گفتم عشقت قرابت و خویش منست

گفتم عشقت قرابت و خویش منست غم نیست غم از دل بداندیش منست گفتا بکمان و تیر خود می‌نازی گستاخ مینداز گرو پیش منست

ادامه مطلب

گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی

گفتی که تو دیوانه و مجنون خوئی دیوانه توئی که عقل از من جوئی گفتی که چه بی‌شرم و چه آهن روئی آئینه کند همیشه…

ادامه مطلب

دوش از سر مستی بخراشید رخم

دوش از سر مستی بخراشید رخم آندم که زروش لاله میچید رخم گفتم مخراشش که از آنروز که زاد از قبلهٔ روی تو نگردید رخم

ادامه مطلب

گویند مرا چند بخندی ز گزاف

گویند مرا چند بخندی ز گزاف کارت همه عشرتست و گفتت همه لاف ای خصم چو عنکبوت صفرا میباف سیمرغ طربناک شناسد سر قاف

ادامه مطلب

ما اطیب ما الذما احلانا

ما اطیب ما الذما احلانا کنا مهجا ولم نکن ابدانا این شأبنا کرامة مولانا یعفو و یعیدنا کما ابدنا

ادامه مطلب

ما زیبائیم خویش را زیبا کن

ما زیبائیم خویش را زیبا کن خوبا ما کن ز دیگران خو واکن ور میخواهی که کان گوهر باشی دل را بگشای و سینه را…

ادامه مطلب

ماه عید است و خلق زیر و زبر است

ماه عید است و خلق زیر و زبر است تا فرجه کند هرآنکه صاحب نظر است چه طبل زنی که طبل با شور و شر…

ادامه مطلب

مردان تو در دایرهٔ کن فیکون

مردان تو در دایرهٔ کن فیکون دل نقطهٔ وحدتست و از عرش فزون گر در چیند نقطهٔ دردت ز درون حالی شوی از دایرهٔ کون…

ادامه مطلب

مست است خبر از تو و یا خود خبری

مست است خبر از تو و یا خود خبری خیره است نظر در تو و با تو نظری درهم شده خانهٔ دل از حور و…

ادامه مطلب

مگذار که وسوسه زبونت گیرد

مگذار که وسوسه زبونت گیرد چون مار به حیله و فسونت گیرد تا آن مه بی‌چون کند آهنگ گرفت حیران شود آسمان که چونت گیرد

ادامه مطلب

من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم

من پیر شدم پیر نه ز ایام شدم از نازش معشوقه خودکام شدم در هر نفسی پخته شدم خام شدم در هر قدمی دانه شدم…

ادامه مطلب

من زان جانم که جانها را جانست

من زان جانم که جانها را جانست من زان شهرم که شهر بی‌شهرانست راه آن شهر راه بی‌پایانست رو بی‌سر و پا شو که سر…

ادامه مطلب

من کی خندم تات نبینم خندان

من کی خندم تات نبینم خندان جان بندهٔ آن خندهٔ بیکام و دهان افسوس که خندهٔ ترا می‌بینند و آن خندهٔ تو ز چشم خلقان…

ادامه مطلب

مه را طرفی بماه رو میماند

مه را طرفی بماه رو میماند چیزیش بدان فرشته خو میماند نی نی ز کجا تا بکجا مه که بود جان بندهٔ او بدو خود…

ادامه مطلب

می‌گردد این روی جهان رنگ به رنگ

می‌گردد این روی جهان رنگ به رنگ وز پرده همی بیند معشوقهٔ شنگ این لرزهٔ دلها همه از معشوقیست کز عشق ویست نه فلک چون…

ادامه مطلب

نه چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست

نه چرخ غلام طبع خود رایهٔ ماست هستی ز برای نیستی مایهٔ ماست اندر پس پرده‌ها یکی دایهٔ ماست ما آمده نیستیم این سایهٔ ماست

ادامه مطلب

هان ای دل خسته روز مردانگیست

هان ای دل خسته روز مردانگیست در عشق توم چه جای بیگانگیست هر چیز که در تصرف عقل آید بگذار کنون که وقت دیوانگیست

ادامه مطلب

هر روز بیاید آن سپهدار سماع

هر روز بیاید آن سپهدار سماع چون باد صبا بسوی گلزار سماع هم طوطی و عندلیب در کار سماع هم گردد هر درخت پربار سماع

ادامه مطلب

هر قبض اثر علت اولی باشد

هر قبض اثر علت اولی باشد صورت همه مقبول هیولی باشد هر جزو ز کل بود ولی لازم نیست کانجا همه کل قابل اجزا باشد

ادامه مطلب

هرچند شکر لذت جان و جگر است

هرچند شکر لذت جان و جگر است آن خود دگر است و شکر او دگر است گفتم که از آن نی‌شکرم افزون کن گفتا نه…

ادامه مطلب

هم آینه‌ایم و هم لقائیم همه

هم آینه‌ایم و هم لقائیم همه سرمست پیالدهٔ بقائیم همه هم دافع رنج و هم شفائیم همه هم آب حیات و هم سقائیم همه

ادامه مطلب

هین نوبت صبر آمد و ماه روزه

هین نوبت صبر آمد و ماه روزه روزی دو مگو ز کاسه و از کوزه بر خوان فلک گردد پی دریوزه تا پنبهٔ جان باز…

ادامه مطلب

یارب یارب به حق تسبیح رباب

یارب یارب به حق تسبیح رباب کش در تسبیح صد سالست و جواب یارب به دل کباب و چشم پرآب جوشان‌تر از آنیم که در…

ادامه مطلب

یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند به کودکی به استاد شدیم یک چند بروی دوستان شاد شدیم پایژان حدیث ما شنو که چه شد چون ابر درآمدیم و بر…

ادامه مطلب

ای گرسنهٔ وصل تو سیران جهان

ای گرسنهٔ وصل تو سیران جهان لرزان ز فراق تو دلیران جهان با چشم تو آهوان چه دارند به دست ای زلف تو پای‌بند شیران…

ادامه مطلب

ای عشق خوشی چه خوش که از خوش خوشتر

ای عشق خوشی چه خوش که از خوش خوشتر آتش به من اندر زن کاتش خوشتر هر شش جهت از عشق خوش‌آباد شدست با این…

ادامه مطلب

ای صاف که می شور و چنین می‌گردی

ای صاف که می شور و چنین می‌گردی بنشین و مگرد اگر چنین می‌گردی … تو بر قدم باز پسین می‌گردی

ادامه مطلب

ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است

ای ساقی جان مطرب ما را چه شده است چون می‌نزند رهی ره او که زده است او میداند که عشق را نیک و بد…

ادامه مطلب

ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران

ای رفته ز یاران تو به یک گوشه کران فریاد تو از خوی بد و بار گران گر شیر نری چه می‌گریزی ز نران ور…

ادامه مطلب

ای دل، اثر صبح، گه شام که دید

ای دل، اثر صبح، گه شام که دید یک عاشق صادق نکونام که دید فریاد همی زنی که من سوخته‌ام فریاد مکن، سوختهٔ خام که…

ادامه مطلب

ای دل تا ریش و خسته میدارندت

ای دل تا ریش و خسته میدارندت دیوانه و پای بسته میدارندت مانندهٔ دانه‌ای که مغزی داری پیوسته از آن شکسته میدارندت

ادامه مطلب

ای در دو جهان یگانه تعجیل مکن

ای در دو جهان یگانه تعجیل مکن در رفتن چون زمانه تعجیل مکن مگریز سوی کرانه تعجیل مکن از خانهٔ ما به خانه تعجیل مکن

ادامه مطلب

ای خواب مرا بسته و مدفون کرده

ای خواب مرا بسته و مدفون کرده شب را و مرا بی‌خود و مجنون کرده جان را به فسون گرم از تن برده دل را…

