دردها مانده و تنها سخنم را بردند

دردها مانده و تنها سخنم را بردند
از تن مُرده شکوه کفنم را بردند
واژ هها قرض گرفتم که بگویم از تو
حرف ناگفت هترینم، دهنم را بردند
چشم یعقوب به راه من بیهوده نبود
از چه امشب به شما پیرهنم را بردند
باید از خاطره ها قصۀ من پاک شود
آ نقدر «تو » شده بودم که «من »ام را بردند
***
دیشب از پنجرۀ باز گریبان شما
سای هها پیش نگاهت یخنم را بردند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *