دلم را كندي و در سينه ي خود جابجا كردي

دلم را كندي و در سينه ي خود جابجا كردي
مرا در عشق (درد لاعلاجي )مبتلا كردي
براي دل ربودن خوب دامت دام كاري بود
نميدانم چگونه؟ اين جسارت ازكجا كردي؟
از اول بسته بودم كاش سد آهني در خود
كه تا چشمان از ياجوج و ماجوج ات رها كردي
سياهي و سفيدي فلم بودي اول قصه
زماني رنگه آمد “ذات”خود را برملا كردي
ترا بردند از من بافه بافه دلبري كردند
كلافه گيچي محضِ به سهم من سوا كردي
گياه هرزه گونه سر كشيدي از تن هر خاك
تو با هر گلشن و باغي نگاهت آشنا كردي
به پرواز است روح از جانِ آدم آخر قصه
تو روحم بودي و بارفتنت از جان جدا كردي
شهلا دانشور
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *