رباعیات اهلی شیرازی
تا رهزن خواب در سرایت نبرد
تا رهزن خواب در سرایت نبرد بیدار نشین که هوش و تابت نبرد گر ره ببری که ذوق بیداری چیست حقا که دگر ز ذوق…
پروانه تر از شمع روشن طلبد
پروانه تر از شمع روشن طلبد موسی ز چراغ نخل ایمن طلبد نقد تو برون ز گنج دل نیست ولی از دل طلبم من و…
بس دور مشو که عمر بس بیتو مباد
بس دور مشو که عمر بس بیتو مباد جانی که مراست یکنفس بیتو مباد هم چشمی و هم چشم چراغ همه یی ایچشم و چراغ…
باد است سخن ز مدح پر باد مشو
باد است سخن ز مدح پر باد مشو وز گفتن زشت هم بفریاد مشو دشنام و دعا و مدح و ذم باد هواست از باد…
این مدعیان کی بشکایت ارزند
این مدعیان کی بشکایت ارزند نامردم اگر هم بحکایت ارزند در ارزششان اگر کنی غایت جهد گو ز سگ تو غایت غایت ارزند اهلی شیرازی
ایخواجه که فهم نکته سنج است ترا
ایخواجه که فهم نکته سنج است ترا چند از پی زر دوی چه رنج است ترا چون از زر و مال غیر روزی نخوری انگار…
ای گوهر دل که گنج شاهی داری
ای گوهر دل که گنج شاهی داری حیران توام که هر چه خواهی داری موجود شود هر آنچه مقصود تواست پیداست که نشأه الهی داری…
ای خفته بخواب غفلت اندر ظلمات
ای خفته بخواب غفلت اندر ظلمات خضر ره تست وصل آن آب حیات برخیز وز وصل او برافزود چراغ ور نی دگرش بخواب بینی هیهات…
اهلی که هزار بلبل از وی خجل است
اهلی که هزار بلبل از وی خجل است او نیز چو دیگر همین آب و گل است زر شد مس او از نظر اهل دلان…
اهلی بگسل ز صحبت هیچکسان
اهلی بگسل ز صحبت هیچکسان با اهل دلان نشین نه با بوالهوسان منت مکش از خضر بیک جرعه آب جهدی کن و خویشرا بسر چشمه…
آنکس که بخدمت تو تن کرد اسیر
آنکس که بخدمت تو تن کرد اسیر مزدش برسان و بلطف و منت بپذیر خواهی که قبول حق بود خدمت تو یکجو ز حق خدمت…
آن قد چو سرو بین و روی چو مهش
آن قد چو سرو بین و روی چو مهش وان نرگس پر عشوه آهو نگهش سر تا بقدم تمام جانست چه جان جانی که هزار…
آمد غم دل که آب آدم ببرد
آمد غم دل که آب آدم ببرد آدم چکند که جان ازین غم ببرد یارب تو ز ابر رحمت خویش فرست سیلی که غبار غم…
از عامه مشو ملول اگر با درکی
از عامه مشو ملول اگر با درکی کو واسطه گشت تا تو صاحب ترکی گر حاصل شاخ جمله میبود ثمر میسوخت شجر ز غایت بی…
آدم که جبلی از قضا زلت اوست
آدم که جبلی از قضا زلت اوست دارد مرضی که زلت از علت اوست علم نبی این مرض شناسد نه حکیم قانون و شفا شریعت…
یارب تو ز چشم غیر مستورم دار
یارب تو ز چشم غیر مستورم دار وز باده عشق مست و مخمورم دار بی یاد تو من گر نفسی خواهم زد یارب ز غبار…
هرگز دلم از عشق پشیمان نشود
هرگز دلم از عشق پشیمان نشود با آنکه دمی زعشق شادان نشود تا نقش بتان بتخته هستی هست این کافر دل سیه مسلمان نشود اهلی…
هر کس که به دقن بدندان نگزید
هر کس که به دقن بدندان نگزید از باغ حیات میوه عمر نچید آنان که به دقن فروشند به سیم زین به که فروشند چه…
هر چند که صبح عیش ما کم بدمد
هر چند که صبح عیش ما کم بدمد ورهم بدمد ز مشرق غم بدمد تا کی بدمد صبح رقیبان به مراد صبحی بمراد عاشقان هم…
نو کیسه که همچو غنچه زرناک شود
نو کیسه که همچو غنچه زرناک شود گر کیسه گشاییش جگر چاک شود آن زر که بسعی حاصل از خاک شده چندان نخورد که عاقبت…
من خود نرسم بوصل آنطرفه غزال
من خود نرسم بوصل آنطرفه غزال ور هم برسم کجا رسم باری حال صد ساله حیات من شد ازهجر تلف جبر همه چون شود بیکروز…
مرد آن نبود که چشمش آلوده بود
مرد آن نبود که چشمش آلوده بود یا در پی قول و فعل بیهوده بود آن مرد بود که مال و عرض همه کس از…
ما با می و مستی سر تقوی داریم
ما با می و مستی سر تقوی داریم دنیا طلبیم و میل عقبا داریم کی دنیی و دین هر دو بهم جمع شوند اینست که…
گر یار نه آنچنان نماید که بود
گر یار نه آنچنان نماید که بود کس را گله از یار نباید که بود گر میکشدت مگو ندارم گنهی گر دل خود بگرد شاید…
گر سفله غنی شود چه جود آید ازو
گر سفله غنی شود چه جود آید ازو او جمله زیان است چه سود آید ازو گویی ز وجود آن خسیس این غرضست کافعال خسیسه…
گر در نظر خجسته فالی برسی
گر در نظر خجسته فالی برسی بنشین بادب تا بمآلی برسی از شوخی خود شکسته شد شاخ بهار شوخی نکنی تا بکمالی برسی اهلی شیرازی
کی ره سوی عشق عقل آگاه برد
کی ره سوی عشق عقل آگاه برد وان دلشده هم نه ره بدلخواه برد این کعبه نه رهنما نه رهبر دارد حیران شده یی که…
فرخنده سعادتی که معبود دهد
فرخنده سعادتی که معبود دهد آنستکه وصلت بدو مسعود دهد پیوست شد آن دو نخل امید بهم امید که صد میوه مقصود دهد اهلی شیرازی
عشق است که آرزوی جان همه اوست
عشق است که آرزوی جان همه اوست عشق است که آشیان مرغ همه اوست نه ترک نه فارسی نه هند و نه عرب لیکن همه…
طاوس اگر بجلوه پر باز کند
طاوس اگر بجلوه پر باز کند ور کبک خرامیش بصد ناز کند ما را بشکار این و آن دل نکشد مرغ دل ما شکار شهباز…
شهوت ضررش مگو که حالی پیداست
شهوت ضررش مگو که حالی پیداست از شیر ژیان خرد مثالی پیداست از کوزه چو قطره قطره آب چکد آنروز که کوزه گشت خالی پیداست…
ساقی من مست کی شوم همدم عقل
ساقی من مست کی شوم همدم عقل مجنون صفت آواره ام از عالم عقل هر چند که عشقست سراسر همه زخم زخمی که زند عشق…
زانگونه شوی زنده بتقدیر دگر
زانگونه شوی زنده بتقدیر دگر کز سبزه جوان شد چمن و پیر دگر آنروز که نطفه بودی ایشخص چه بود فردا که شوی خاک همان…
درویش سخی را همه کس یار بود
درویش سخی را همه کس یار بود وز منعم ممسک همه را عار بود خاری که گلی دهد عزیزست چو گل گلبن که گلی نیاورد…
در ملک جهان چه دیدی از عمر دراز
در ملک جهان چه دیدی از عمر دراز کانرا نشکست این فلک شعبده باز چون هر چه دلت خواست بدلخواه نماند دل بر چه نهی…
در بند کسی فتاده از سادگیم
در بند کسی فتاده از سادگیم کاندیشه نمیرسد به آزادگیم عمریست که در چه غم دو رود دراز میافتم و همچنان در افتادگیم اهلی شیرازی
خورشید مرا بنیکبختان نگه است
خورشید مرا بنیکبختان نگه است بخش من از او چو سایه بخت سیه است خورشید و شان سزای اوج شرفند گر ذره بآسمان رود خاک…
چون نافه از آن سرم فرو رفته بجیب
چون نافه از آن سرم فرو رفته بجیب تا بوی ترا بشنوم از عالم غیب عیبم مکن از بیهنری کاهوی چین از عین هنر شهره…
جان در غم او نماند و دلشاد شدم
جان در غم او نماند و دلشاد شدم کآزاده ازین خرابه بنیاد شدم از وسوسه زندگیم قیدی بود آن وسوسه هم نماند و آزاد شدم…
تا زلف تو کرد در غم آغشته مرا
تا زلف تو کرد در غم آغشته مرا گم شد ز جفای چرخ سر رشته مرا باری چو رهم بگلشن وصل تو نیست در وادی…
پروانه صفت سوز دلم پنهان است
پروانه صفت سوز دلم پنهان است کارم نه چو بلبل از غمت افغان است ما را نه که در همان زبان نیست ولی فریاد زدن…
برخیز و مکن تکیه به عمر گذران
برخیز و مکن تکیه به عمر گذران می خور که وفا نیست در اطوار جهان در باغ جهان ز مهر و بیمهری یار صبح است…
با همچو منی که همسخن خواهد بود
با همچو منی که همسخن خواهد بود من خاک رهم که یار من خواهد بود اهلی مطلب پنبه داغ دل خویش کاین پنبه نصیب در…
این حسرت و غم که با من درویش است
این حسرت و غم که با من درویش است بی سلسله یی نیست که بیش از پیش است یا صبح سعادتم پس از شام غمست…
ایخواجه ز کف رسوم حکمت مگذار
ایخواجه ز کف رسوم حکمت مگذار تا باده بود ز دست فرصت مگذار با علت پیریت طبیعت چکند می در کش و علت طبیعت مگذار…
ای مه که رخت آینه هر نظریست
ای مه که رخت آینه هر نظریست مغرور مشود اگر ز خویشت خبریست فانوس صفت بحسن خود گرم مشو چون پرتو حسن تو ز نور…
ای تازه جوان کز تو دل افروخته ام
ای تازه جوان کز تو دل افروخته ام پیرانه سر از داغ غمت سوخته ام مرغ دل من حریف عشق تو کجاست اما چکنم چون…
اهلی که نظر یافته از آل عباست
اهلی که نظر یافته از آل عباست از آل علی همیشه کارش به صفاست امید که عاقبت سرش خاک شود در پای سگی که آن…
اهلی بدر آ ز گوشه تنهایی
اهلی بدر آ ز گوشه تنهایی می نوش و بعیش کوش اگر دانایی در دنیی اگر ز عیش دنیا دوری دنیا چکنی چکاره دنیایی؟ اهلی…
آنکس که بخوبان لب خندان دادست
آنکس که بخوبان لب خندان دادست خون جگری بدردمندان دادست گر قسمت مانداد شادی غم نیست شادیم که غم هزار چندان دادست اهلی شیرازی