ای شعله نهال از قلمت‌ گلشن ‌کاغذ

ای شعله نهال از قلمت‌ گلشن ‌کاغذ دود از خط مشکین تو در خرمن‌ کاغذ خط نیست‌که‌گل‌کرد از آن‌کلک‌گهربار برخاسته از شوق تو مو بر…

ادامه مطلب

ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ

ای مردهٔ تکلف از کیف و کم برون آ گاهی به رغم دانش‌، دیوانه هم برون آ تا ازگلت جز ایثار رنگی دگر نخندد سرتا…

ادامه مطلب

ای‌گرد تکاپوی سراغ نو نشانها

ای‌گرد تکاپوی سراغ نو نشانها واماندة اندیشهٔ راه توگمانها حیرت نگه شوخی حسن تو نظرها خامش نفس عرض ثنای تو زبانها اشکی‌ست ز چشم تر…

ادامه مطلب

اینقدر نقشی‌که‌گل‌کرد از نهان و فاش ما

اینقدر نقشی‌که‌گل‌کرد از نهان و فاش ما صرف‌رنگی‌داشت‌بیرون صدف‌نقاش ما جمع دار از امتحان جیب عریانی دلت دست‌ما خالی‌ترست ازکیسهٔ قلا‌ش ما زبن سلیمانی که…

ادامه مطلب

با صد حضور باز طلبکارت آمدم

با صد حضور باز طلبکارت آمدم دست چمن‌ گرفته به‌ گلزارت آمدم جمعیتی دلیل جهان امید بود خوابیدم و به سایهٔ دیوارت آمدم شغل نیاز…

ادامه مطلب

باز از پان‌گشت لعل نو خط دلدار سرخ

باز از پان‌گشت لعل نو خط دلدار سرخ غنچه‌اش آمد برون از پرده زنگار سرخ از فریب نرگس مخمور او غافل مباش بی بلایی نیست…

ادامه مطلب

باز وحشی‌جلوه‌ای‌در دیده جولان‌کرد و رفت

باز وحشی‌جلوه‌ای‌در دیده جولان‌کرد و رفت از غبارم دست‌بر هم‌سوده سامان‌کرد و رفت پرتو حسنی چراغ خلوت اندیشه شد در دل هر ذره صد خورشید…

ادامه مطلب

بت هندی‌ کی از دردسر ترکان خبر دارد

بت هندی‌ کی از دردسر ترکان خبر دارد در این کشور میان‌کو تا دماغ بهله بردارد درین‌ دریا که هر یک قطره صد دامن‌ گهر…

ادامه مطلب

بر خموشی زده‌ام فکر خروشی دارم

بر خموشی زده‌ام فکر خروشی دارم تا توان ناله درودن نفسی می‌کارم امتحان‌گر سر طومار یقین بگشاید ریشه از دانهٔ تسبیح دمد زنارم مرکز همت…

ادامه مطلب

بر هرگلی دمیده‌ست افسون آرزوبی

بر هرگلی دمیده‌ست افسون آرزوبی بوی شکسته رنگی رنگ پریده بویی ناموس ناتوانی افتاده بر سر هم رنگ شکسته دارد بر ششجهت غلویی سازی که…

ادامه مطلب

برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است

برگ عیش من به ساز بیخودی آماده است چون بط می بال پروازم ز موج باده است نقش پایم ناتوانیهای من پوشیده نیست بیشتر از…

ادامه مطلب

بس که در شغل ندامت روز و شب جان می‌کنم

بس که در شغل ندامت روز و شب جان می‌کنم گر نگین پیدا کنم نقشش به دندان می‌کنم درطلب چون ریشه نتوان شد حریف منع…

ادامه مطلب

بسکه بی‌لعل تو رفت از بزم عیش ما نمک

بسکه بی‌لعل تو رفت از بزم عیش ما نمک می‌زند بر ساغر می‌خندهٔ مینا نمک داغ شوقت زِیرمشق منت هرپنبه نیست اشک خودکافیست‌گر خواهدکباب ما…

ادامه مطلب

بسکه ‌گردید آبیار ما ز پا افتادگی

بسکه ‌گردید آبیار ما ز پا افتادگی سبز شد آخر چو بید از وضع ما افتادگی می‌توان از طینت ما هم رعونت خواستن گر برآید…

ادامه مطلب

بعد مرگم شام‌نومیدی سحرآورده است

بعد مرگم شام‌نومیدی سحرآورده است خاک‌گردیدن غباری در نظر آورده است در محبت آرزوی بستر و بالین‌کراست چشم عاشق جای مژگان نیشترآورده است طاقتی‌کو تا…

ادامه مطلب

به اندک شوخیی بنیاد تمکین‌کنده می‌گردد

به اندک شوخیی بنیاد تمکین‌کنده می‌گردد حیا تا لب گشود از هم تبسم خنده می‌گردد تنزه گر هوس باشد مجوشید آن قدر با هم که…

ادامه مطلب

به تحریک نقابش گر شود مایل سر انگشتم

به تحریک نقابش گر شود مایل سر انگشتم ز پیچیدن جهانی رشته می‌بندد بر انگشتم مپرسید از اثر پیمایی حسن عرقناکش اشارت‌ گرکنم از دور…

ادامه مطلب

به خوان لذت دنیاگزند بسیار است

به خوان لذت دنیاگزند بسیار است ترنجبینی اگر هست بر سر خار است به باد رفتهٔ ذوق فضولییم همه سر هوا طلبیها حباب دستار است…

ادامه مطلب

به ذوق سجدهٔ او از عدم گلباز می‌آیم

به ذوق سجدهٔ او از عدم گلباز می‌آیم چه شوق‌ست اینکه یک پیشانی و صد ناز می‌آیم تحیر نامه‌ها دارم‌، هزار آیینه دربارم خیال آهنگ…

ادامه مطلب

به زور شعلهٔ آواز حسرت‌ گرم رفتارم

به زور شعلهٔ آواز حسرت‌ گرم رفتارم چو شمع از ناتوانی بال پرواز است منقارم اگر چه بوی‌ گل دارد ز من درس سبکروحی همان…

ادامه مطلب

به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمون‌گردد

به عبرت سرکشان را موی پیری رهنمون‌گردد زند خاکسترش دامن‌که آتش سرنگون‌گردد ز خودداری عبث افسردگیها می‌کشد فطرت اگر تغییر رنگی‌ گل‌ کند باغ جنون…

ادامه مطلب

به‌ گفتگوی کسان مردمی که می‌لافند

به‌ گفتگوی کسان مردمی که می‌لافند چو خط به معنی خود نارسیده حرافند مباش غره انصاف کاین نفس‌بافان به پنبه‌کاری مغز خیال ندافند توانگری‌که دم…

ادامه مطلب

به نیم‌گردش آن چشم فتنه رنگ شراب

به نیم‌گردش آن چشم فتنه رنگ شراب شکست بر سرمن شیشه صد فرنگ شراب ز خود تهی شدن آغوش بی‌نیازی اوست به رنگ شیشه برآ،…

ادامه مطلب

به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب

به وصول مقصد عافیت نه دلیل جو نه عصا طلب تو زاشک آن همه‌کم نه‌ای قدمی زآبله پا طلب ز مراد عالم آب و گل…

ادامه مطلب

بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش

بهار صنع چو دیدیم در سر و کارش به رنگ رفته نوشتم برات‌گلزارش به آسمان مژهٔ من فرو نمی‌آید بلند ساختهٔ حیرتی‌ست دیوارش رهایی ازکف…

ادامه مطلب

بود بی‌مغزسرتند خروش مینا

بود بی‌مغزسرتند خروش مینا امشب از باده به جا آمده هوش مینا وقت‌آن شدکه به دریوزه شود سر خوش ناز کاسهٔ داغ من ازپنبهٔ گوش…

ادامه مطلب

بی شبهه نیست هستی از بسکه ناتوانیم

بی شبهه نیست هستی از بسکه ناتوانیم یا نقش آن تبسم یا موی آن میانیم نی منزلی معین نی جاده‌ای مبرهن عمریست چون مه و…

ادامه مطلب

بی‌تکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم

بی‌تکلف گرگدا گشتیم و گر سلطان شدیم دور از آن در آنچه ننگ قدرها بود آن شدیم عجز توفان کرد محو الفت امکان شدیم ریخت…

ادامه مطلب

بی‌ساز انفعال سراپای من تهی‌ست

بی‌ساز انفعال سراپای من تهی‌ست چون شبنم ازوداع عرق جای من تهی‌ست نیرنگ عالمی به خیالم شمرده‌گیر صفر ز خودگذشته‌ام اجزای من تهی‌ست رنگی ندارد…

ادامه مطلب

بی‌نمک از نمک غیر توهم دارد

بی‌نمک از نمک غیر توهم دارد لب بام است ‌که اظهار تکلم دارد جای اشک از مژهٔ تیغ حیا جوهر ریخت چقدر حسرت زخم تو…

ادامه مطلب

بزم تصور توکدورت ایاغ نیست

بزم تصور توکدورت ایاغ نیست یعنی چو مردمک شب ما بی‌چراغ نیست سرگشتگان با نقش قدم خط‌کشیده‌اند در کارگاه شعلهٔ جواله داغ نیست جیب نفس‌شکاف…

ادامه مطلب

بسکه امشب بی‌توام سامان اعضا آتش است

بسکه امشب بی‌توام سامان اعضا آتش است گر همه اشکی فشانم تا ثریا آتش است شوخی آهم به دل سرمایهٔ آرام نیست سوختن صهباست نرمی…

ادامه مطلب

بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود

بسکه در ساز صفاکیشان حیا خوابیده بود موی چینی رشته بست اما صدا خوابیده بود کس به مقصد چشم نگشود از هجوم ما و من…

ادامه مطلب

بسکه‌وحشت کرده‌است آزاد، مجنون‌مرا

بسکه‌وحشت کرده‌است آزاد، مجنون‌مرا لفظ نتواندکند زنجیر،مضمون مرا در سر از شوخی نمی‌گنجدگل سودای من خم حبابی می‌کند شور فلاطون مرا داغ هم در سینه‌ام…

ادامه مطلب

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم

به اقبال حضورت صد گلستان عیش در چنگم مشو غایب ‌که چون آیینه از رخ می‌پرد رنگم شدم پیر و نی‌ام محرم نوای نالهٔ دردی…

ادامه مطلب

به پیری ‌گشته حاصل از برای من فراغ دل

به پیری ‌گشته حاصل از برای من فراغ دل سحر شد روغن دیگر نمی‌خواهد چراغ دل قناعت در مزاج همت مردان نمی‌باشد فلک هم ساغری…

ادامه مطلب

به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی

به خاک ناامیدی نیست چون من خفته در خونی زمین چاره تنگ و بر سر افتاده‌ست گردونی نه شورواجب است اینجا و نی هنگامهٔ ممکن…

ادامه مطلب

به ذوق جستجویت جیب هستی چاک می‌سازم

به ذوق جستجویت جیب هستی چاک می‌سازم غباری می‌دهم بر باد و راهی پاک می‌سازم به چندین عبرت از دل قطع الفت می‌کند آهم فسانها…

ادامه مطلب

به ساز نیستی بسته‌ست شور ما و من بارش

به ساز نیستی بسته‌ست شور ما و من بارش بهارت بلبلی دارد که شکل لاست منقارش خجالت با دماغ بید مجنون بر نمی‌آید جهانی زحمت…

ادامه مطلب

به عبرت آب شو ای ‌غافل از خمیدن موج

به عبرت آب شو ای ‌غافل از خمیدن موج که خودسری چقدر گشته بار گردن موج درین محیط که دارد اقامت‌آرایی کشیده است هجوم شکست…

ادامه مطلب

به ‌گرمی نگه از شعله تاب می‌ریزد

به ‌گرمی نگه از شعله تاب می‌ریزد به نرمی سخن از گوهر آب می‌ریزد طراوت عرق شرم را تماشا کن چو برگ ‌گل ز نقابش…

ادامه مطلب

به نمود هستی بی‌اثر چه نقاب شق‌کنم از حیا

به نمود هستی بی‌اثر چه نقاب شق‌کنم از حیا تو مگر به من نظری‌کنی‌که دمی عرق‌کنم از حیا اگرم دهد خط امتحان‌، هوس‌کتاب نه آسمان…

ادامه مطلب

به وحشت نگاهی چه خو کرده‌ای

به وحشت نگاهی چه خو کرده‌ای که خود را به پیش خود او کرده‌ای چو صبح از نفس پر گریبان مدر که ناموس چاک رفو…

ادامه مطلب

بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد

بهار صبح نفس زین دودم بقا که ندارد به‌کارگاه فضولی چه خنده‌ها که ندارد بلند کرده دماغ خیال خیره‌سریها هزار بام تعین به یک هواکه…

ادامه مطلب

به‌هستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را

به‌هستی انقطاعی نیست از سر سرگردانی را نفس باشد رگ خواب پریشان زندگانی را ‌خوشارندی‌که‌چون صبح‌اندرین بازیچهٔ عبرت به هستی دست افشاندن‌کند دامن‌فشانی را شررهای…

ادامه مطلب

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم

بی شبههٔ تحقیق نه شخصم نه مثالم چون صورت عنقا چه خیال است خیالم جز گرد جنون خیز نفس هیچ ندارد این دشت تخیل که…

ادامه مطلب

بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت

بیتابی عشق این همه نیرنگ هوس ریخت عنقا پری افشاندکه توفان مگس ریخت مستغنی‌گشت چمن و سیر بهاریم بی‌بال و پریها چقدرگل به قفس ریخت…

ادامه مطلب

بی‌سخن باید شنیدن چون نگین نام مرا

بی‌سخن باید شنیدن چون نگین نام مرا زخم دل چندین زبان داده‌ست پیغام مرا بی‌نشانی مقصدم اما سراغ ما و من جامه‌ای دارد که پوشیده‌ست…

ادامه مطلب

بی‌نیازان برق‌ربز بحر و بر برخاستند

بی‌نیازان برق‌ربز بحر و بر برخاستند درگرفتند آتشی‌ کز خشک و تر برخاستند بسکه در طبع غناکیشان توقع محو بود دامن ‌افشان چون غبار از…

ادامه مطلب

پر تشنه است حرص فضولی‌کمین ما

پر تشنه است حرص فضولی‌کمین ما یارب عرق به خاک نریزد جبین ما آه از حلاوت سخن وخلق بی‌تمیز آتش به خانهٔ که زند انگبین…

ادامه مطلب