از خاطرات خفته به دوش زمان بپرس

از خاطرات خفته به دوش زمان بپرس
از من نه؛ از تمامی ی مرد جهان بپرس
تلخی ی لحظه های نبودت کنار من
از ساکنین سفره ی بی آب و نان بپرس
غربت به آنکه عشق ندارد عجیب نیست
از بی تو بین خلق دهد آنکه جان؛ بپرس
من در شگفتم اینکه نداری هوای عشق
ای از زمین بزرگتر ! از آسمان بپرس
مادر نگشته ی “که بدانی چه می کشم”
درد عمیق عشق من از زایمان بپرس
آتش نگیر؛ گرچه بسوزم و حال من
خاکستری که باد بیارد از آن بپرس
درمان نداشت درد فراقت به جز که مرگ …
خالیگه ی تو پُر کند ای ناجوان؛ بپرس
خونم حلال باد؛ بنوشی که تشنه ی
لب را که میفشردی از آن ناتوان بپرس
محمد خردمند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *