از دورهای دور من نزدیک‌تر که آمدی

از دورهای دور من نزدیک‌تر که آمدی
مثل نسیمی پخش شد هر سو خبر که آمدی

می‌خواستی بر فرش سرخی پای بگذاری ولی
آلوده شد کفش تو از خون جگر، که آمدی

ای زاغ خوش‌خوانم! منم من! آن مترسک، عاشقت!
بنشین کمی بر شانه‌ام حالا نپر که آمدی

چشمم پرید و کَندمش، بر آینه چسپاندمش
می‌دیدم آن‌شب خویش را با چشم تر، که آمدی

در باز شد، توفان رسید و بعد هم باران و برف
چندین زمستان می‌گذشت، از پیشتر که آمدی

از آشنایی با شما خوشحالم آقای اجل!
…من زنده بودم سال‌ها بعد از سفر که آمدی

شب، لشکری از سایه‌ها از پنجره بیرون شدند
من در اتاقم مرده بودم، پشت در که آمدی

هر روز می‌آیی نیا! هر لحظه می‌آیی برو!
…با خود خودت را هم بیار، این‌بار اگر که آمدی

سهراب سیرت

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *