شکفته بادا لبان من،

شکفته بادا لبان من، که نیمه‌ماهِ نیمرخانِ تو را، شبانه می‌بوسند. فدای تو، دو چشم من، که چشم‌های تو را خواب دیده‌اند. ببینمت! تو کجایی…

ادامه مطلب

یک لحظه صبر کن؛

یک لحظه صبر کن؛ من دستمال پیشم نیست. با پشت دستم، با آستینم سیلاب اشک را که ستردم، و چشم‌های سرخم را در جیب پلک‌های…

ادامه مطلب

چه جوانانی! اسماعیل، می‌بینی؟ چه جوانانی!

چه جوانانی! اسماعیل، می‌بینی؟ چه جوانانی! بسیاری‌شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را می‌بینی؟ چه…

ادامه مطلب

شتاب کردم که آفتاب بیاید

شتاب کردم که آفتاب بیاید نیامد دویدم از پیِ دیوانه‌ای که گیسوانِ بلوطش را به سِحرِ گرمِ مرمرِ لُمبرهایش می‌ریخت که آفتاب بیاید نیامد به…

ادامه مطلب