دلم خون است و دنیا را پُر از فریاد میبینم

دلم خون است و دنیا را پُر از فریاد میبینم
درین صحرای تار و تیره من فرهاد میبینم

دلم از هر چه آدم روی این دنیاست بگرفته
خودم را خار و خسته عمر خود برباد میبینم

نمیدانم چه حکمت باشد این دنیای فانی را
که ظالم را خوش و من خانه اش آباد میبینم

خدایا من غلط کردم عدالت را نمی‌دانم
که قاضی را اسیر و دزد را آزاد میبینم

پریشانم ذلیلم گرچه از کاشانه افتادم
ولی من عاقبت را همچو آن شمشاد میبینم

طلحه مهاجر

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *