بهار شد که رود هرکسی به راه چمن

بهار شد که رود هرکسی به راه چمن
شکوفه رفت ز خلوت به بارگاه چمن
بهار شد که ز شوخی دگر سوار شود
به اسب چوب چو اطفال، پادشاه چمن
بهار شد که ز خلوت صراحی و مینا
روند از پی طاعت به عیدگاه چمن
حریف لشکر خونریز غم نه ایم، ازان
چو خیل سبزه گریزیم در پناه چمن
ز باغ رفت و فتاد از قفای او چو قفس
هزار رخنه به دیوار از نگاه چمن
به عزم کوی بتان، احتیاج سامان نیست
شراب توشه ی این ره بود چو راه چمن
سلیم آفت غم را به دل علاجی نیست
خزان نمی گذرد از سر گناه چمن
سلیم تهرانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *