به حالِ ابترِ ما، گریه شاد می خندد

به حالِ ابترِ ما، گریه شاد می خندد
ستاره شب زده تا بامداد می خندد

غمت شکوفه زده در دلی که خانهٔ توست
جنون گرفته به آن زنده یاد می خندد

نفس، درونِ قفس مثلِ قَقنُس از اندوه
شرر نشین شده، پر امتداد می خندد

به غربتِ تو بمیرم که در غروبش نیز
افق به خونِ خودش چون نماد می خندد

چه کرده کابلِ من؟ – کز وفورِ قحطیِ مهر
تهمتن از تهِ چه، بر شغاد می خندد

روایت از گلِ رویِ تو می کنم، مهتاب –
– میانِ برکه تپیده به باد می خندد

چه رفته بر دلِ این کربلایِ دجلهٔ خون
که در حریمِ شب، “ابنِ زیاد” می خندد

محمد اسحق فایز

۲۳ جدی ۱۳۹۹
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *