جز دمدمهٔ عشق تو در گوش نماند

جز دمدمهٔ عشق تو در گوش نماند جان را ز حلاوت ازل هوش نماند بی‌رنگی عشق رنگها را آمیخت وز قالب بی‌رنگ فراموش نماند

ادامه مطلب

چون آمده‌ای در این بیابان حاصل

چون آمده‌ای در این بیابان حاصل چون بیخبران مباش از خود غافل گامی میزن به قدر طاقت منشین کاسودهٔ خفته دیر یابد منزل

ادامه مطلب

چون دید رخ زرد من آن شهره نگار

چون دید رخ زرد من آن شهره نگار گفتا که دگر به وصلم امید مدار زیرا که تو ضد ما شدی در دیدار تو رنگ…

ادامه مطلب

چون مار ز افسون کسی می‌پیچم

چون مار ز افسون کسی می‌پیچم چون طرهٔ جعد یار پیچاپیچم والله که ندانم این چه پیچاپیچست این میدانم که چون نپیچم هیچم

ادامه مطلب

خاک توام و خدای حق میداند

خاک توام و خدای حق میداند واجب نبود که از منت بستاند ور بستاند دعا گری پیشه کنم تا رحم کند پیش منت بنشاند

ادامه مطلب

خواهی بستان حلقهٔ مستان بنگر

خواهی بستان حلقهٔ مستان بنگر خواهی سر خر به خودپرستان بنگر اکنون سر خر نیز به بستان آمد کون خر اگر نه‌ای به بستان بنگر

ادامه مطلب

خورشید و ستارگان و بدرما اوست

خورشید و ستارگان و بدرما اوست بستان و سرای و صحن و صدر ما اوست هم قبله و هم روزه و صبر ما اوست عید…

ادامه مطلب

در آتش خویش چون دمی جوش کنم

در آتش خویش چون دمی جوش کنم خواهم که دمی ترا فراموش کنم گیرم جانی که عقل بیهوش کند در جام درآئی و ترا نوش…

ادامه مطلب

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند

در بندم از آن دو زلف بند اندر بند در ناله‌ام از لبان قند اندر قند هر وعدهٔ دیدار تو هیچ اندر هیچ آخر غم…

ادامه مطلب

در خاک در وفای آن سیمین بر

در خاک در وفای آن سیمین بر میکار دل و دیده میندیش ز بر از من بشنو تا نشوی زیر و زبر والله که خبر…

ادامه مطلب

در زهد اگر موسی و هارون آئی

در زهد اگر موسی و هارون آئی وانگاه چو جبرئیل بیرون آئی از صورت زهد خود چه مقصود ترا در سیرت اگر یزید و قارون…

ادامه مطلب

در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم

در عشق تو گر دل بدهم جان ببرم هرچه بدهم هزار چندان ببرم چوگان سر زلف تو گر دست دهد از جمله جهان گوی ز…

ادامه مطلب

در کام دل آنچه بود نفسم همه راند

در کام دل آنچه بود نفسم همه راند هرگز نفسی نامه شرم نه بخواند نفس بد من مرا بدین روز نشاند من ماندم و فضل…

ادامه مطلب

در می‌طلبی ز چشمه در بر ناید

در می‌طلبی ز چشمه در بر ناید جوینده در به قعر دریا باید این گوهر قیمتی کسی را شاید کز آب حیات تشنه بیرون آید

ادامه مطلب

دستار نهاده‌ای به مطرب ندهی

دستار نهاده‌ای به مطرب ندهی دستار بده تا ز تکبر برهی خود را برهان از اینکه دستار نهی دستار بده عوض ستان تاج شهی

ادامه مطلب

دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد

دل در پی دلدار بسی تاخت و نشد هر خشک و تری که داشت درباخت و نشد بیچاره به کنج سینه بنشست بمکر هر حیله…

ادامه مطلب

دل یاد تو کرد چون طرب می انگیخت

دل یاد تو کرد چون طرب می انگیخت والله که نخورد آنقدح را و بریخت دل قالب مرده دید خود را بی‌تو اینست سزای آنکه…

