اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود

اگر از همسفران پیشتر افتم چه شود پیش ازین قافله همچون خبر افتم چه شود

ادامه مطلب

آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است

آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است خاطر ما را پریشانتر ز سنبل کرده است

ادامه مطلب

آه سردی خضر راه ما سبکباران بس است

آه سردی خضر راه ما سبکباران بس است هر نسیمی از چمن برگ خزان را می‌برد

ادامه مطلب

ای کارساز خلق به فریاد من برس

ای کارساز خلق به فریاد من برس زان پیشتر که کار من از کار بگذرد

ادامه مطلب

این زمان بی‌برگ و بارم، ورنه از جوش ثمر

این زمان بی‌برگ و بارم، ورنه از جوش ثمر منت دست نوازش بود بر من سنگ را

ادامه مطلب

با دل بی آرزو، بر دل گرانم یار را

با دل بی آرزو، بر دل گرانم یار را آه اگر می‌بود در خاطر تمنایی مرا

ادامه مطلب

بدار عزت موی سفید پیران را

بدار عزت موی سفید پیران را ز جای خویش به تعظیم صبحدم برخیز

ادامه مطلب

بر سر کوی تو غوغای قیامت می‌بود

بر سر کوی تو غوغای قیامت می‌بود گر شکست دل عشاق صدایی می‌داشت

ادامه مطلب

برگرد به میخانه ازین توبهٔ ناقص

برگرد به میخانه ازین توبهٔ ناقص تا پیر خرابات به راهت نگرفته است

ادامه مطلب

بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است

بغیر شهد خموشی کدام شیرینی است که از حلاوت آن، لب به یکدیگر چسبد

ادامه مطلب

به امید رهایی با تو حال خویش می‌گفتم

به امید رهایی با تو حال خویش می‌گفتم تو هم یک حلقه افزودی به زنجیر من ای قمری

ادامه مطلب

به خاک افتم ز تخت سلطنت چون در خمار افتم

به خاک افتم ز تخت سلطنت چون در خمار افتم چو آید گردن مینا به کف، مالک رقابم من

ادامه مطلب

به عزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد

به عزم رفتن از گلزار چون قامت برافرازد گل از بی طاقتی، چون خار آویزد به دامانش

ادامه مطلب

به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است

به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است پر شکسته خس و خار آشیانه شود

ادامه مطلب

بی حاصلی است حاصل دل تا بود درست

بی حاصلی است حاصل دل تا بود درست این شاخ چون شکسته شود بار می‌دهد

ادامه مطلب

بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده

بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده

ادامه مطلب

پیراهنی کجاست که بر اهل روزگار

پیراهنی کجاست که بر اهل روزگار روشن شود که دیدهٔ یعقوب کور نیست

ادامه مطلب

تا دل نمی‌برم زکسی، دل نمی‌دهم

تا دل نمی‌برم زکسی، دل نمی‌دهم صیاد من نخست گرفتار من شود

ادامه مطلب

تنها نه‌ایم در ره دور و دراز عشق

تنها نه‌ایم در ره دور و دراز عشق آوارگی چو ریگ روان همعنان ماست

ادامه مطلب

تیره روزیم، ولی شب همه شب می‌سوزد

تیره روزیم، ولی شب همه شب می‌سوزد شمع کافوری مهتاب به ویرانهٔ ما

ادامه مطلب

جنونی کو که آتش در دل پر شورم اندازد

جنونی کو که آتش در دل پر شورم اندازد ز عقل مصلحت بین صد بیابان دورم اندازد

ادامه مطلب

چنان از موج رحمت شد زمین و آسمان خالی

چنان از موج رحمت شد زمین و آسمان خالی که دریای سراب و ابر تصویرست پنداری

ادامه مطلب

چنین که نالهٔ من از قبول نومیدست

چنین که نالهٔ من از قبول نومیدست عجب که کوه صدای مرا جواب دهد

ادامه مطلب

چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می‌گردد

چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می‌گردد نشیند هر که با من یک نفس، همدرد می‌گردد

ادامه مطلب

چو یوسفم که به چاه افتد از کنار پدر

چو یوسفم که به چاه افتد از کنار پدر اگر به چرخ برآیم ز آستانه خویش

ادامه مطلب

چون سیاهی شد ز مو، هشیار می‌باید شدن

چون سیاهی شد ز مو، هشیار می‌باید شدن صبح چون روشن شود بیدار می‌باید شدن

ادامه مطلب

چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من

چون ماه مصر، قیمت من خواست عذر من گر یک دو روز بار دل کاروان شدم

ادامه مطلب

حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان

حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان می‌توان دانست از دستی که بر هم سوده‌ایم

ادامه مطلب

خاکساری ز شکایت دهنم دوخته است

خاکساری ز شکایت دهنم دوخته است نقش پایم که به هر راهگذر ساخته‌ام

ادامه مطلب

خشکسال زهد نم در جوی من نگذاشته است

خشکسال زهد نم در جوی من نگذاشته است تشنه یک هایهای گریه مستانه‌ام

ادامه مطلب

خواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست

خواب پوچ این عزیزان قابل تعبیر نیست یوسف ما راکه از زندان برون می‌آورد؟

ادامه مطلب

دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش

دارم عقیق صبر به زیر زبان خویش مانند خضر، تشنهٔ آب بقا نیم

ادامه مطلب

در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم

در آشیان به خیال تو آنقدر ماندم که غنچه شد گل پرواز در پر و بالم

ادامه مطلب

در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست

در خرابات مغان بی عصمتی را راه نیست دختر رز با سیه مستان به خلوت می‌رود

ادامه مطلب

در شکست ماست حکمتها، که چون کشتی شکست

در شکست ماست حکمتها، که چون کشتی شکست غرقه‌ای را دستگیری می‌کند هر پاره‌ای

ادامه مطلب

در گشاد کار خود مشکل‌گشایان عاجزند

در گشاد کار خود مشکل‌گشایان عاجزند شانه نتواند گشودن طرهٔ شمشاد را

ادامه مطلب

دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست

دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست از تهی کردن دل می‌شود افزون، چه کنم؟

ادامه مطلب

دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست

دست تا بر ساز زد مطرب، دل ما خون گریست از زمین ما به ناخن آب می‌آید برون

ادامه مطلب

دل چو رو گرداند، بر گرداندن او مشکل است

دل چو رو گرداند، بر گرداندن او مشکل است روی دل تا برنگردیده است، بر گردان مرا

ادامه مطلب

دل سودازده عمری است هوایی شده است

دل سودازده عمری است هوایی شده است آه اگر راه به آن زلف پریشان نبرد!

ادامه مطلب

یکباره بستن در انصاف خوب نیست

یکباره بستن در انصاف خوب نیست دیوار باغ را مکن ای باغبان بلند

ادامه مطلب

دلیل راحت ملک عدم همین کافی است

دلیل راحت ملک عدم همین کافی است که طفل گریه کنان آید از عدم بیرون

ادامه مطلب

دیدهٔ بیدار انجم محو شد در خواب روز

دیدهٔ بیدار انجم محو شد در خواب روز همچنان در پردهٔ غیب است خواب چشم من

ادامه مطلب

رسم است که از جوش ثمر شاخ شود خم

رسم است که از جوش ثمر شاخ شود خم ای پیر، ترا حاصل ازین قد دو تا چیست ؟

ادامه مطلب

روزی که آه من به هواداری تو خاست

روزی که آه من به هواداری تو خاست در خواب ناز بود نسیم سحر هنوز

ادامه مطلب

رویگردان نشود صافدل از دشمن خویش

رویگردان نشود صافدل از دشمن خویش آخر آیینه به بالین نفس می‌آید

ادامه مطلب

ز حسن عاقبت عشق چشم آن دارم

ز حسن عاقبت عشق چشم آن دارم که صبح وصل شود دیدهٔ سفید مرا

ادامه مطلب

ز زندگی چه به کرکس رسد جز مردار؟

ز زندگی چه به کرکس رسد جز مردار؟ چه لذت است ز عمر دراز، نادان را؟

ادامه مطلب

ز ناله‌های غریبانه منع ما نکنی

ز ناله‌های غریبانه منع ما نکنی اگر دل شبی از کاروان جدا افتی

ادامه مطلب

زنده شد عالمی از خندهٔ جان پرور او

زنده شد عالمی از خندهٔ جان پرور او که گمان داشت وجود از عدم آید بیرون؟

ادامه مطلب