راز نهفته

راز نهفته
کاش شعری برا ی گفتن بو د
یا که چشمم حریف خفتن بود
هیچ حرفی برای گفتن نیست
بسکه با ز ار نا شنفتن بود
شا عر م شا عر نگفتن ها
شعر من قصه ای نگفتن بود
نظم راپیش من درنگی نیست
ور نه شو ق تر انه گفتن بود
گلبن شعر من خزان زده شد
کاش فصل گل و شگفتن بود
خام شد هر کسی دو رنگی کرد
خام ها ر ا هنر نه پختن بود
من نمیمردم از جفای کسی
گر که او را نه شوق کشتن بود
عاشقم عاشق دو چشم کسی
شرط ا ین ر ا ز د ر نهفتن بود

مژگان ساغر شفا

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *