نیز در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید

نیز در مدح سلطان مسعود بن سلطان محمود گوید
ماه دو هفته من برد مه روزه بسر
بامداد آمد و از عید مرا داد خبر
مردمان دوش خبر یافته بودند ز عید
که گمان برد که من غافلم از عید مگر
او مگر تهنیت عید همی خواست بدین
هیچ شک نیست همین خواست بدین آن دلبر
من ازین شادی برجستم ودو چنگ زدم
اندر آن زلف که با مشک زند بویش بر
بر زبان داشت زمه آن مه دو هفته سخن
از لب او لب من یافت بخروار شکر
بوسه یک مهه گرد آمده بودم بر دوست
نیمه ای داد و همی خواهم یک نیم دگر
نیم دیگر بتفاریق همی خواهم خواست
تا شمارم نشود یکسره با دوست بسر
جه حدیثست، من این بوسه شماری بنهم
بشود عیش چو معشوق شود بوسه شمر
عاشقان بوسه شمرده به مه روزه دهند
زانکه وقتش ز گه شام بود تا بسحر
درمه شوال این تنگی و تاریکی نیست
تو بچشم دگر اندر مه شوال نگر
خطر روزه بزرگست و مه روزه شریف
از مه روزه گشاده ست به خلد اندر در
لیکن این ماه که پیش آمده ماهیست که او
با طرب گردد و بارامش و با رامشگر
ای رفیقان سخنی راست بگویم شنوید
طبع من باری با شوال آمیخته تر
گر نه ماه طربست این ز چه غرید همی
دوش هر پاسی کوس ملک شیر شکر
خسرو مشرق و مغرب ملک روی زمین
شاه مسعود مبارک پی مسعود اختر
آنکه تادست به تیر و بکمان برد ببرد
آب سام یل و قدر و خطر رستم زر
زخم تیر ملکان دید و ندید آن ملک
آنکه او از قبل تیر همی ساخت سپر
گر ملک تیر و کمان درخور بازو کندی
بر سر که بردی ترکش او ترکش گر
از برو بازوی او چشم همی خیره شود
چشم بد دور کناد ایزد از آن بازو و بر
جنگجو هست و لیکن بجهان نیست کسی
که بجنگش بتواند بست امروز کمر
او همیگوید من تیغ زنم رنج کشم
تا بزرگی بهنر گیرم و کیتی بهنر
ایزد از عرش همیگوید تو رنج مکش
کاینجهان جمله ترا دادم، بنشین و بخور
آنچه میران مبارز نگرفتند بگیر
آنچه شاهان مظفر نخریدند بخر
مهر از آنکس که بمهر تو گرو نیست ببر
دولت از خانه آنکس که ترا نیست ببر
بتن آسانی بر بالش دولت بنشین
چه کنی تاختن و تافتن رنج سفر
بندگان دادم اندر خور تو کار ترا
که بکام تو از ایشان همه خیر آید و شر
کار در گردن ایشان کن تا من بکنم
نا رسانیده بیک بنده تو هیچ ضرر
همچنین کرد وبهر گوشه فرستاد یکی
با سپاهی که مر آن را نه قیاسست و نه مر
هیچ لشکر نفرستاد براهی که ز راه
بر او باز نیامد خبر فتح و ظفر
اندر این مدت یکسال در اقصای جهان
همچو دریای دمان کرد بگیتی لشکر
از لب جیحون تا دجله ز بسیار سپاه
چون ره مورچگانست همه راهگذر
هر زمان مژده بر آید که فلان بنده او
بفلان شهر فلان قلعه بکند از بن و بر
موکب وخیل فلان میر پراکند ز هم
آلت و ساز فلان شاه، فرستاد ایدر
مژده آن مژده بود کزپس این خواهد خواست
باش تا مغز سر جمله کند زیر و زبر
بندگانند ملک را که چنین کار کنند
با دل و دولت او کار چنین راچه خطر
کار فرمای همی داند فرمودن کار
لاجرم کارگر از کار همی یابد بر
حشمت و سایه او لشکر او را مددست
که نبرد ز پی لشکر او تا محشر
لشکری راکه بود سایه مسعود مدد
پیش ایشان زهوا مرغ فرو ریزد پر
دایم این حشمت و این سایه همی بادبجای
وندر این خانه همی بادا این دولت و فر
ای بمردی و کف راد و مروت چو علی
وی به انصاف و دل پاک و عدالت چو عمر
از خداوند نظر چشم همیداشت جهان
بجهانداری نیکو نیت و خوب سیر
چون خداوند جهانداری و شاهی بتو داد
گفت من یافتم اینک زخداوند نظر
تهنیت باد جهان را بجهانداری تو
بر خور ای شه بمراد دل و از او برخور
تا جهانست جهاندار تو بادی و مباد
در جهانداری و در دولت تو هیچ غیر
سال و ماه تو و ایام تو چون نام تو باد
عادت و عاقبت کار تو چون نام پدر
روز عید رمضانست و سر سال نوست
هر دو فرخنده کناد ای ملک ایزد بتو بر
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *