از نه پدر و چهار مادر زادم

از نه پدر و چهار مادر زادم از هفت و دو و سه، مستمند و شادم پنج اصلم و در خانهٔ شش بنیادم من در…

ادامه مطلب

اندر ره حق تصرف آغاز مکن

اندر ره حق تصرف آغاز مکن چشم بد خود به عیب کس باز مکن سّر همه بندگان خدا می داند در خود نگر و فضولی…

ادامه مطلب

ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود

ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود نقش صفتت بر در و دیوار وجود در پردهٔ کبریا نهان گشته ز خلق بنشسته عیان بر سر…

ادامه مطلب

با یک سر موی تو اگر پیوند است

با یک سر موی تو اگر پیوند است بر پای دلت هر سر مویی بند است گفتی که رهی دراز دارم در پیش از خود…

ادامه مطلب

تا ره نبری به هیچ منزل نرسی

تا ره نبری به هیچ منزل نرسی تا جان ندهی به هیچ حاصل نرسی حال سگ کهف بین که از نادره‌هاست تا حل نشوی به…

ادامه مطلب

چون درد توام در این دل ریش افتاد

چون درد توام در این دل ریش افتاد بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد چون دیده به جستجوی رویت برخاست از آرزوی تو اشک در…

ادامه مطلب

در هر برزن که بنگرم آشوبی ست

در هر برزن که بنگرم آشوبی ست آشوب شکنجه ای و زخم چوبی ست تا پاک کنند گیتی از یک دیگر هر ریش که هست،…

ادامه مطلب

رندی باید، ز شهر خود تاخته‌ای

رندی باید، ز شهر خود تاخته‌ای بنیاد وجود خود برانداخته‌ای زین نادره‌ای، سوخته‌ای، ساخته‌ای و آنگه به دمی هر دو جهان باخته‌ای

ادامه مطلب

عمر از پی افزون زر کاسته گیر

عمر از پی افزون زر کاسته گیر صد گنج زر از رنج تن آراسته گیر پس بر سر آن گنج چو بر صحرا برف روزی…

ادامه مطلب

گر مغز همه بینی و گر پوست همه

گر مغز همه بینی و گر پوست همه هان تا نکنی کج نظری، کوست همه تو دیده نداری که درو در نگری ورنه ز سرت…

ادامه مطلب

ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند

ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند تو راه نرفته ای، از آن ننمودند ور نه که زد…

ادامه مطلب

یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر

یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر وی محتشما، بر من درویش نگر خود می دانم لایق درگاه نی ام بر من منگر،…

ادامه مطلب

از هر چه در این ملک نی‌ام کم، بیشم

از هر چه در این ملک نی‌ام کم، بیشم از حاشیه بیگانه و با شه خویشم نه بیم شناسم، نه امید اندیشم بی آنکه روم،…

ادامه مطلب

ای از همه آزرده، بی آزار گذر

ای از همه آزرده، بی آزار گذر وای مست فریب بوده، هشیار گذر آرامگه نهنگ مرگ است دهنت بر خوابگه نهنگ، بیدار گذر

ادامه مطلب

ای دل چو طربناک نه‌ای، شادان باش

ای دل چو طربناک نه‌ای، شادان باش جرم تو ز دانش است، رو نادان باش خواهی نروی ز دست و با خود باشی مانند پری…

ادامه مطلب

باشد که ز اندیشه و تدبیر درست

باشد که ز اندیشه و تدبیر درست خود را به در اندازم از این واقعه چست کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده…

ادامه مطلب

تا روی زمین و آسمان خواهد بود

تا روی زمین و آسمان خواهد بود حیوان و نبات، هر دوان خواهد بود تا چرخ و سراسر اختران سیر کنند نقد تو خلاصهٔ جهان…

ادامه مطلب

حیوان ز نبات است و نبات از ارکان

حیوان ز نبات است و نبات از ارکان ارکان اثر گردش چرخ گردان چرخ است به نفس قائم و نفس به عقل عقل است فروغ…

ادامه مطلب

در هستی کون خویش، مردم ز آغاز

در هستی کون خویش، مردم ز آغاز با خلق جهان و با جهان است انباز وآنگه ز جهان و هر چه هست، اندر وی آگه…

ادامه مطلب

رو خانه برو، که شاه ناگاه آید

رو خانه برو، که شاه ناگاه آید ناگاه به نزد مرد آگاه آید خرگاه وجود را از خود خالی کن چون پاک شود، شاه به…

ادامه مطلب

عمر تو اگر فزون شود از پانصد

عمر تو اگر فزون شود از پانصد افسانه شوی عاقبت از روی خرد باری چو فسانه می شوی، ای بخرد افسانهٔ نیک شو، نه افسانهٔ…

ادامه مطلب

گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود

گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود و آفاق تو را زیر نگین خواهد بود خوش که عاقبت نصیب من و تو…

ادامه مطلب

هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس

هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس بفشار قدم، ز حملهٔ شیر مترس در ساحت این زمانهٔ عاریتی ز اقبال مشو شاد و ز…

ادامه مطلب

یاد تو کنم دلم چنان برخیزد

یاد تو کنم دلم چنان برخیزد که امید به کلی از جهان برخیزد آیا بودا که از میان من و تو ما بین فراق از…

ادامه مطلب

از هستی خود چو بی خبر خواهم بود

از هستی خود چو بی خبر خواهم بود این جا بُدنم هیچ نمی دارد سود زین مزبله زود رخت بر باید بست وز ننگ وجود…

ادامه مطلب

ای آن که شب و روز خدا می طلبی

ای آن که شب و روز خدا می طلبی کوری گرش از خویش جدا می طلبی حق با تو به صد زبان همی گوید راز:…

ادامه مطلب

ای عمر عزیز داده بر باد از جهل

ای عمر عزیز داده بر باد از جهل وز بی‌خبری کار اجل داشته سهل اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش نا یافته از زمانه…

ادامه مطلب

با خلق به خُلق زندگانی می کن

با خلق به خُلق زندگانی می کن نیکی همه عمر تا توانی می کن کام همه را بر آر از دست و زبان و آنگه…

ادامه مطلب

تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم

تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم وز مردن و از کندن جان می ترسم چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او…

ادامه مطلب

در آینهٔ جمال حق کن نظری

در آینهٔ جمال حق کن نظری تا جان و دلت بیابد از حق خبری خواهی که دل و جانت منور گردد باید که به کویش…

ادامه مطلب

درویش کسی بود که نامش نبود

درویش کسی بود که نامش نبود گامی که نهد مراد و کامش نبود در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز هرگز طمع پخته و…

ادامه مطلب

روزی که برند این تن پر آز را به خاک

روزی که برند این تن پر آز را به خاک وین قالب پرورده به صد ناز به خاک روح از پی من نعره زنان خواهد…

ادامه مطلب

غم چند خوری ز کار نا آمده پیش

غم چند خوری ز کار نا آمده پیش رنج است نصیب مردم دوراندیش خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش کز خوردن غم…

ادامه مطلب

گویند کز این جهان مگر شادم من

گویند کز این جهان مگر شادم من یا خود ز عدم برای این زادم من مقصود من از هر دو جهان وصل تو بود ور…

ادامه مطلب

هر دیده که او عطای حق دیده بود

هر دیده که او عطای حق دیده بود سر تا قدمش ز نور حق دیده بود زنهار تو دید هر کسی دیده مخوان آن دیده…

ادامه مطلب

یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی

یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی نه کافر و نه گبر و نه ترسا بودی گر دیدهٔ جهل خلق بینا بودی این رشته…

ادامه مطلب

آزردن خلق کافری پندارم

آزردن خلق کافری پندارم وز خلق جهان همین طمع می دارم می کوشم تا ز من نیازارد کس تدبیرم چیست تا ز کس نازارم؟

ادامه مطلب

ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی

ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی بشنو سخنی ز عالم روحانی دیوی و ددی و ملکی، انسانی با توست هر آنچه می نمایی، آنی

ادامه مطلب

ای ذات منزهت مبرا ز وجود

ای ذات منزهت مبرا ز وجود بر خاک در تو کرده ارواح سجود چون قطرهٔ شبنم است بر برگ گلی از راه عدم هر آن…

ادامه مطلب

بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج

بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج چون پای یقین نهاده ای بر سر گنج بنشین به تأنی و بر آسا از رنج…

ادامه مطلب

تا دل ز علایق جهان حُرّ نشود

تا دل ز علایق جهان حُرّ نشود هرگز صدف وجود پُر دُر نشود پر می نشود کاسهٔ سرها از عقل هر کاسه که سر نگون…

ادامه مطلب

دانی که چرا زنند این طبلک باز؟

دانی که چرا زنند این طبلک باز؟ تا گم شده‌گان به راه باز آیند باز دانی که چرا دوخته اند دیدهٔ باز؟ تا باز به…

ادامه مطلب

دشت از مجنون که لاله می‌روید از او

دشت از مجنون که لاله می‌روید از او ابر از دهقان که ژاله می‌روید از او طوبی و بهشت و جوی شیر از زاهد ما…

ادامه مطلب

ز افسانه گری ای دل دانش نشناس

ز افسانه گری ای دل دانش نشناس پیوسته قرین شک، ندیم وسواس تا تو تهی از عقل و پر از پنداری فربه نه‌ای، از فریب…

ادامه مطلب

غم با لطف تو شادمانی گردد

غم با لطف تو شادمانی گردد عمر از نظر تو جاودانی گردد گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی…

ادامه مطلب

گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست

گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست الا عزت که آن…

ادامه مطلب

هر کار که هست در جهان، پیشهٔ ماست

هر کار که هست در جهان، پیشهٔ ماست هر شیر دلی که هست، در بیشهٔ ماست از ما مگذر که چون ببینی به یقین زان…

ادامه مطلب

یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی

یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی هم قاضی کافهٔ مهمات تویی من سّر دل خویش چه گویم با تو چون عالم سر و الخفیات…

ادامه مطلب

افضل تو به هر حالی مغرور مشو

افضل تو به هر حالی مغرور مشو پروانه صفت به گرد هر نور مشو از خودبینی‌ست کز خدا دور شوی نزدیک خود آی و از…

ادامه مطلب

ای پای شرف بر سر افلاک زده

ای پای شرف بر سر افلاک زده وی دم همه از خلعت لولاک زده و آنگه به سرانگشت ارادت، یک شب درع قصب ماه فلک…

ادامه مطلب