ادامه مطلب

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست

ای جان خبرت هست که جانان تو کیست وی دل خبرت هست که مهمان تو کیست ای تن که بهر حیله رهی میجوئی او میکشدت…

ادامه مطلب

ای بی‌ادبانه من ز تو نالیده

ای بی‌ادبانه من ز تو نالیده غیرت بشنیده گوش من مالیده جایی بروم ناله کن دزدیده آنجا که نه دل بوی برد نی دیده

ادامه مطلب

ای اهل مناجات که در محرابید

ای اهل مناجات که در محرابید منزل دور است یک زمان بشتابید وی اهل خرابات که در غرقابید صد قافله بگذشت و شما در خوابید

ادامه مطلب

ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی

ای آنکه ز خاک تیره نطعی سازی هر لحظه بر او نقش دگر اندازی گه مات شوی و گه بداری ماتم احسنت زهی صنعت با…

ادامه مطلب

ای آنکه به جان این جهانی زنده

ای آنکه به جان این جهانی زنده شرمت بادا چرا چنانی زنده بی‌عشق مباش تا نباشی مرده در عشق بمیر تا بمانی زنده

ادامه مطلب

اول که رخم زرد و دلم پرخون بود

اول که رخم زرد و دلم پرخون بود هم خرقه و همراه دلم مجنون بود آن صورت و آن قاعده تا اکنون بود کاری آمد…

ادامه مطلب

آنها که شب و روز ترا بر اثرند

آنها که شب و روز ترا بر اثرند صیاد نهانند ولی مختصرند با هر که بسازی تو از آنت ببرند گر خود نروی کشان کشانت…

ادامه مطلب

آنکس که ترا بدید ای خوب اخلاق

آنکس که ترا بدید ای خوب اخلاق در حال دهد کون و مکان را سه طلاق مه را چه طراوت و زحل را چه محل…

ادامه مطلب

اندر ره فقر دیده نادیده کنند

اندر ره فقر دیده نادیده کنند هرچه آن نه حدیث تست نشنیده کنند خاک در آن باش که شاهان جهان خاک قدمش چو سرمه در…

ادامه مطلب

آن وقت که بحر کل شود ذات مرا

آن وقت که بحر کل شود ذات مرا روشن گردد جمال ذرات مرا زان می‌سوزم چو شمع تا در ره عشق یک وقت شود جمله…

ادامه مطلب

آن کس که مرا به صدق اقرار کند

آن کس که مرا به صدق اقرار کند چون لعبتگان مرا به بازار کند بیزارم از آن کار و نیم بازاری من بندهٔ آن کسم…

ادامه مطلب

آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید

آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید مالم همه خورد و کار با دلق رسید آبی که از آن دامن خود میچیدم اکنون…

ادامه مطلب

آن روز که عشق با دلم بستیزد

آن روز که عشق با دلم بستیزد جان پای برهنه از میان بگریزد دیوانه کسی که عاقلم پندارد عاقل مردی که او ز من پرهیزد

ادامه مطلب

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند

آن را که به علم و عقل افراشته‌اند او را به حساب روزی انگاشته‌اند وان را که سر از عقل تهی داشته‌اند از مال به…

ادامه مطلب

از بسکه فساد و ابلهی زاد از من

از بسکه فساد و ابلهی زاد از من در عمر کسی نگشت دلشاد از من من طالب داد و جمله بیداد از من فریاد من…

ادامه مطلب

آبی که از این دیده چو خون میریزد

آبی که از این دیده چو خون میریزد خونیست بیا ببین که چون میریزد پیداست که خون من چه برداشت کند دل می‌خورد و دیده…

ادامه مطلب

امشب که حریف دلبر دلداریم

امشب که حریف دلبر دلداریم یارب که چها در دل و در سر داریم یک لحظه گل از چمن همی افشانیم یک دم به شکرستان…

ادامه مطلب