و قریه گفت

و قریه گفت

و گفت حیدر دهقان به مردم قشلاق
زمین قریه خود را دِگر نمیکارم
که خاک و دِه ندهد جا مرا، و میراند
زیمن خویش همان مادریکه لولی شد
کنونکه کودک بی مادرم، نمیخواهم
که روزگار به تنهائیم شکنجه کند
من و زمین دِگر، با فراریان دِگر
به سوی مرز دگر با (مجاهدان) دگر
زمین زبان شد و فریاد زد چه میگویی
مرو! مرو! که دِگر راهِ باز گشتن نیست
حیات بازی پیوستن و گسستن نیست
و زندگی هدفش رفتن و شکستن نیست
درختها همه گفتند باش اینجا باش
و سبزه ها همه گفتند باش اینجا باش
و کشتزار خودی گفت: باز می آیی
و قریه گفت: ولی با هزار رسوایی

سلیمان لایق

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *