جلوه‌ی مستور عشق

جلوه‌ی مستور عشق
در سرشکم ققنس دل پر زد و‌ آتش گرفت
مستی اسطوره‌سازم سر زد و آتش گرفت
از فراسوی فراسو موج الهام‌آفرین
با سرانگشتِ خیالم در زد و آتش گرفت
در کهن‌آباد روحم حضرت قهّار عشق
با جلال و جلوتش سنگر زد و آتش گرفت
طور اگر شد پاره با یک جلوه‌ی زیبای دوست
در نهان سینه‌ام خنجر زد و آتش گرفت
خامه‌ شد از مویه‌ی دل موی رنگینِ نگاه
پرده را از عرش والا بر زد‌ و آتش گرفت
تا شوم آیینه‌دارِ جلوه‌ی مستور عشق
دفتر آه مرا مسطر زد و آتش گرفت
در دل شب می‌سرایم با سماع بی‌خودی
صوفی دل طعنه بر باور زد و آتش گرفت
تا زدم پیراهن تزویر را مستانه چاک
خرقه را بر خرمنِ منبر زد و آتش گرفت
با تبسم جوشش اشکِ مرا در بامداد
موج امدادش سرودِ تر زد و آتش گرفت
تا رموزِ بی‌خودی را نیم شب انشاد کرد
بوسه‌ی مستانه بر دفتر زد و آتش گرفت
عبدالغفور آرزو
سه شنبه
۱۷/ ۵/ ۱۴۰۲ خورشیدی
۸ اَگوست ۲۰۲۳م
آلمان
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *