در نظرها معنی‌ام‌ گل می‌کند غیرت به چنگ

در نظرها معنی‌ام‌ گل می‌کند غیرت به چنگ خامه‌ام دارد مداد از محضر داغ پلنگ ساز آفاق از نواهای شکست دل پر است در صدای‌…

ادامه مطلب

درگلستانی‌که دل را با اشاراتش سری‌ست

درگلستانی‌که دل را با اشاراتش سری‌ست سبزه‌گرگل می‌کند ابروی ناز دلبری‌ست ذوق پیدا-‌بی قیامت صنعت است آگاه باش درکمین خودنمابیها پری میناگری‌ست شش جهت جزکاهش‌و…

ادامه مطلب

دست جرأت دیدم آخر مغتنم در آستین

دست جرأت دیدم آخر مغتنم در آستین همچو شمع کشته خواباندم علم در استین با همه الفت چو موج از یکدگر پهلو تهی‌ست عالمی زین…

ادامه مطلب

دل انجمن محرم و بیگانه نباشد

دل انجمن محرم و بیگانه نباشد جز حیرت ادراک درین خانه نباشد در ساز فنا راحت عشاق مهیاست بالین وفا بی‌پر پروانه نباشد بی‌کسب صفا…

ادامه مطلب

دل پیش نظر گیر سر و برگ نمو ‌کن

دل پیش نظر گیر سر و برگ نمو ‌کن گر مایل نازی سوی این آینه روکن شایستهٔ تسلیم یقین سجدهٔ‌کس نیست ای ننگ عبادت عرقی…

ادامه مطلب

دل را به یاد روی کسی یاد می‌کنم

دل را به یاد روی کسی یاد می‌کنم آیینه کرده‌ام گم و فریاد می‌کنم بوی پیامی از چمن جلوه می‌رسد از دیده تا دل آینه…

ادامه مطلب

دل گمگشته‌ای دارم چه می‌پرسی ز احوالش

دل گمگشته‌ای دارم چه می‌پرسی ز احوالش دو عالم گر بود آیینه ناپیداست تمثالش گره‌گردیدن من نیست بی‌عرض پریشانی گل است اظهار تفصیلی‌که باشد غنچه…

ادامه مطلب

دلی دارم که غیر از غنچه بودن نیست بهبودش

دلی دارم که غیر از غنچه بودن نیست بهبودش تبسم همچو زخم صبح می‌سازد نمکسودش توان از حیرتم جام دو عالم نشئه پیمودن نگاهی سوده‌ام…

ادامه مطلب

دور از آن در چند در هر دشت و در گرداندم

دور از آن در چند در هر دشت و در گرداندم بخت برگردیده برگردد که برگرداندم طالعی دارم ‌که چرخ بی‌مروت همچو شمع شام پیش…

ادامه مطلب

دوش کز سیر بهار سوختن سر بر زدم

دوش کز سیر بهار سوختن سر بر زدم صد گل و سنبل چو شمع از دود دل بر سر زدم پای تا سر نشئه‌ام از…

ادامه مطلب

ذره تا مسهر هزار آینه عریان‌ کردند

ذره تا مسهر هزار آینه عریان‌ کردند ما نگشتیم عیان هر چه نمایان ‌کردند بیخودی حیرت حسن عرق ‌آلود که داشت که دل و دیده…

ادامه مطلب

رستن چه ممکنست زقید جهان لاف

رستن چه ممکنست زقید جهان لاف وامانده‌ایم همچو الف در میان لاف از انفعال کوشش معذور ما مپرس پر می‌زنیم چون مژه در آشیان لاف…

ادامه مطلب

رمز آشنای معنی هر خیره‌سر نباشد

رمز آشنای معنی هر خیره‌سر نباشد طبع سلیم فضل است ارث ‌پدر نباشد غفلت بهانه مشتاق خوابت فسانه مایل بر دیده سخت ظلم است ‌گر…

ادامه مطلب

روانی نیست محو جلوه را بی‌آب‌گردیدن

روانی نیست محو جلوه را بی‌آب‌گردیدن سزدکز اشک آموزد نگاه ما خرامیدن به داد حسرت دل کس نمی‌پردازد ای بلبل چوگل می‌باید اینجا از شکست…

ادامه مطلب

ز انقلاب جسم‌، دل بر ساز وحشت هاله نیست

ز انقلاب جسم‌، دل بر ساز وحشت هاله نیست سنگ هرچند آسیا گردد، شرر جواله نیست درگلستانی که داغ عشق منظور وفاست جز دل فرهاد…

ادامه مطلب

ز بسکه شور جنون‌گشت برق‌کلبهٔ هوشم

ز بسکه شور جنون‌گشت برق‌کلبهٔ هوشم به رنگ حلقهٔ زنجیر سوخت پردهٔ‌ گوشم چو طفل اشک مپرس از لباس خرمی من به صدهزار تپش کرده‌اند…

ادامه مطلب

ز حرف راحت اسباب دنیا پنبه درگوشم

ز حرف راحت اسباب دنیا پنبه درگوشم مباد از بستر مخمل رباید خواب خرگوشم شنیدن شد دلیل اینقدر بی‌صرفه‌ گوییها زبان هم لال می‌گردید اگر…

ادامه مطلب

ز دنیا چه‌گیرد اگر مردگیرد

ز دنیا چه‌گیرد اگر مردگیرد مگر دامن همت فردگیرد خجل می‌روم از زیانگاه هستی عدم تا چه از من ره‌آوردگیرد عرق دارد آیینه از شرم…

ادامه مطلب

ز علم و عمل نکته‌ها گوش‌ کردم

ز علم و عمل نکته‌ها گوش‌ کردم ندانم چه خواندم فراموش کردم خطوط هوس داشت اوراق امکان مژه لغزشی خورد مغشوش‌ کردم گر این انفعال…

ادامه مطلب

ز وهم متهم ظرف کم نخواهی شد

ز وهم متهم ظرف کم نخواهی شد محیط اگر نشدی قطره هم نخواهی شد به بحر قطره ز تشویش خشکی آزاد است اگر عدم شده…

ادامه مطلب

زبن باغ تا ستمکش نشو و نما شدم

زبن باغ تا ستمکش نشو و نما شدم خون‌ گشتم آنقدر که به رنگ آشنا شدم بوی گلم جنون دو عالم بهار داشت زبن یک…

ادامه مطلب

زندگانی از نفس آفت بنا افتاده است

زندگانی از نفس آفت بنا افتاده است طرف سیلی در پی تعمیر ما افتاده است تنگ کرد آفاق را پیچیدن دود نفس گرنه دل می‌سوزد…

ادامه مطلب

زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها

زهی سودایی شوق تو مذهبها و مشربها به یادت آسمان سیر تپیدن جوش یاربها مبادا از سرم‌کم سایهٔ سودای گیسویت چو مو نشو و نمایی…

ادامه مطلب

زین گلستان درس دیدارکه می‌خوانیم ما

زین گلستان درس دیدارکه می‌خوانیم ما اینقدر آیینه نتوان شدکه حیرانیم ما سنگ این‌کهسار آسایش خیالی بیش نیست از زمینگیری همان آتش به دامانیم ما…

ادامه مطلب

سپند بزم تو تا بیقرار گردد و نالد

سپند بزم تو تا بیقرار گردد و نالد تپیدن از دل من آشکار گردد و نالد هزارکعبه و لبیک محو شوق‌پرستی که‌گرد دل چونفس یکدوبارگردد…

ادامه مطلب

سخت موهوم‌است نقش پردهٔ اظهارما

سخت موهوم‌است نقش پردهٔ اظهارما حیرت است آیینه‌دارپشت و روی کار ما چون‌نگه در خانهٔ چشم خیال اقتاده‌ایم سایهٔ مژگان تصورکن در و دیوار ما…

ادامه مطلب

سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم

سرشک بیخودم عیش می ناب دگر دارم ز مژگان تا چکیدن سیر مهتاب دگر دارم به تاراج تحیر داده‌ام آیینه و شادم که در جوش…

ادامه مطلب

سطری اگر ز وضع جهان وانوشته‌ایم

سطری اگر ز وضع جهان وانوشته‌ایم گردانده‌ایم رنگ و چلیپا نوشته‌ایم در مکتب طلب چقدر مشق لغزش است کاین جاده‌ها به صفحهٔ صحرا نوشته‌ایم هر…

ادامه مطلب

سوخته لاله‌زار من رفته گل از کنار من

سوخته لاله‌زار من رفته گل از کنار من بی‌تو نه رنگم و نه بو ای ‌قدمت بهار من دوش نسیم مژده‌ای گل به سر امید…

ادامه مطلب

شب حسرت دیدار توام دام ‌کمین شد

شب حسرت دیدار توام دام ‌کمین شد هر ذره ز اجزای من آیینه‌نگین شد خاکستر از اخگر چقدر شور برآورد دل سف‌رخت به رنگی‌که‌کبابم نمکین…

ادامه مطلب

شب وصل است از بخت اندکی توقیر می‌خواهم

شب وصل است از بخت اندکی توقیر می‌خواهم به قدر یک دو دور صبح محشر دیر می‌خواهم ز تیغ ناز او در خون تپم چندان…

ادامه مطلب

شبی‌که شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر

شبی‌که شعلهٔ یاد تو داشت سیر جگر چو اخگرم عرق چهره بود خاکستر سراغ صبح مهیای ساز گم شدن‌ست نموده‌اند مرا در شکست رنگ اثر…

ادامه مطلب

شعلهٔ بی‌بال وپر سجده گر اخگر است

شعلهٔ بی‌بال وپر سجده گر اخگر است سعی چو پستی گرفت، آبله ی پا، سر است باعث لاف غرور نیست جز اسباب جاه دعوی پروازها…

ادامه مطلب

شمعها زبن‌انجمن بی‌صرفه‌تازان رفته‌اند

شمعها زبن‌انجمن بی‌صرفه‌تازان رفته‌اند هر طرف سر بر هوا سوی‌گریبان رفته‌اند آشنایی با قماش بوی پیراهن‌کراست کاروانها با نگاه پیر کنعان رفته اند حسن یکتایی…

ادامه مطلب

شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش

شوق آزادی سر از سامان استغنا مکش گرکشی بار تعلق جز به پشت پا مکش ای شرر زین مجمرت آخر پری باید فشاند گر همه…

ادامه مطلب

صبح از چه خرابات جنون‌کرد بهارش

صبح از چه خرابات جنون‌کرد بهارش کافاق به خمیازه گرفته‌ست خمارش شام اینهمه سامان ‌کدورت زکجا یافت کز زنگ نشد پاک کف آینه‌دارش گردون به…

ادامه مطلب

صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم

صد بیابان جنون آن طرف هوش خودم اینقدر یاد که کرده‌ست فراموش خودم ذوق آرایشم از وضع سلامت دور است چون صدف‌ خسته دل از…

ادامه مطلب

صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان

صورت اظهار معنی نیست محتاج بیان ای دلت آیینه عرض جوهرت دارد زبان ننگ آگاهی‌ست عرض‌کلفت از روشن‌دلان آتش یاقوت را جز رگ نمی‌باشد دخان…

ادامه مطلب

طوق چون فاخته‌، شیرازهٔ مشت پر ماست

طوق چون فاخته‌، شیرازهٔ مشت پر ماست حلقهٔ دود،‌کمند کف خاکستر ماست همچو خاک آینهٔ صورت اُفتادگی‌ام گرد نقش قدم راهروان جوهر ماست بسکه چون…

ادامه مطلب

عالمی را بی‌زبانیهای من پوشیده است

عالمی را بی‌زبانیهای من پوشیده است شمع خاموش انجمنها در نفس دزدیده است بسکه از شرم تماشایت به خود پیچیده است عکس در آیینه ینهان…

ادامه مطلب

عرق ربز خجالت می‌گدازد سعی بیتابی

عرق ربز خجالت می‌گدازد سعی بیتابی ندارم مزرع امید اما می‌دهم آبی درین دریا به‌کام آرزو نتوان رسید آسان مه اینجا بعد سالی می‌کشد ماهی…

ادامه مطلب

عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را

عشق هرجا شوید از دلها غبار رنگ را ریگ زیرآب خنداند شرار سنگ را گردل ما یک جرس آهنگ بیتابی‌کند گرد چندین‌کاروان سازد شکست رنگ…

ادامه مطلب

عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم

عمرها شد عرق از هستی مبهم داریم چون سحر در نفس آیینهٔ شبنم داریم قدردان چمن عافیت خویش نه‌ایم چه توان‌ کرد نصیب از گل…

ادامه مطلب

عمری‌ست‌گردگردش رنگ خودیم ما

عمری‌ست‌گردگردش رنگ خودیم ما چون آسیا فلاخن سنگ خودیم ما دریاد زندگی به عدم ناز کنیم رنگ حنای رفته زچنگ خودیم ما فرصت‌کجاست تا به…

ادامه مطلب

غبارم برنمی‌خیزد ازین صحرای خوابیده

غبارم برنمی‌خیزد ازین صحرای خوابیده اسیرم همچو جولان در طلسم پای خوابیده به غیر از نقش پا جایی ندارد جاده پیمایی تو هم ته جرعه‌ای…

ادامه مطلب

غم تلاش مخور عجز را مقدم‌کن

غم تلاش مخور عجز را مقدم‌کن به خواب آبله پا می‌زنی جنون‌ کم‌ کن ز وضع دهر جز آشفتگی چه خواهی دید به یک خم…

ادامه مطلب

فرصت ناز کر و فر ضامن ‌کس نمی‌شود

فرصت ناز کر و فر ضامن ‌کس نمی‌شود باد و بروت خودسری مد نفس نمی‌شود دل به تلاش خون‌کنی تا برسی به ‌کوی عجز پای…

ادامه مطلب

فشاند محمل نازت‌گل چه رنگ به صحرا

فشاند محمل نازت‌گل چه رنگ به صحرا که‌گرد می‌کند آیینهٔ فرنگ به صحرا به خاک هم چه خیال است دامنت دهم ازکف چو خاربن سرمجنون…

ادامه مطلب

فیض حلاوت از دل بی‌کبر وکین طلب

فیض حلاوت از دل بی‌کبر وکین طلب زنبوررا ز خانه برآرانگبین طلب بی‌پرده است حسن غنا در لباس فقر دست رسا زکوتهی آستین طلب دل…

ادامه مطلب

قضا تا نقش بنیاد من بیکار می‌بندد

قضا تا نقش بنیاد من بیکار می‌بندد حنا می‌آرد و در پنجهٔ معمار می‌بندد ز چاک سینه بی‌روی تو هرجا می‌کشم آهی سحر شور قیامت…

ادامه مطلب