قصیده هفتاد و هفتم در مدح اتسز

نگارینا ، بهر معنی تمامی
دل از وصل تو یابد شاد کامی

بقامت حسرت سرو بلندی
بطلعت غیرت ماه تمامی

ثغوزک مثل عقدالدر حسنا
و عقدالدر متشق النظامی

و مجهک کالهلال اذاتبدی
یشق سناه اودیةالظلامی

خور تابان ، که سلطان نجومست
کند پیش جمال تو غلامی

پریروی و پری خویی و با ما
نه جفت جامه و نه یار جامی

جبینک ساطع کالبرق ، منه
جفونی هاطلات کالغمامی

و جفنک لیس یدعی الجفن الا
و فی الحاظه عمل الحسامی

ببوس و غمزه همچون نوش و نیشی
بجعد و طره همچون صبح و شامی

اگر رویم چو زر پخته کردی
سزد ، زیرا ببر چون سیم خامی

یمللنی فراقک کل میل
علی لهب شدید الاضطرامی

ابیت و فی جفونی ماء حزن
و ما بینالضلوع نطی غرامی

تو ، ای موی نگار ، از روی معنی
همه مشکی ، اگر چه زلف نامی

معطر کرده عالم را نسیمت
مگر خلق شهنشاه انامی

کریم فی السخا کفیه بحر
خضیم زاخر الامواج طامی

شعارنهاه للایام زین
و حصن علاء للاسلام حامی

برای او جهان ملک روشن
بسعی او درخت عدل نامی

جناب فرخ او زایران را
شده چون خطهٔ کعبه گرامی

صفاءالبشر من لعناه بادا
و غیثالبر من غیاه حامی

و منه الملک محمل النواحی
و منه الشرع مرعی الذمامی

خداوندا ، تویی کزداد و دانش
امور دولت و دین را قوامی

جهان را آسمان افتخاری
هدی را آفتاب احترامی

ولیک فی سعود و ابتهاج
و خصمک فی عناء و اغتمامی

فهذا ساحب ذیل الامانی
و هذا شارب الکاس الحمامی

نه همچون عزم تو شمشیر هندی
نه همچون رای تو شعر ای شامی

ظفر با تو خرامد ، هر کجا تو
ز بهر نصرة ملت خرامی

فدیتک قد عمرت برغم دهر
بناء مفاخر بعد انهدامی

فمنک ملکت ناصیة المباعی
ومنک بلغت قاصیةالمرامی

مرا پیرایهٔ امنی و یمنی
مرا سرمایهٔ نامی و کامی

جهان پر بند و دام حادثانست
مرا اصل امان زان بند و دامی

بقیت منعما و حماک کهف
یلوذ به جماهیر الانامی

و قدرک راسخ البیان راس
و مجدک شامخ الار کان سامی

رشیدالدین وطواط

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *