ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است

ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است
دستم عصا ز گردن مینا گرفته است
کلک قضا مداد خط سرنوشت ما
گوئی ز درد آتش سودا گرفته است
این نه صدف زگوهر آسودگی تهیست
آهم خبر ز عالم بالا گرفته است
تخم نهال سرد شود دانه های اشک
تا قامتش بچشم دلم جا گرفته است
چیزیکه باز پس طلبند از جهان مگیر
عاقل همین کناره ز دنیا گرفته است
دارم رهی به پیش که انگشت خارها
از من حساب آبله پا گرفته است
صبحیست عارضت که دل از آب و رنگ آن
سامان اشگ ریزی شبها گرفته است
زان برق حسن کافت هر گوشه گیر شد
آتش در آشیانه عنقا گرفته است
غیر از زبان ندیده براه طلب کلیم
گر زانکه قطره داده و دریا گرفته است
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *