کوله بارم را برایت یادگاری مانده ام

کوله بارم را برایت یادگاری مانده ام
یک دلِ دلتنگ و عمری بی قراری مانده ام

از شبی مایوس، خاکستر فرو هشتم در آن
زیرِ خاکستر خموچِ سردچاری مانده ام

صبح هایِ زنده گی را چیده ام در لایِ آن
رویِ آنها مه – غبارِ غمگساری مانده ام

هرچه داشتم بغضِ سرخِ رازناک از زنده گی
پشتِ دیوارِ گلویِ داغداری مانده ام

زیرِ خاکستر تفقد کاشتم، با صد شفق
عشق را در دستمالت انتظاری مانده ام

ما قناری هایِ زخمی بالِ دل آزرده ایم
در قفس اندوه و بغض بیشماری مانده ام

کوله بارم را به منزل چون رسیدی، باز کن
اشک هایم را ز رویِ شرمساری مانده ام

فصلِ داغِ جنگ ها را تا زمستان هایِ دق
برگریزان کابلی، در بی بهاری مانده ام

بغچه پیچِ گل گلی را می شناسی؟… لایِ آن،
عطرِ شامِ آشنایی، یادگاری مانده ام

محمد اسحق فایز

۸ دلو ۱۳۹۹
کابل

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *