پرنده پر زد و پرواز در قفس مانده
شکست حسرت آواز در قفس مانده
به پشت میله چنان زار زار مینالید
نگاه خستهترین راز در قفس مانده
و بر فراز نیایش نیاز ما هو زد
نگاه نشئهترین ناز در قفس مانده
و بوف فتنه کشد شیهه بر فضا ای دوست
و باز همهمهپرداز در قفس مانده
نفیر و نفرت و دشنام و دشنه آزاد است
شُکوه و شِکوهی طناز در قفس مانده
لبان دوخته لبریز از نوای دل است
غریو مست فلکتاز در قفس مانده
دوتار و تارتنک بر صحیفهی دیوار،
به چشم باور من ساز در قفس مانده
چکدچکامهی خونین ز میلهها، آری!
پرنده پر زد و پرواز در قفس مانده
عبدالغفور آرزو
۱۴۰۱/۱۰/۲