غزلیات – امیر علیشیر نوایی
گر چه دوش از داغ هجران آتشین تب داشتم
گر چه دوش از داغ هجران آتشین تب داشتم سوز این آتش فزونتر بود کامشب داشتم درد و ضعفم هر دو مهلک بود گر میآمدی…
لبت که برگ گل تر به باده آمیزد
لبت که برگ گل تر به باده آمیزد دگر عجب که مسیحا ز باده پرهیزد به عشوه نرگس شوخت به طرفة العینی هزار فتنه ز…
منکه هر دم ز فلک صد الم آید پیشم
منکه هر دم ز فلک صد الم آید پیشم غیر بیهوشی و مستی چه صلاح اندیشم؟ گر بزنار میان چست کنم عیب مدار منکه در…
نگار ترک تاجیکم کند صد خانه ویرانه
نگار ترک تاجیکم کند صد خانه ویرانه بدان مژگان تاجیکانه و چشمان ترکانه مرادم این بود تا چشم خود بر زلف او مالم اگر خواهی…
هر که در کوی مغان رفت گرفتار بماند
هر که در کوی مغان رفت گرفتار بماند پای در لای میش بر در خمار بماند دل بشد تا خبر از جانب دلدار آرد بیخبر…
از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت
از تاب می دگر به سرم شعله در گرفت می باز سوز آتش ما را ز سر گرفت اندر سفال میکده بود این مگر که…
اگر فرهاد و شیرین هر دو در دوران من بودی
اگر فرهاد و شیرین هر دو در دوران من بودی یکی شرمنده از من آن یک از جانان من بودی اگر مجنون به دشت عشق…
ای کافر بد مست که بردی دل و دین هم
ای کافر بد مست که بردی دل و دین هم جان نیز فدایت مگذر غافل ازین هم آن طره بگوش تو سخن گوید و ابرو…
بگفت عشق که می نوش و رو به ملک عدم
بگفت عشق که می نوش و رو به ملک عدم بگفتمش که بده جام می دمست و قدم ردا بروی تغار می است و شعله…
بیا که لشکر دی خیل سبزه غارت کرد
بیا که لشکر دی خیل سبزه غارت کرد بسوی باده ز یخ شوشه ها اشارت کرد ز باده جوی حرارت که رفت آن کآتش بگرم…
چشمم چو بر آن روی چو رشک قمر افتاد
چشمم چو بر آن روی چو رشک قمر افتاد از چشم دوید انجم و بر روی در افتاد از خوی به رخت اختر دری به…
حشمت جم رسد صبوح از کرم الاهیم
حشمت جم رسد صبوح از کرم الاهیم جام جهان نماست مهر از می صبحگاهیم ایکه به می فتاده و غرقه نیم عجب مدان جسم چو…
در دیر مغان شیفته پیر و جوانم
در دیر مغان شیفته پیر و جوانم خاک قدم مغبچه و پیر مغانم ایام قدح خواریم ای شیخ چه پرسی از غایت مستی چو شب…
دوشم از سوز فنا با قد خم یاد آمد
دوشم از سوز فنا با قد خم یاد آمد شمع در گریه شد و چنگ بفریاد آمد با همه سنگدلی رحم کنی گر دانی کز…
ز من ایدل کف آن نازنین بوس
ز من ایدل کف آن نازنین بوس اگر خود دست ندهد آستین بوس گر اینم نیست بوسی بر زمین زن ز من یعنی رسان آنجا…
ساقیا باده چو ریزی به قدح بهر طرب
ساقیا باده چو ریزی به قدح بهر طرب کی طربناک شوم گر نرسانیش به لب عجب آن نیست که از لعل تو یابیم حیات بی…
صبح تاب مه کزین عالی رواق افتاده بود
صبح تاب مه کزین عالی رواق افتاده بود با مه خویشم صبوحی اتفاق افتاده بود وه چه باشد هر کرا هرگز چنان صبحی دمد کافتابم…
کس نخل ناز چون قدت ای سیمبر ندید
کس نخل ناز چون قدت ای سیمبر ندید چون لعل می پرست تو گلبرگ تر ندید جان از لب تو راند سخن لیک ازان دهن…
گدای کوی خرابات تاجدارانند
گدای کوی خرابات تاجدارانند خرابات جام می عشق هوشیارانند قرارگاه دل آن طره را چسان سازم در آن سلاسل مشکین چو بیقرارانند به گلشن رخش…
مرا دل از خرابات مغان بیرون نخواهد شد
مرا دل از خرابات مغان بیرون نخواهد شد چه سوی خانقاهش ره نمایم چون نخواهد شد به طوف گلشن و گل رند عاشق را کجا…
منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم
منکه مخمور سحرگاه به میخانه روم شام سرمست و غزلخوان سوی کاشانه روم روز از ساغر می چونکه به بندم پیمان نا شده شب به…
نه از می لعل آن مه پیکر آلود
نه از می لعل آن مه پیکر آلود کز آب خضر گلبرگ تر آلود مه اندر آسمان از شوق رویش بود دیوانه ای خاکتر آلود…
هر دم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر
هر دم رسد به دل چو ز عالم غمی دگر غم نیست چون ز من بودت عالمی دگر دارد گدای میکده از باده قدح آئینه…
از باده تبرا چه کنم چون نتوانم
از باده تبرا چه کنم چون نتوانم اندیشه تقوا چه کنم چون نتوانم ز آشفتگی باده و درماندگی عشق با این دل شیدا چه کنم…
آمد بهار دلکش و گلهای تر شکفت
آمد بهار دلکش و گلهای تر شکفت دلها ز آن نشاط ز گل بیشتر شکفت دل از صباحت رخ خوبت گشاده شد مانند غنچه ای…
اینکه خود را به در میکده عریان کردم
اینکه خود را به در میکده عریان کردم خرقه را رهن شراب از پی رندان کردم دوش یک جرعه ام احسان ننمودی هر چند اشک…
بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد
بند گیسوی تو از دست رها نتوان کرد گر جدا سازیش از بند جدا نتوان کرد دم نگه دار مسیحا که به جز نوش وصال…
بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت
بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت به من حکایتی از سر می که نتوان گفت چو گشت واقف ازین حال پیر باده فروش میم…
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت
جفا و جور توام بر دل است و لطف عنایت به شکر آن نتوانم ادا چه جای شکایت پی صبوح شب تیره ره به میکده…
حسنی که دیده دید دل آنسوی مایل است
حسنی که دیده دید دل آنسوی مایل است فریاد دل ز دیده و آه من از دل است خواهم که آتش افتد از آن چهره…
در سرم ذوق می عشق همان است که بود
در سرم ذوق می عشق همان است که بود سر همان خاک ره دیر مغان است که بود چون نشان پرسیم از دل که به…
رفتی اگر چه از بر من کی گذارمت
رفتی اگر چه از بر من کی گذارمت تا بازت آورد به خدا می سپارمت کارم چو از ازل به تو افتاده تا ابد گر…
ز هجرت ای مه بی مهر دل نابود شد تن هم
ز هجرت ای مه بی مهر دل نابود شد تن هم چه بودی گر بدان دو رفته همره بودمی من هم اگر میرم نخواهم دوخت…
ساقی ار عکس مه چهره به جام اندازد
ساقی ار عکس مه چهره به جام اندازد باز در دور قمر شین تمام اندازد هوسم هست که با من شود او رام ولیک کس…
شب که آمد مست آن مه توبه کاران را چه شد؟
شب که آمد مست آن مه توبه کاران را چه شد؟ من اگر مردم بگو شب زنده داران را چه شد؟ چون برون آمد نه…
غیر خوناب نیابند بجان و دل ما
غیر خوناب نیابند بجان و دل ما گوئیا عشق بخون کرد مخمر گل ما از ره عشق گذشتن نشد ای پیر طریق تا که شد…
گر حکم قتلم فرمود دلخواه
گر حکم قتلم فرمود دلخواه جان مژده دادم الحمدلله ای شیخ جاهل در دیر و اهل ما را که نبود سوی حرم راه ساقی مستم…
مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست
مرا که جز به خرابات عشق راهی نیست به غیر درگه پیر مغان پناهی نیست ز بهر سجده بتی گر طلب کنم چه عجب به…
منم که کنج خرابات خانقاه منست
منم که کنج خرابات خانقاه منست می صبوح زدن ورد صبحگاه منست نبسته تیره گی کفر کله بر سر دیر ز عشق مغچه بر چرخ…
نه بینم سوی او گر چه برویش آرزومندم
نه بینم سوی او گر چه برویش آرزومندم چو در مجلس بود آنمه بدین مقدار خرسندم ز هجرت گریه های تلخ زهرم در مذاق افکند…
هر که در دیر مغان جام شرابی دارد
هر که در دیر مغان جام شرابی دارد رسدش گر به فلک ناز و عتابی دارد آنکه در میکده بگرفت به کف رطل گران چرخ…
از رخت عکس مگر در می گلفام افتاد
از رخت عکس مگر در می گلفام افتاد یا گل از گوشه دستار تو در جام افتاد چون گل خشک بود بسته به گلدسته تر…
آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند
آن بیوفا چه شد که نظر سوی ما کند وعده کند وفا و به وعده وفا کند آنکاو ز جور مغبچگان در شکایت است باید…
ای که گشتی سوی میخانه به رندان پیرو
ای که گشتی سوی میخانه به رندان پیرو وجه می گر نبود جان گرو و جامه گرو در خیالات خط سبز کمان ابروی خویش «…
به خوبی شد چنان آن سیم بر شوخ
به خوبی شد چنان آن سیم بر شوخ که در خوبان چو او نبود دگر شوخ چسان هوشم به جا ماند که هستند دو چشم…
پیش جام پر می رخشنده مه را تاب نیست
پیش جام پر می رخشنده مه را تاب نیست ساغر خورشید را گر تاب هست این آب نیست می ستایی واعظا کوثر ز دست حور…
چند دل را غم و اندیشه دنیا ببرد
چند دل را غم و اندیشه دنیا ببرد می صافی مگر این تیره گی ما ببرد بام دیرم ز پی کسب هوا به که فلک…
خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟
خط بر فراز لعل تو از مشک ناب چیست؟ بر آب زندگیت ز ظلمت نقاب چیست؟ ای دل چو مرغ وصل به سویت نمود میل…
در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت
در شوق لعل تو که دلم خون ناب ریخت شور آبه ایست آنکه بر آتش کباب ریخت نقش سواد زلف تو بر صفحه دلم شد…
رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند
رندان که عزم سیر به کوی مغان کنند دین بهر می و چو مغبچه جوید چنان کنند ایمان چو باختند بزنار زلف او آنگه سبک…