در قصه های مردم

در قصه های مردم
رفتیم مثل دریا بایک جهان تلاطم
کردیم تندر آسا با صخره ها تصادم
از دور دست شن ها میکرد مرغ دریا
آهنگ زنده گی را با صد زبان ترنم
رفتیم و بار خود را بستیم سوی خورشید
کردیم رستمانه آهنگ خوان هفتم
اینست آنچه مانده از ما به یاد گاری
یک مشت قهرمانی درقصه های مردم
نا آشناست حتا با خود زبان این قوم
من با زبان دریا با کی کنم تکلم؟
رفتی و بیتو دیدم غم های این جهان را
در قلب کوچک خود در حالت تراکم
تا مثل غنچه خندم یک لحظه سوی هستی
قرضم دهید یاران! یک چیزکی تبسم

اسدالله عفیف باختری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *