نیمه شب

نیمه شب
در سکوت پله ها
به جای قدم
اشک می‌ریزم
توان راه رفتن را از من گرفتند
سرم را لای بازوانم مخفی می‌کنم
تا شکستن غرورم به گوش عابران نرسد
ای کاش! نقاشي می‌بودم
جسم بی جانم،
تن ژولیده‌ام
را به تصویر می‌کشیدم
آه! نه
آخر من نفس می‌کشم
فریاد می‌زنم
تا بغض گلویم
دل سنگ‌ را بشکند
مجسمه‌ی من شکل بگیرد
برای عدالت و آزادی زن

عاقله قریشی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *