من درخت نيستم

من درخت نيستم
كه در دل زمين ريشه بگسترانم
وبه آسمان
برگ و بار هديه دهم
با آب ، سرشار از تازگى شوم
و شاخسارى از آواز پرندگان
من درخت نيستم
كه با بادهاى پاييزى بلرزم و برگ بريزم
و با نبود آب بسوزم
من درخت نيستم
تا بالا روم و دستى كشم به روى ستاره و مهتاب
و ماه از برگ هايم بدرخشد
من آدم هستم
با خون سيراب مى شوم
من ريشه ام به قابيل مى رسد
من در روى زمين ريشه از خون مى گسترانم
من آدم هستم
هر قدر از چشمه محبت بنوشم
تشنه تر مى شوم
با آفتاب عشق
شاداب تر مى شوم
با تند بادهاى نامهرى و نامهربانى
پر پر مى شوم
ديگر بهارى سبزم نمى تواند
مى ميرم
آنجا كه ريشه ام به هابيل مى رسد

من آدم هستم
از جنس آفتابم
كه جهان را روشنى مى بخشم
دستانم با تيشه آشناست
ماهتاب در چيدن ستاره ها
هم دستم مى شود
ريشه ام به قابيل…….و هابیل مى رسد
شگوفه باختری

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *