رباعیات – بابا افضل کاشانی
از نه پدر و چهار مادر زادم
از نه پدر و چهار مادر زادم از هفت و دو و سه، مستمند و شادم پنج اصلم و در خانهٔ شش بنیادم من در…
اندر ره حق تصرف آغاز مکن
اندر ره حق تصرف آغاز مکن چشم بد خود به عیب کس باز مکن سّر همه بندگان خدا می داند در خود نگر و فضولی…
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود
ای ذات تو سر دفتر اسرار وجود نقش صفتت بر در و دیوار وجود در پردهٔ کبریا نهان گشته ز خلق بنشسته عیان بر سر…
با یک سر موی تو اگر پیوند است
با یک سر موی تو اگر پیوند است بر پای دلت هر سر مویی بند است گفتی که رهی دراز دارم در پیش از خود…
تا ره نبری به هیچ منزل نرسی
تا ره نبری به هیچ منزل نرسی تا جان ندهی به هیچ حاصل نرسی حال سگ کهف بین که از نادرههاست تا حل نشوی به…
چون درد توام در این دل ریش افتاد
چون درد توام در این دل ریش افتاد بیگانگی ام نخست بر خویش افتاد چون دیده به جستجوی رویت برخاست از آرزوی تو اشک در…
در هر برزن که بنگرم آشوبی ست
در هر برزن که بنگرم آشوبی ست آشوب شکنجه ای و زخم چوبی ست تا پاک کنند گیتی از یک دیگر هر ریش که هست،…
رندی باید، ز شهر خود تاختهای
رندی باید، ز شهر خود تاختهای بنیاد وجود خود برانداختهای زین نادرهای، سوختهای، ساختهای و آنگه به دمی هر دو جهان باختهای
عمر از پی افزون زر کاسته گیر
عمر از پی افزون زر کاسته گیر صد گنج زر از رنج تن آراسته گیر پس بر سر آن گنج چو بر صحرا برف روزی…
گر مغز همه بینی و گر پوست همه
گر مغز همه بینی و گر پوست همه هان تا نکنی کج نظری، کوست همه تو دیده نداری که درو در نگری ورنه ز سرت…
ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند
ناکرده دمی آن چه تو را فرمودند خواهی که چنان شوی که مردان بودند تو راه نرفته ای، از آن ننمودند ور نه که زد…
یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر
یا رب ز کرم بر من دل ریش نگر وی محتشما، بر من درویش نگر خود می دانم لایق درگاه نی ام بر من منگر،…
از هر چه در این ملک نیام کم، بیشم
از هر چه در این ملک نیام کم، بیشم از حاشیه بیگانه و با شه خویشم نه بیم شناسم، نه امید اندیشم بی آنکه روم،…
ای از همه آزرده، بی آزار گذر
ای از همه آزرده، بی آزار گذر وای مست فریب بوده، هشیار گذر آرامگه نهنگ مرگ است دهنت بر خوابگه نهنگ، بیدار گذر
ای دل چو طربناک نهای، شادان باش
ای دل چو طربناک نهای، شادان باش جرم تو ز دانش است، رو نادان باش خواهی نروی ز دست و با خود باشی مانند پری…
باشد که ز اندیشه و تدبیر درست
باشد که ز اندیشه و تدبیر درست خود را به در اندازم از این واقعه چست کز مذهب این قوم ملالم بگرفت هر یک زده…
تا روی زمین و آسمان خواهد بود
تا روی زمین و آسمان خواهد بود حیوان و نبات، هر دوان خواهد بود تا چرخ و سراسر اختران سیر کنند نقد تو خلاصهٔ جهان…
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان
حیوان ز نبات است و نبات از ارکان ارکان اثر گردش چرخ گردان چرخ است به نفس قائم و نفس به عقل عقل است فروغ…
در هستی کون خویش، مردم ز آغاز
در هستی کون خویش، مردم ز آغاز با خلق جهان و با جهان است انباز وآنگه ز جهان و هر چه هست، اندر وی آگه…
رو خانه برو، که شاه ناگاه آید
رو خانه برو، که شاه ناگاه آید ناگاه به نزد مرد آگاه آید خرگاه وجود را از خود خالی کن چون پاک شود، شاه به…
عمر تو اگر فزون شود از پانصد
عمر تو اگر فزون شود از پانصد افسانه شوی عاقبت از روی خرد باری چو فسانه می شوی، ای بخرد افسانهٔ نیک شو، نه افسانهٔ…
گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود
گر ملک تو مصر و شام و چین خواهد بود و آفاق تو را زیر نگین خواهد بود خوش که عاقبت نصیب من و تو…
هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس
هان ای دل بد زهره ز شمشیر مترس بفشار قدم، ز حملهٔ شیر مترس در ساحت این زمانهٔ عاریتی ز اقبال مشو شاد و ز…
یاد تو کنم دلم چنان برخیزد
یاد تو کنم دلم چنان برخیزد که امید به کلی از جهان برخیزد آیا بودا که از میان من و تو ما بین فراق از…
از هستی خود چو بی خبر خواهم بود
از هستی خود چو بی خبر خواهم بود این جا بُدنم هیچ نمی دارد سود زین مزبله زود رخت بر باید بست وز ننگ وجود…
ای آن که شب و روز خدا می طلبی
ای آن که شب و روز خدا می طلبی کوری گرش از خویش جدا می طلبی حق با تو به صد زبان همی گوید راز:…
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل
ای عمر عزیز داده بر باد از جهل وز بیخبری کار اجل داشته سهل اسباب دو صد ساله سگالیده به پیش نا یافته از زمانه…
با خلق به خُلق زندگانی می کن
با خلق به خُلق زندگانی می کن نیکی همه عمر تا توانی می کن کام همه را بر آر از دست و زبان و آنگه…
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم
تا ظن نبری کز آن جهان می ترسم وز مردن و از کندن جان می ترسم چون مرگ حق است، من چرا ترسم از او…
در آینهٔ جمال حق کن نظری
در آینهٔ جمال حق کن نظری تا جان و دلت بیابد از حق خبری خواهی که دل و جانت منور گردد باید که به کویش…
درویش کسی بود که نامش نبود
درویش کسی بود که نامش نبود گامی که نهد مراد و کامش نبود در آتش فقر اگر بسوزد شب و روز هرگز طمع پخته و…
روزی که برند این تن پر آز را به خاک
روزی که برند این تن پر آز را به خاک وین قالب پرورده به صد ناز به خاک روح از پی من نعره زنان خواهد…
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش
غم چند خوری ز کار نا آمده پیش رنج است نصیب مردم دوراندیش خوش باش و جهان تلخ مکن در بر خویش کز خوردن غم…
گویند کز این جهان مگر شادم من
گویند کز این جهان مگر شادم من یا خود ز عدم برای این زادم من مقصود من از هر دو جهان وصل تو بود ور…
هر دیده که او عطای حق دیده بود
هر دیده که او عطای حق دیده بود سر تا قدمش ز نور حق دیده بود زنهار تو دید هر کسی دیده مخوان آن دیده…
یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی
یک ذره ز فقر اگر به صحرا بودی نه کافر و نه گبر و نه ترسا بودی گر دیدهٔ جهل خلق بینا بودی این رشته…
آزردن خلق کافری پندارم
آزردن خلق کافری پندارم وز خلق جهان همین طمع می دارم می کوشم تا ز من نیازارد کس تدبیرم چیست تا ز کس نازارم؟
ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی
ای آن که خلاصهٔ چهار ارکانی بشنو سخنی ز عالم روحانی دیوی و ددی و ملکی، انسانی با توست هر آنچه می نمایی، آنی
ای ذات منزهت مبرا ز وجود
ای ذات منزهت مبرا ز وجود بر خاک در تو کرده ارواح سجود چون قطرهٔ شبنم است بر برگ گلی از راه عدم هر آن…
بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج
بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج چون پای یقین نهاده ای بر سر گنج بنشین به تأنی و بر آسا از رنج…
تا دل ز علایق جهان حُرّ نشود
تا دل ز علایق جهان حُرّ نشود هرگز صدف وجود پُر دُر نشود پر می نشود کاسهٔ سرها از عقل هر کاسه که سر نگون…
دانی که چرا زنند این طبلک باز؟
دانی که چرا زنند این طبلک باز؟ تا گم شدهگان به راه باز آیند باز دانی که چرا دوخته اند دیدهٔ باز؟ تا باز به…
دشت از مجنون که لاله میروید از او
دشت از مجنون که لاله میروید از او ابر از دهقان که ژاله میروید از او طوبی و بهشت و جوی شیر از زاهد ما…
ز افسانه گری ای دل دانش نشناس
ز افسانه گری ای دل دانش نشناس پیوسته قرین شک، ندیم وسواس تا تو تهی از عقل و پر از پنداری فربه نهای، از فریب…
غم با لطف تو شادمانی گردد
غم با لطف تو شادمانی گردد عمر از نظر تو جاودانی گردد گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک آتش همه آب زندگانی…
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست
گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی ست نه نه، غلطم، که جمله بگذاشتنی ست بگذاشتنی ست هر چه در عالم هست الا عزت که آن…
هر کار که هست در جهان، پیشهٔ ماست
هر کار که هست در جهان، پیشهٔ ماست هر شیر دلی که هست، در بیشهٔ ماست از ما مگذر که چون ببینی به یقین زان…
یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی
یا رب چو بر آرندهٔ حاجات تویی هم قاضی کافهٔ مهمات تویی من سّر دل خویش چه گویم با تو چون عالم سر و الخفیات…
افضل تو به هر حالی مغرور مشو
افضل تو به هر حالی مغرور مشو پروانه صفت به گرد هر نور مشو از خودبینیست کز خدا دور شوی نزدیک خود آی و از…
ای پای شرف بر سر افلاک زده
ای پای شرف بر سر افلاک زده وی دم همه از خلعت لولاک زده و آنگه به سرانگشت ارادت، یک شب درع قصب ماه فلک…