نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش

نشسته در حیاط و ظرف چینـی روی زانــویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را بی بال و پر کرده
صدای نازک برخورد چینـی با النگویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
کـــه در باغــی درختــی مهــربان را آلبالویش
کســوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش؟
اگــر پیــچ امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
تـو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریـــخ بیـــن خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش
#حامد_عسکری
سلام سوژه نابــم برای عکاسی‌
ردیف منتخب شاعران وسواسی‌
سلام «هوبره»ی فرش‌های کرمانی‌
ظرافت قلیان‌های شاه عباسی‌
تجسم شب باران و مخمل نـــوری‌
تلاقی غزل و سنگ یشم الماسی‌
و ذوالفنون، شب چشم تو را سه تار زده‌
به روی جامه‌دران با کلید «سل لا سی»
دعا، دعای همان روزگار کودکی است:
خدا تُنه ته دو باله تو مــــال من باسی‌
حامد عسکری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *