به جز سکوت ز روشندلان نمی‌آید

به جز سکوت ز روشندلان نمی‌آید
زبان شعله به کار بیان نمی‌آید
ز سیل حادثه چشمم چنین که ترسیدست
ز دیده دیدن ریگ روان نمی‌آید
خدنگ آه شکارافکن است لیک چه سود
که از هزار یکی بر نشان نمی‌آید
به زلف او نیم آگه ز حال دل چه کنم
خبر همیشه ز هندوستان نمی‌آید
سری که افسر شاهی قسم به او نخورد
به کار سجده آن آستان نمی‌آید
جرس به راه طلب غیر ازین نمی‌گوید
که هیچ کار ز آه و فغان نمی‌آید
از آن دیار که سود سفر خطر باشد
چو راه امن شود کاروان نمی‌آید
ز مور لاف سلیمانی از چه برتابم
ز من فروتنی از آسمان نمی‌آید
هلاک چشم ادافهمیم که دریابد
هر آن سخن که ز دل بر زبان نمی‌آید
ز غمزه‌اش مطلب رخصت نظاره کلیم
صلای سیر گل از باغبان نمی‌آید
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *