به سکوتی که به رقص آورد امشب دل را

به سکوتی که به رقص آورد امشب دل را
کاش چیزی نبرد یک شبه این منزل را
آن که از هستی لیلایی ما تن می خواست
م یرود تا بفروشد غم ب یحاصل را
نکته یی، فلسفه خیز است که عاشق باشی
م یبرد دوش به دوش تو و یک محمل را
من به اندازۀ یک ماه، به شب درگیرم
می رهاند سحری پای منی در گِل را؟
صبح بی فلسفه، آغاز نکردن بهتر
تا به شامی نبرد یکسره این مشکل را
امشب آواز بیاور که به پهنای نفس
ببرم نعش به جاماند هترین بسمل را
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *