اي كه در شهر تنم صد انقلاب انداختی!

اي كه در شهر تنم صد انقلاب انداختی!
عقل را بستی و در دار طناب انداختی
یاد باد آندم که بودم آدم هشیار شهر
در دلم دیوانه گی با اضطراب انداختی
کهکشان شیری چشم مرا در پوششی
از نگاه روشنت صدآفتاب انداختی
در سراب آرزويت رفته ام با پا و سر
پا و سر را از حساب و از كتاب انداختي
كوفته و خسته و بي حد شكستم این چنین
جانِ من را زير ساطور قصاب انداختي
در میان جمع خندیدی و رفتی خوب شد
سوی ما هم یک نظر بهر ثواب انداختی
ای رقیب نا خلف پیروزی ات تبریک باد!
چون مرا از چشم آن عالی‌جناب انداختی
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *