
با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی
با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی در صف چابک سواران آتشی انداختی آمدی با روی چون گل در صف بازار حسن صد چو یوسف…
ایگل که غم عاشق مدهوش نداری
ایگل که غم عاشق مدهوش نداری تا چند بنالیم و بما گوش نداری افسرده دل امشب من از آنم که تو ایشمع از گرمی می…
ای همنفسان دست ز ما باز گذارید
ای همنفسان دست ز ما باز گذارید کار دل ما را بخدا باز گذارید دستش چه گرفتید گرم میکشد از جور من دانم و آن…
ای ز خورشید رخت هر ساعتم سوزی دگر
ای ز خورشید رخت هر ساعتم سوزی دگر مهر تو سوزنده تر هر روز از روزی دگر بس نبودت خوی بدجانان که بهر سوز من…
ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوبتر
ای به زیبایی و دلجویی ز خوبان خوبتر صورتت خوبست و حسن معنی از آن خوبتر از سیهپویان زلفت بوی اهل دل دمد زانکه گر…
اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی
اول ز عاشقان به وفا یاد میکنی عاشق چو شد فریفته بیداد میکنی گویا به عشوه یار توام یاد میکنی شادم بدین قدر که دلم…
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست
آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست تا کار دل ما بکجا میرسد آخر کز غمزه خون…