ادامه مطلب

دور است ز تو نظر بهانه اینست

دور است ز تو نظر بهانه اینست کاین دیدهٔ ما هنوز صورت بین است اهلیت روی تو ندارد لیکن چون برکند از تو دل که…

ادامه مطلب

با سرکشی عشق اگر سرد آرم

با سرکشی عشق اگر سرد آرم بالله به سوگند که بس سر دارم روزیکه چو منصور کنی بردارم هردم خبری آرد از آن سردارم

ادامه مطلب

دی بنده بر آن قمر جانی شد

دی بنده بر آن قمر جانی شد یک نکته بگفت و بحث را بانی شد میخواست که مدعاش ثابت گردد ثابت نشد آن و مدعی…

ادامه مطلب

رباعی شمارهٔ ۷۷۸

رباعی شمارهٔ ۷۷۸ کامل صفتی راه فنا می‌پیمود چون باد گذر کرد ز دریای وجود یک موی ز هست او بر او باقی بود آن…

ادامه مطلب

رو دیده بدوز تا دلت دیده شود

رو دیده بدوز تا دلت دیده شود زاندیده جهان دگرت دیده شود گر تو ز پسند خویش بیرون آئی کارت همه سر بسر پسندیده شود

ادامه مطلب

روزیکه مرا عشق تو دیوانه کند

روزیکه مرا عشق تو دیوانه کند دیوانگی کنم که دیو آن نکند حکم مژه تو آن کند با دل من کز نوک قلم خواجهٔ دیوان…

ادامه مطلب

زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی

زاهد که نبرد هیچ سود ای ساقی آن زهد نبود می‌نمود ای ساقی مردانه درآ مرو تو زود ای ساقی کاندر ازل آنچه هست بود…

ادامه مطلب

ساقی در ده برای دیدار صواب

ساقی در ده برای دیدار صواب زان باده که او نه خاک دیده است و نه آب بیمار بدن نیم که بیمار دلم شربت چه…

ادامه مطلب

سرمستم و سرمستم و سرمست کسی

سرمستم و سرمستم و سرمست کسی می خوردم و می خوردم و از دست کسی همچون قدحم شکست وانگه پرکرد آخر ز گزاف نیست اشکست…

ادامه مطلب

شادی زمانه با غمم برنامد

شادی زمانه با غمم برنامد جز از غم دوست مرهمم برنامد گفتم که به بینمش چه دمها دهمش چون راست بدیدمش دمم برنامد

ادامه مطلب

شب رفت و نرفت ای بت سیمین برمن

شب رفت و نرفت ای بت سیمین برمن سودای مناجات غمت از سر من خواب شب من توئی و نور روزم نه روز و نه…

ادامه مطلب

شوری دارم که برنتابد گردون

شوری دارم که برنتابد گردون شوریکه به خواب درنبیند مجنون این کمینه ایست از سینهٔ دوست تا سینهٔ پاک دوست چون باشد چون

ادامه مطلب

طبع تو چو سنگست و دلت چون آهن

طبع تو چو سنگست و دلت چون آهن وز آهن و سنگ جسته آتش سوی من سنگت چو در آتش است ای ماه ختن خرمن…

ادامه مطلب

عاینت حمامة تحاکی حالی

عاینت حمامة تحاکی حالی تبکی و تصیح فوق غصن عالی او ناله همی‌کرد و منش می‌گفتم می‌نال بر این پرده که خوش می‌نالی

ادامه مطلب

عشق تو در اطراف گیائی میتاخت

عشق تو در اطراف گیائی میتاخت مسکین دل من دید نشانش بشناخت روزیکه دلم ز بند هستی برهد در کتم عدم چه عشقها خواهم باخت

ادامه مطلب

عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان

عقلی که خلاف تو گزیدن نتوان دینی که ز عهد تو بریدن نتوان علمی که به کنه تو رسیدن نتوان زهدی که در دام تو…

ادامه مطلب

غمهای مرا همه بناغم داری

غمهای مرا همه بناغم داری واندر غم خود همچو بناغم داری گویی که تراام و چرا غم داری ترسم که نباشی و چراغم داری

ادامه مطلب

کاری ز درون جان میباید

کاری ز درون جان میباید وز قصه شنیدن این گره نگشاید یک چشمهٔ آب در درون خانه

ادامه مطلب

کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمرد

کی گفت که آن زندهٔ جاوید بمرد کی گفت که آفتاب امید بمرد آن دشمن خورشید در آمد بر بام دو دیده ببست و گفت…

ادامه مطلب

گر بر سر شهوت و هوا خواهی رفت

گر بر سر شهوت و هوا خواهی رفت از من خبرت که بینوا خواهی رفت ور درگذری از این ببینی بعیان کز بهر چه آمدی…

ادامه مطلب

گر خوب کنی روی مرا خوب توام

گر خوب کنی روی مرا خوب توام ور چنگ کنی چو چوب هم چوب توام گر پاره کنی ز رنج ایوب توام ای یوسف روزگار…

ادامه مطلب

گر رنج دهد بجای بختش گیرم

گر رنج دهد بجای بختش گیرم ور بند نهد بجای رختش گیرم زان ناز کند سخت که چون بازآید سختش گیرم عظیم سختش گیرم

ادامه مطلب

گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام

گر کبر بخورده‌ام که سرمست توام مشتاب بکشتنم که در دست توام گفتی که زمین حق فراخست فراخ ای جان به کجا روم که در…

ادامه مطلب

گر نگریزی ز ما بنازی چه شود

گر نگریزی ز ما بنازی چه شود ور نرد وداع ما نبازی چه شود ما را لب خشک و دیدهٔ تر بی‌تست گر با تر…

ادامه مطلب

گفتا که شکست توبه بازآمد مست

گفتا که شکست توبه بازآمد مست چون دید مرا مست بهم برزد دست چون شیشه گریست توبهٔ ما پیوست دشوار توان کردن و آسان بشکست

ادامه مطلب

گفتم که به من رسید دردت بمزید

گفتم که به من رسید دردت بمزید گفتا خنک آن جان که بدین درد رسید گفتم که دلم خون شد از دیده دوید گفت اینکه…

ادامه مطلب

گفتند که هست یار را شور وشری

گفتند که هست یار را شور وشری گفتم که دوم بار بگو خوش خبری گفتا ترش است روی خوبش قدری گفتم که زهی تهمت کژ…

ادامه مطلب

دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم

دوش از طربی بسوی اصحاب شدیم وز غوره فشانان سوی دوشاب شدیم وز شب صفتان جانب مهتاب شدیم با بیداران ز خویش در خواب شدیم

ادامه مطلب

گویی تو که من ز هر هنر باخبرم

گویی تو که من ز هر هنر باخبرم این بی‌خبری بس که ز خود بیخبری تا از من و مای خود مسلم نشوی با این…

ادامه مطلب

ما باده ز یار دلفروز آوردیم

ما باده ز یار دلفروز آوردیم ما آتش عشق سینه‌سوز آوردیم تا دور ابد جهان نبیند در خواب آن شبها را که ما به روز…

ادامه مطلب

ما عاشق خود را به عدو بسپاریم

ما عاشق خود را به عدو بسپاریم هم منبل و هم خونی و هم عیاریم ما را تو به شحنه ده که ما طراریم تو…

ادامه مطلب

ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد

ماهی که کمر گرد قمر می‌بندد غمگینم از اینکه خوشدلم نپسندد چون بیندم او که من چین گریانم پنهان پنهان شکر شکر میخندد

ادامه مطلب

مردا منشین جز که به پهلوی رجال

مردا منشین جز که به پهلوی رجال خوش باشد آینه به پهلوی صقال یارب چه طرب دارد جان پهلوی جان آن سنگ بود فتاده پهلوی…

ادامه مطلب