دین ترازو

دین ترازو

نه می‌خواهم از جام و ساغر نویسم، نه می‌خواهم از چشم جادو بگویم
نه از ارتباطات شب‌های هجران و آن آبشاران گیسو بگویم

مرا می‌پسندند ارباب دنیا که مانند زاهد به تسبیح پیچم
همانند صوفی اناالحق دهم سر، همانند درویش، یاهو بگویم

مرا می‌نوازند با میز و سکه و با آزمون‌های دکّان و دکه
مبادا که یک بار از آن سکه‌هایی که خوابیده در کنج پستو بگویم

مرا می‌فروزد همان خطبه‌هایی که آتش به جان خطاکردگان زد
همان‌دم که می‌خواهم از قبر پنهان و از قصۀ میخ و پهلو بگویم

مرا زیر و رو می‌کند آن حدیثی که آیینۀ شهر فیروزه‌ها شد
همان دم که می‌خواهم از گنبد زر و افسانۀ بچه آهو بگویم

مرا می‌‌گدازد همان پاره‌آهن که بر دست حرص برادر نشیند
همان‌دم که می‌خواهم از دین شمشیر و دین کتاب و ترازو بگویم

پاییز ۱۳۹۰

▫️ از کتاب «شمشیر و جغرافیا»، نشر سپیده‌باوران

محمد کاظم کاظمی

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *